توضیحی پیرامون بازگشت جسم در حشر و معاد
و بالجمله: در اینجا چند مطلب است: یکی اینکه شخص نفس در معاد خواهد آمد و این مورد بحث نیست، مسلّم است و اصلاً قابل تکلم نیست، و آنچه گفته می شود که ضروری همۀ شرایع است آن نیست، البته آن هم ضروری است.
آنچه از ضروریات حساب می شود و ورد زبانهاست این است که عین این جسم که اینجاست و عین این بدن که اینجاست، این خواهد آمد و این محشور در یوم نشور خواهد بود.
و یک مطلب هم این است که آیا این بدن در کدام مراتبی که در این عالم داشت در آن عالم خواهد آمد؟ این هم مورد بحث ما نیست، بلکه آنچه مورد بحث ما و ورد زبانهاست و مراد از معاد در مذاهب حقه و تمام شرایع شمرده می شود این است که این جسم بعینه آنجا خواهد آمد و در یوم نشور محشور خواهد شد، پس آخوند این جسم را می گوید خواهد آمد و این جسم طبیعی بعینه در معاد خواهد بود و بشخصه باقی خواهد ماند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 212 و البته ناگفته نماند: شخصیت این جسم و این بدن، یک شخصیت، و شخصیت نفس و روح، شخصیت دیگر است؛ مراد از بقای شخصیت این بدن آن است که شخصیت نفس باقی خواهد بود و نفس را که صورت انسانی است یک شخصیت است، و مادۀ آن صورتِ همین بدن است، و این بدن را هم شخصیتی ورای شخصیت نفس است که مراد ما بقای این شخصیت است و البته خود بدن را که ملاحظه کنیم صورتی دارد که صورت جسمیه است و ماده ای دارد که آن هم هیولی است، و چون شخصیت شی ء به صورت آن است فلذا ـ چنانچه گذراندیم ـ در آخرت با اینکه صورت جسمیه هیولی را رها خواهد کرد با این حال خودش بدون ماده خواهد ماند و شخصیت آن محفوظ خواهد بود.
پس بدن یک شخصیت دارد و نفس یک شخصیت دیگر، منتها حافظ شخصیت بدن نفس است، نه اینکه شخصیت نفس عین شخصیت بدن باشد، بلکه چنانکه در این دار دنیا و دار طبیعت با اینکه بدن به تدریج در تحلیل و تبدیل و تغیر و تجدد است، با این حال شخصیت صورت جسمیه به واسطۀ مورثِ وحدت و عماد شخصیتِ جسم محفوظ است و آن مورثِ وحدت و عمادِ شخصیت نفس است و به واسطۀ این حافظ است که در عین تغیر و تجدد بدن، هذیّت و وحدت و شخصیت آن سالم است و در آن اخلال حاصل نمی گردد و چنانکه در مراتب طبیعت به واسطۀ عماد شخصیت، شخصیت جسم به هم نمی خورد و همچنین به واسطۀ همین عماد است که در صورت تبدل صورت جسمیه از عالم طبیعت به عالم دیگر شخصیت آن محفوظ است و ابداً منثلم نمی شود و همان طور که شخصیت و وحدت بدن در تبدل کیفی بدن در طبیعت باقی است، همچنین این تبدل نشأتین هم یک تغیر است که از مرتبه ای به مرتبۀ دیگر در وجود جوهری حاصل می شود.
اگر غافل نبودیم می دیدیم که این موت که تغیر نشأتین است دفعی نیست بلکه تدریجی است و الآن انسان به تدریج در تبدل و تغیر است؛ چنانکه اگر جسمی به تدریج ترقی کند و لطیف و معتدل شود ولی از جسم طبیعی نگذرد بلا اشکال
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 213 می گوییم فلان جسم است که معتدل شد، همچنین در موت قضیه این است که اعدل می شود به طوری که به تدریج به جایی می رسد که کل ما لیس دخیلاً فی جسمیة الجسم مع أ نّه کان متعانقاً معه و منضمّاً الیه، همۀ اینها را از خود دفع می کند و یک هویتی می شود که بتمام المعنی و بتمام الحقیقه حقیقت جسمیه است، ولی مادام که در طبیعت بود و وقوف نداشت به تمام معنی جسم نبود، بلکه بین صرافة الفعلیه و مُحوضة القوه بود و چیزی که این طور باشد استقلال پیدا نکرده است، پس جسم مستقل نیست و چیزی را که بین المبدأ و المنتهی است در هیچ نقطه نمی توان گفت که هست؛ برای اینکه هر نقطه ای را که از مسافت فرض کنی یا به آن نرسیده و یا از آن گذشته است و نقطۀ معین یقینی نمی شود برای شی ء متحرک قائل شد؛ فلذا جسم مادام که در طبیعت است فعلیت محضه ندارد تا متعین باشد، بلکه به نحو ابهام ولاتعین است؛ چنانکه آخوند در اواسط کلامش می فرماید، و مثل جنس است که تعین ندارد و بین مبادی فصول به نحو ابهام است تا متفصّل به یکی از فصول شود.
و بالجمله: چیزی که در حرکت است ابهام خارجی دارد و خارجیتش مانند ابهام مفهومی به نحو ابهام و لاتعین است، و بعد از آنکه از حرکت ایستاد و مستقل شد آنچه بین قوۀ محض و صرافت فعلیت به نحو ابهام داشت به جایی می رسد که آنچه بالقوه داشت به فعلیت می رسد؛ نقصانش می رود و پر می شود و همۀ کمالات بالقوه اش را جوهراً واجد می شود و معنای رها کردن هیولی این است، پس هرچه در جوهرش ممکن بود به آن برسد و به آنچه بالقوه داشت می رسد و متعین می شود، البته در این صورت قوی خواهد بود و تمام حقیقت آن در بروز و ظهور خواهد بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 214