سخنرانی
زمان: 13 شهریور 1358 / 12 شوال 1399
مکان: قم
موضوع: تحول بزرگ روحی ملت ـ حس تعاون و شجاعت مردم
حضار: ناطق نوری، علی اکبر(نماینده امام در جهادسازندگی) ـ مسئولان ستاد مرکزی جهاد
بسم الله الرحمن الرحیم
تحول عظیم روحی ملت
من کراراً این مطلب را گفته ام که این نهضت یک تحولاتی آورده است که آن تحولات، تحولات روحی و انسانی است که در نظر من بسیار اهمیتش بیشتر از این پیروزی در مقابل شاه سابق و قدرتهای بزرگ است. در ظرف یک مدت کوتاهی، ملت ما متحول شد، به حسب نوع، از یک حالی به یک حالِ مقابل او.
یک طور تحول این بود که همه مُشاهِدش بودید؛ می دیدید که در یک وقتی ملت ما طوری بود که اگر یک پاسبان می آمد در بازار، مثل بازار تهران که بزرگتر بازار ایران است و می گفت که «4 آبان» است و باید بیرق بزنید، علاوه بر اینکه خوب عمل می کردند، برای خودشان اصلاً حق این معنا را قائل نبودند که بگویند نه! اصلاً یک همچو چیزی مطرح نبود؛ بی چون و چرا عمل می کردند؛ همین ملتی که از حرف یک پاسبان تخلف را برای خودش مطرح نمی دید، در ظرف مدت کوتاهی همین ملت ریخت در خیابان و گفت ما اصل سلطنت را نمی خواهیم! این تحول، یک چیز بزرگی است، کوچک نیست. یک آدمی که، یک بازاری، که از یک پاسبان خوف داشت، یا یک مثلاً صاحب منصبی که می آمد و چند تا ستاره روی دوشش بود، همه از آن پرهیز می کردند و می ترسیدند، این بچه ها و بزرگها و زنها و مردها ریختند در خیابانها و اساس مسئله را، اصل «شاهنشاهی» را گفتند نمی خواهیم. یعنی آنی که 2500 سال با قدرت
حکومت کرده بود بر ملت، آن را زیرش زدند و جلو هم زدند و عمل هم کردند و پیش هم بردند. این تحول روحی یک تحولی بود که اعجاب آور و هیچ نمی شد اسمی روی این گذاشت، الاّ اینکه تحولی بود که با دست خدا انجام گرفت؛ یعنی هیچ بشری قدرت این معنا را ندارد که روحیۀ یک جمعیتی آن هم یک جمعیت سی و پنج میلیونی، با عقاید مختلف، با روحیه های مختلف، از بچۀ کوچولویشان بگیرد تا پیرمرد توی مریضخانه هایشان، این یک همچو تحولی در او پیدا بشود. بشر نمی تواند این کار را بکند. این کاری بود، تحولی بود، که خداوند تبارک و تعالی در آن اراده داشت.
گرایش همۀ اقشار به سازندگی کشور
یک تحول دیگری که از این لطیفتر است تحول انسانی است که پیدا شد. شاید سابق همچو چیزی نبود که دکترها و تحصیلکرده ها و عرض بکنم که اشخاصِ «نازک نارنجی» به اصطلاح ما و اینها یک وقتی فکر این بیفتند که بروند گندم درو کنند! خانمها به فکر این اصلش نمی افتادند که یک وقت بروند توی صحرا و کمک کنند به این کشاورزها و زحمت بکشند و عرق بریزند و عشقبازی کنند با گندم و جو و زمین. این یک تحول لطیفی بود که در ایران پیدا شد که حتی ایرانیهای اروپا هم یک دسته آمدند اینجا، از اروپا هم یک دسته آمدند پیش من، گفتند ما آمدیم برای همین سازندگی. من به آنها گفتم که شما البته نمی توانید مثل کشاورزها بروید به آن طور فعالیت کنید؛ لکن این را بدانید که رفتن شما، از اروپا آمدن و رفتن شما به جامعۀ کشاورزی، قدرت کشاورز را چند برابر می کند و حالا به شما دارم عرض می کنم که البته آنها کاردیده و کارورزیده هستند و شماها قدرت اینکه مثلاً آن قدری که آنها می توانند عمل بکنند ندارید؛ اما این معنا هست که وقتی کشاورز دید که دکتر و تحصیلکرده و مهندس و عرض بکنم اینها آمدند، زنهای محترم، مردهای محترم، آمدند در آنجا به ایشان کمک می کنند، قدرت آنها چند برابر می شود. این قدرت می آورد و این عمل، عمل بسیار شریفی است؛ و این تحول هم تحول لطیفی است که به غیر دست خدا کسی دیگر
نمی تواند داشته باشد، نمی تواند این را انجام بدهد؛ این تحولات روحی، تحولات انسانی، تعاون، که در ایران پیدا شده است. یکی از دوستان من می گفت که در آن روزهایی که تظاهرات بود ـ زمان طاغوت ـ و آن تظاهرات شدید بود ـ دو قصه را برای من نقل کردند، یکی از آنها را یادم هست کی نقل کرده، یکی هم کس دیگری نقل کرده ـ آن که از دوستان من بود نقل کرد گفت که من داشتم در همین خیابانها که داشتند عبور می کردند و مردم تظاهر می کردند، می رفتم، دیدم یک پیرزنی یک کاسه ای دستش است، یک مقدار هم پول توی آن کاسه هست، دستش [هم] این طور. در ذهنم آمد که خوب، این فقیر است و مردم به او [کمک خواهند کرد] وقتی که رفتم نزدیک، دیدم که این پیرزن بسیار محترم می گوید که امروز تعطیل است بازارها و پول خرد ممکن است پیدا نشود و بعضیها احتیاج داشته باشند که تلفن کنند، من این را نگه داشته ام که هر که بخواهد تلفن کند بیاید از این بردارد. این یک کاری است که آدم ابتدایی، خیال می کند؛ خوب، یک چند قِران باشد؛ اما این خیلی لطافت روح می خواهد.
ستایش از حس تعاون و شجاعت ملت
این یک انقلابی است که خدا کرده است و من روی این انقلابهای روحی و این حس تعاونی که در ملت ما پیدا شده است و آن شجاعتی که در ملت ما پیدا شد و این علاقه ای که من ادراک می کنم، حتی همین امروز، هر روز تقریباً من مواجه با یک همچو چیزی می شوم، دیروز یک دسته ای از خانمها، محترمات، اینجا بودند، یکی اصرار می کرد که شما بگذارید که ما برویم کردستان. من گفتم آخر شما؟! نه [مشکل] کردستان حل می شود، لازم نیست شما تشریف ببرید. یکی گرفته بود جلوی من، تا آنجا آمد یکیشان دنبال من، که شما دعا کنید من شهید بشوم. گفتم من دعا می کنم که شما ثواب شهید را ببرید و خدمت کنید. اینها یک تحولاتی است که پیدا شده است. صدر اسلام با یک همچو روحیه ای که شهادت را می خواستند. آن طور پیشرفت کردند در نیم قرن تقریباً معمورۀ دنیا را، دنیای متمدن آن وقت را، فتح کردند. و الاّ عددشان، یک عده ای بودند
حجازی و نه فنون جنگی به آن معنای مدرنش را که روم و ایران می دانستند، می دانستند؛ نه ابزارش را داشتند. ابزار که هیچ نداشتند؛ یعنی هر چند نفرشان یک شتر؛ هر چند نفرشان یک شمشیر، یک بندی از لیف خرما درست کرده بودند، شمشیر را با آن بند بسته بودند اینجا! لکن روح، روح الهی بزرگ بود. آن روحی بود که وقتی نیزه را ـ آن در یک جنگی بود ـ آن مخالف گذاشت به شکم آن و فشار داد؛ این دید که خواهد مرد، با این فشار داد خودش را از توی نیزه، یک نیزه توی شکمش رساند؛ خودش را، او را هم کشت، خودش هم مرد! یک همچو روحیه، یک همچو روحی، یا مثلاً به قلعه های بزرگ وقتی که می رسیدند، کشته می دادند برای بالا رفتن، نیزه ها را زیر یک سپر می گذاشتند، سپر رویش، یکی رویش می نشست می رفت بالا؛ اگر کشته هم می شد ـ که می شد ـ تا در را باز می کرد[ند]. این روحیه، یک روحیه ای است که روحیۀ الهی است. در ملت ما هم پیدا شده است، الحمدلله ] یک تن از حاضران: ان شاءالله خدا به شما عمر هزار ساله بدهد.] و به همۀ ملت ان شاءالله عمر با برکت، که هزار سال که نمی شود، لکن برکت هزار سال را. ان شاءالله ، ملت ما این برکت را داشته باشد عمرشان، همان طوری که این برکت بود که سلطنت 2500 ساله را [برانداخت] این محتاج به هزار سال فعالیت بود تا یک سلطنت 2500 ساله را [از بین] ببرند. این برکت بود؛ این برکتی بود که خدای تبارک و تعالی به شما ملت مسلمان مؤمن داد ـ و من دلخوشیم به این تحولات است.
وحدت کلمۀ ملت هدیه ای الهی
یعنی همان وقت که من پاریس بودم و بعضی از این مسائل را ـ البته تمامشان را آنجا شنیدم؛ یعنی بیشترش را ـ بعضی از این مسائل را در پاریس می شنیدم و مِنْ جمله این بود که یک نفری که رفته بود گردیده بود و به دهات اطراف ما، دهات کَمَره، دهات خُمین، دهات جاپَلَق، آنجاها رفته بود، به من گفت که من در آن دهات که رفتم، صبح همان وقتی که بحبوحۀ تظاهرات و اینها بود گفت: صبح که می شد، در هر دهی آخوند ده جلو می افتاد، مردم عقبش تظاهر می کردند و ایشان گفت به من در فلان جا، در قلعۀ حسن
فلک ـ آن قلعۀ حسن فلک را من رفتم می دانم کجاست؛ پهلوی کوهی است که به آن کوه الوند می گویند، آن غیر الوند همدان است، الوندی است مال خمین است، آنجا یک قلعه ای است مثلاً به اندازۀ چند مقابل این عمارتها، ده بیست تا خانوار شاید داشته باشد ـ گفت حتی آنجا، گفت من آنجا که رفتم، دیدم مطالبی که در آن قلعه مردم آنجا می گویند همانی است که در تهران می گویند! من آنجا در ذهنم آمد که مسئله مسئلۀ بشری نیست؛ مسئله مسئلۀ الهی است و این پیش می برد. وقتی مطلب، توجه از جانب ماوراءالطبیعه و غیب باشد، این ملت پشتیبان غیبی دارد و با پشتیبان غیبی، شما پیش بردید؛ و الاّ ابزاری دست شما نبود. حالا چهار تا تفنگ دست پاسبانهای ما هست. اینها غنیمت جنگی است، و الاّ کِی داشتند اینها را. آنی که در بین ملت ما بود «الله اکبر» و ایمان بود؛ فریاد «الله اکبر» و ایمان بود، و او پیش برد.
برادرها! حفظ کنید این [ایمان] را؛ خواهرها! حفظ کنید این [ایمان] را. تا این سنگر الهی، این دژ محکم خدایی، هست شما پیروزید؛ نه دمکراتها به شما غلبه خواهند کرد و نه کمونیستها. همۀ اینها دفن خواهند شد. لکن به شرط اینکه این روحیه ای را که خدا داده است و این وحدت کلمه ای را که از جانب غیر به شما هدیه شده است، این امانت را حفظش کنید. الآن این یک مسئله ای است که پیش ما امانت است؛ و باید حفظ کنیم، و وقتی که توجه این باشد که ما برای خدا این کار را می کنیم، این هم باز در پاریس مکرر اتفاق می افتاد، که اشخاص دلسوز، اشخاصی که هواخواه بودند، اینها به من کراراً می گفتند که نمی شود، حالا که نمی شود باید یک جوریش کرد که مثلاً به تدریج پیش برود؛ و قدم بقدم مثلاً پیش برویم و بعضی هم از اینجا پیغام می دادند به من که قدم بقدم پیش برویم. حالا انتخابات را درست کنیم؛ بعد از انتخابات هم، یک مجلس خوبی درست بکنیم و بعد از مجلس خوب و کذا، و کم کم. من به بعضیشان گفتم به اینکه این نهضتی که الآن پیدا شده است و همۀ مردم بزرگ و کوچک الآن توی خیابان دارند
فریاد می زنند، اگر این نهضت خاموش بشود، شما دوباره می توانید یک همچو نهضتی درست کنید؟ نه! پس قبول دارید که نمی شود. شما می توانید یک همچو قولی بدهید و همچو اعتقادی پیدا کنید که این آقای «آریامهر» به قول خودش عمل می کند؛ و آمده است می گوید که ملت، علمای اعلام، ای مراجع عظام، من اشتباه کردم! شما احتمال نمی دهید این معنا را که فردا همین آدمی که آمده است می گوید «علمای اعلام»، فردا باز همان قُلْدُر باشد و قلمهای شما را بشکند؟ جواب نداشتند دیگر. گفتم حالا که ما این نهضت را درست کردیم و این را هم از اینها می دانیم که اگر اینها قدرت پیدا بکنند تمام ما را از بین خواهند برد، حالا ما باید عمل بکنیم.
عمل به تکلیف الهی
و عمدۀ مطلب این است که ما یک تکلیفی داریم، ما مکلفیم، خدا به ما تکلیف کرده است، که با این مخالفین اسلام و مخالفین ملت اسلام معارضه کنیم، یا پیش می بریم، یا نمی بریم. اگر پیش بردیم، که الحمدلله هم به تکلیفمان عمل کرده ایم و هم پیش بردیم، و اگر هم مُردیم و کشته شدیم، به تکلیفمان عمل کردیم، ما چرا بترسیم؟ ما شکست نداریم. شکست برای ما نیست، برای اینکه از دو حال خارج نیست؛ یا پیش می بریم، که پیروز هم شدیم. یا پیش نمی بریم، که پیش خدا آبرومندیم. اولیای خدا هم شکست می خوردند. حضرت امیر در جنگ معاویه شکست خورد، این حرف ندارد، شکست خورد. امام حسین ـ سلام الله علیه ـ هم در جنگ با یزید شکست خورد و کشته شد. اما به حسب واقع پیروز شدند آنها. شکستْ ظاهری، و پیروزی واقعی بود. اگر ماها هم که برای خدا می خواهیم کار بکنیم، شکست هم بخوریم، تکلیف را عمل کردیم؛ و به حسب واقع هم پیروزی با ما خواهد شد.
هر انقلابی، دست به گریبان مشکلات بسیاری است
این را عرض می کنم برای اینکه به شما عرض کنم که من می دانم که الآن گرفتاری زیاد است. نه برای شما؛ نه برای گروه شما؛ برای همۀ گروه ها. شما وارث یک مملکتی
هستید که 2500 سال به آن ظلم شده است. و آن این است که شما خودتان مُشاهِد بودید، ده ـ پانزده سالش را شاید شماها یادتان است، از اول آمدن رضاخان به سر کار تا حالا من یادم است، شما هیچ کدام یادتان نیست، از آن وقتی که آن وارد شد به تهران و کودتا کرد تا حالا که اینجا نشسته ام، مسائل یادم است؛ یعنی مشاهد بودم، شماها هم زمان محمدرضا را یادتان است و خرابیهایی را که این بیشتر کرد و از سایرین، این دو پدر و پسر هر دو خیانت کردند. اما خیانتهای این بیشتر از خیانتهای او بود. خرابکاری این بیشتر از خرابکاری او بود. ما وارث یک همچو مملکت خراب [هستیم] از همه جهت: اقتصادش یک [جور خراب] خوب، دنبال هر انقلابی آشفتگی است. این قابل تعرّض نیست. یک رژیم بخواهد تغییر بکند، آن هم یک همچو رژیمی، آن هم به دست مردم، نه به دست یک نظامی که روی نظم کارهایش انجام می دهد، نه کودتا، کودتا نبود. آنها می خواستند کودتا بکنند. خوب، البته می دانید که در این شبهای آخری، که ما تهران بودیم، قضیۀ کودتا بود و کشتن همه، لکن خدا نخواست. و همانهایی که می خواستند با دست آنها کودتا کنند همانها هم برگشتند! و خدا برگردانده است. شما غافل نشوید از این. شماالآن افغانستان را ملاحظه کنید، افغانستان الآن چند ماه است گرفتارند مردم ـ خداوند ان شاءالله که نجاتشان بدهد ـ برای این است که طرفشان، که عبارت از این مرد فاسق است، می کوبد آنها را با طیاره و با توپ و تانک. یکی از عنایاتی که خدای تبارک و تعالی به شما کرد و به ما کرد، اینکه اینها را خدا یک خوفی در دلشان وارد کرد که متشبّث به آن اسلحه ها نشدند؛ منصرفشان کرد. آن طور نبود که فانتومها را بیاورند بالای سر تهران و چه بکنند. بعضیهایشان هم که گفته بودند، اطاعت نکردند از آنها. چنانچه آنها قوای انتظامیشان را به کار انداخته بودند و تهران را سرکوب کرده بودند، حالا شما اینجا مجتمع نبودید؛ ما هم نبودیم. این یکی از معجزاتی بود که خداوند اینها را منصرفشان کرد از این اگر هم به ذهن یکیشان آمد، یا ترسید و نکرد. اگر هم دستور داد، طرف ترسید و نکرد؛ یا طرف برای خاطر خدا نکرد. این هم یکی از چیزهایی بود که در این نهضت واقع شد و امری بود ماوراءالطبیعه؛ مثل افغانستان نشد.
امیدواری و شجاعت در مواجهه با مشکلات
در هر صورت این را می خواستم عرض بکنم به شما که شجاع باشید. در گرفتاریها که می آید، پابرجا باشید. مأیوس هیچ وقت نشوید. دولت اگر چنانچه نمی تواند به آن اندازه ای که، من تصدیق می کنم که دولت مشغول کار است، کار خیلی هم کردند، این را هم به خود آقایان گفته ام. به آقای بازرگان و دیگران گفته ام که شما کار می کنید و عرضه نمی کنید؛ دیگران کار نمی کنند و می گویند. دیگران کار نمی کنند، فریادش را می زنند! اینها خیلی کار کرده اند، اما عرضه نمی کنند. چند دفعه تا حالا من به آنها [گفتم] آقا، شما این پاکسازی را خوب عرضه کنید؛ آن خانه سازی را عرضه کنید؛ آن امداد را که دارید در همه جا می کنند و می کنید عرضه کنید به مردم. این چیزهایی که تا حالا شده است بگویید. فقط در تمام این مدت یک روز آقای هاشمی، ـ سلّمه الله تعالی ـ در مدرسۀ فیضیه شمرد، پنجاه تا تقریباً، یا سی تا، چند تا شمرد، یکی یکی، که این کارها تا حالا شده است. خوب، این را باید در روزنامه ها بنویسند، صدایش را درآورند، که مردم نیایند از ما سؤال کنند که آقا این چیزی که در «صد» ریخت، خوردید یا عمل شد؟ نگویند مردم که خوب، مردم آن چیزی که در صد ریختند الآن خرج شده، تمام شده؛ باز هم احتیاج است. ولی عَرضه نمی کنند. باید عَرضه کنند، عمل کردند؛ اما این قدر اشکالات در کار است که به این زودی نمی شود درستش کرد. یک مملکت آشفته ای را به این زودی نمی شود اصلاحش کرد. این پافشاری لازم دارد، باید مأیوس نشد. در این قضیۀ کردستان بعضی از آقایان محترم به طور یأس آمیزی و بعضی از سران به طور یأس آمیزی با من تماس می گرفتند ـ حتی این روزهای آخر ـ که چنانچه با اینها وارد مذاکره نشویم؛ چه خواهد شد و چه خواهد شد، از دست ما خواهد رفت. به ایشان گفتم اشتباه می کنی [بگذارید کار] به اتمام برسد مقصود من این است که هیچ وقت یأس را در قلب خودتان وارد نکنید. یأس از جنود شیطان است؛ امید از جنود خداست. همیشه
امیدوار باشید. پشتوانۀ شما، خدا و اسلام است. کسی که پشتوانه اش اسلام است از چه بترسد؟ با یک اشاره همه تمام می شود. اتکال کنید به خدای تبارک و تعالی، اتکال کنید به قرآن و اسلام، و پیش بروید. اینکه یک کسی، مثلاً فرض کنید، سردی با شما می کند، همراهی با شما نمی کند، اینها چیز مهمی نیست؛ خدا همراه شماست؛ ولو حالا با شما یک قدری هم فرض کنید سردی می کنند، یا یک قدری همراهی نمی کنند، یا دلجویی نمی کنند.
در راه حق نهراسید
کار وقتی برای خدا باشد، دیگر انسان خوف از چیزی ندارد. حضرت علی بن الحسین ـ سلام الله علیه ـ در آن بحبوحه که بود و چه می شد، راجع به اینکه همه حاصل مُقدَّر است که باید کشته بشوید، این طور نقل می کنند اهل منبر که عرض کرد به امام ـ علیه السلام ـ که أَوَلَسْنَا عَلَی الحَقِّ؟ ما بحق نیستیم؟ فرمود: چرا. گفت: پس چرا بترسیم از مُردن: فَإِذاً لا نُبَالی بِالمَوتِ. وقتی ما بحقّیم، ما بحقّیم. هیچ اشکال در این نیست که ما بحقّیم، ما در مقابل باطل ایستاده ایم.
باطل عبارت است از رژیم سلطنتی جابر. و شما مسلمان متعهد در مقابل یک همچو رژیمی و در مقابل دستجاتی که تأیید او را می کردند که ابرقدرتها بودند و سایر قدرتها، شماها بحقّید ـ وقتی شماها بحقّید، از اینکه با ما [فلان ]همراهی نمی کند چه باکی. خوب، من که بحقّم، من تکلیفم را دارم عمل می کنم، حالا شما با من موافقت کنید، نخیر مخالفت کنید، ده تا هم فرض کنید که چوب لایِ چرخ بگذارید، من کارم را دارم انجام می دهم. رسیدم به آن کاری که انجام دادم، دو تا چیز بردم: یکی ثواب خدا، یکی رسیدن به مطلب. نرسیدم، ثواب خدا سر جای آن هست، شکست توی کار نیست. شما ملت شکست نمی خورید ان شاءالله ، و به پیش می روید، و ان شاءالله همۀ این مشکلات
تمام خواهد شد.
البته راجع به این قضیه ای هم که آقا گفتند و اینها ، من عصر این آقایان می آیند اینجا با ایشان صحبت می کنم.
امیدوارم که همه موفق باشید، مؤید باشید؛ همه از جنود امام زمان ـ سلام الله علیه ـ باشید، و در دفتر آنها اسم شما را بنویسند.