جواب آخوند به استدلال قائلین به وحدت نفس
آخوند می فرماید: این بیان آنها مطلب را کاملاً روشن ننموده است و احتمال دارد که این دلیل را برای اثبات مطلب دیگری اقامه کرده باشند؛ مثلاً قصدشان اثبات علیت نفس برای این قوا باشد و بگویند: نفس، علت این قواست و از باب علیت است که کل المعالیل است و جمیع کمالات آنها را دارد.
والحاصل: چون دلیلی که تقریر شد گرچه فی حد نفسه دلیل متین و برهان مستقیم است، ولیکن ممکن است مرادشان این باشد که نفس چون علت این قواست، پس جامع همۀ اینهاست.
ولی آخوند رحمه الله می فرماید: قضیه این طور نیست که نفس، علت این قوا باشد؛ چون در این صورت لازم می آید ما به وجود متعدد معلولات و وجود علت قائل شویم؛ زیرا مسلّم است که وجود علت و وجود معلول، دو هویت و دو شخصیت هستند نه اینکه شخصیت واحده باشند؛ گرچه بین علت و معلول کمال ارتباط است، ولی اگر قضیۀ نفس و قوا، قضیۀ علیت و معلولیت شد، لازم نمی آید که معاونه و یا معاوقه بین قوا حاصل شود؛ چون با اینکه عقل فعّال علت تمام موجودات عالم طبیعت است ولی بین من و تو که هر دو معلول آن هستیم معاوقه و معاونه واقع نمی شود؛ مثلاً این طور نیست که اگر من به چیزی توجه داشته باشم، شما از شنیدن باز بمانید، و یا من چیزی را شنیدم، شما مشتاق دیدن آن باشید، با اینکه من و تو هر دو معلول عقل فعّال هستیم، پس قضیۀ علیت و معلولیت نیست و این احتمال بی وجه است، ولو ارتباط بین علت و معلول مسلّم است، ولی نفس و قوا رابطۀ علیت و معلولیت ندارند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 296 ممکن است مراد قائل از اینکه یک جامع بین القوی هست این باشد که نفس، موجودی است، و قوا هم که آلات آن می باشند موجوداتی هستند، لیکن نفس به واسطۀ این آلات، درک می کند.
والحاصل: مراد از دلیل سابق این باشد که درک به آلات است، یعنی این آلات به نحو جزئیه درک می کنند و نفس با اینها یک نحو ارتباطی دارد که به توسط آنها، نفس هم درک می کند آنچه را که اینها درک کردند، ولی درک نفس به نحو کلی می باشد؛ مثلاً چشم چیزی را به نحو جزئی می بیند، و این را که چشم به نحو جزئی دید، نفس به نحو کلی ادراک می کند؛ مثلاً زید که در مکان مشخصی نشسته است و انسان او را می بیند، البته به نحو جزئی می بیند و نفس همین را درک می کند به اینکه وجودی مقید به قید زمان کذائی و مکان کذائی و رنگ کذائی است و این قیودات را هم به نحو کلی درک می کند. پس بالاخره ضمّ کلی به کلی بوده و معلوم است که با ضمّ کلی به کلی، شی ء از کلیت نمی افتد؛ گرچه دایرۀ آن تضییق می شود.
بنابراین: نفس، زید را به نحو کلیت ادراک می کند و هرچه را قوۀ سمع و بصر و لمس به نحو جزئی می شنود و می بیند و احساس می کند، نفس به وساطت اینها، همان مدرکات را به نحو کلی ادراک می کند، سپس از نفس، این کلیات که در آن به واسطۀ قوه ای حاصل شده است، در قوای دیگر به نحو جزئیت نقش می بندد؛ مثلاً آنچه را که نفس به نحو کلیت درک کرده است، به نحو جزئیت در قوۀ شهوت منتقش می شود، گرچه خود درک نفس آن را به نحو کلیت، از درک بصر به نحو جزئیت می باشد؛ لذا قوۀ شهوت به آنچه قوۀ بصر انسان دیده است میل می نماید و به این نحو معاونه حاصل می شود.
آخوند می فرماید: البته قضیۀ نفس و قوا به این نحو نیست؛ چون بالوجدان انسان می داند که یک شی ء، مدرَک را درک می کند، نه اینکه دو درک به هنگام ادراک، از یک مبصر داشته باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 297