الگو و کارگزاران حکومت اسلامى
ما حساب صدر اسلام را مى خواهیم بکنیم که متن اسلام است، ... اسلام و متن اسلام است- ببینیم که آیا این حکومت اسلام و این رژیم اسلام یک رژیم دموکراسى بوده یا یک رژیم قلدرى و استبداد بوده؟ شما این قصه هایى را که تاریخ نقل کرده است ... شبیه آن را در یکى از ممالک که در درجه اول از دموکراسى را دارد بیاورید، بعد بگویید که این بهتر از آن است. یک قصه مال رسول خدا- صلى الله [علیه و آله ] و سلم (قصه هاست منتها حالا من یکى اش را مى گویم) یک قصه مال حضرت امیر- سلام الله علیه- یک قصه مال عمر. وقتى که عمر مى خواست برود به مصر- براى [اینکه ] فتح کرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام،
کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 460
همه جا را گرفته بودند- مى خواست وارد بشود به مصر، یک شتر بود، خودش بود و یکى هم همراهش. یکى شان سوار این شتر مى شده آن یکى جلویش را مى گرفت و مى برد؛ آنکه خسته مى شد- قسمت کرده بودند این سوار مى شد. آن وقتى که وارد- به حَسَب تاریخ- مصر شدند، نوبت آن غلام بود که سوار باشد و آقاى خلیفه جلو [شترش ] را گرفته بود و داشت مى بُردش که مردم مصر آمده بودند به استقبال! خلیفه عبارت از این بود. ما عمر را قبول نداریم اما این عملْ عمل اسلامى آن وقت بوده؛ یعنى نقش اسلام بوده است ولو خودش یک آدمى بوده که ما نپذیرفتیم او را اما عملى که کرده است عملى بوده که نقش اسلام این بوده، یعنى پیغمبر هم این صورت بود؛ یعنى پیغمبر هم سوار یک الاغى مى شده، یک کسى هم پشتش مى نشسته و مسئله برایش مى گفته؛ آن را تعلیمش مى کرده، آنکه پشت سرش نشسته بوده تعلیمش مى کرده. شما در تمام این دموکراسیها بیاورید که این جورى باشد که سلطان وقت، که سلطنتش چند مقابل ایران بوده، چند مقابل فرانسه بوده، شما بیاورید یک سلطان دموکراتى که با غلام خودش این جورى رفتار بکند که او سوار بشود؛ یک شتر باشد و چیزى بیشتر از این نه؛ آن جمال و جلال هیچ نباشد در کار. هر سلطان دموکراتى را که بیاورد اگر بخواهد وارد یک مملکت شکست خورده بشود، ببینید چه جورى وارد مى شود! ببینیم چه جورى وارد مى شود! این هم وارد شده در یک مملکتى که فتح شده است، سوار شتر غلام است- حالا نوبت اوست- خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد مى کشد. آمدند اشراف مصر آنجا و ... همه هم تعظیم کردند به او. این تعلیم اسلام بوده. خود پیغمبر اکرم وقتى که در یک جمعیتى بودند و نشسته بودند و
کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 461
مى خواستند مثلًا مسأله بگویند و صحبت بکنند و قضاوت بکنند و همه کارها، وضع جورى بوده است که کسى وارد مى شد از خارج، نمى شناخت، نمى دانست کدام یکى آقاست- عرض مى کنم که- سلطان به اصطلاح هست و کدام یکى رعیت است. اینها دور هم نشسته بودند با هم گعده کرده بودند، صحبت مى کردند، هیچ معلوم نبود که پیغمبر این است یا این است یا اوست ... نشسته بودند. این مسند هم که براى من- شما براى من درست کردید، این هم نبوده؛ روى زمین مى نشستند. همین روى زمین مى نشستند، همان روى زمین ناهارشان را مى خوردند- آن هم آن ناهار! شما خیال کردید یک ناهارى درست مى کردند، سفره مى انداختند، یک بساطى بوده؟ همان آدمى که، همین حضرت امیرى که، سلطنتش بیشتر از چند مقابل ایران بوده، سفره اش چى بوده؟ یک ظرفى بوده که توى آن نانهاى جو بوده و سرش را هم مُهر مى کرده که مبادا دخترش مثلًا یا پسرش ترحم کنند و توى این یک چیزى بریزند: یک چربى، یک روغنى که یک خرده نرم بشود. سرش را مهر مى کرده که دست به آن نزنند. این نان خشک خوراک این امپراتور بوده که از مملکت ایران بیشتر تحت امپراتورى اش بوده؛ آن [هم ] سلوکش که گفتم.
دوتا قصه از آنها نقل مى کنم: حضرت رسول- صلى الله علیه و آله- (قبل از این هم چند جا یک دفعه گفتم) حضرت رسول- صلى الله [علیه و آله ] و سلم- در آن اواخر عمرشان رفتند منبر فرمودند که هرکس به من حقى دارد بگوید، خوب کسى حقى نداشته بود. یک عرب پا شد گفت من یک حقى دارم. چى هست؟ شما در جنگ کذا که مى رفتید یک شلاقى به من زدید. به کجا زدم؟ به اینجا، بیا عوضش را بزن. گفت نه، من آن وقت شانه ام باز
کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 462
بوده، شما هم شانه تان باز کنید. بسیار خوب. شانه را باز کرد. عرب رفت بوسید! گفت من مى خواستم ببوسم بدن رسول الله را! ولى مسئله این بوده و مطلب این است که یک رئیس مطلق حجاز آن وقت بوده است و بعضى جاهاى دیگر، او بیاید بالاى منبر و بگوید هرکس حق دارد بگوید، یک نفر نیاید بگوید به اینکه تو دهشاهى از من برداشتى! حالا اگر چنانچه هر یک از این ممالک دموکراسى را بیاورید، یکى برود بالاى منبر بگوید که هر که حق دارد بگوید، اولًا مى گوید این را؟ حق مى دهد به ملت که اگر یک شلاقى زده باشد، بیا شلاقش را بزن؟ این حق را کدام دموکراسى، کدام سلطان، کدام رئیس جمهور، کدام- عرض مى کنم- سلطان عادل و رئیس جمهور عادل و دموکراسى یک همچو کارى مى کند؟ این اسلامى است که مى گویید استبداد است و این دموکراسیهاى دیگر! ما مى گوییم که دموکراسى نیست ممالک شما. استبداد با صورتهاى مختلف، رئیس جمهوریهایتان هم مستبدند به صورتهاى مختلف؛ منتها اسمها خیلى زیاد است! الفاظ خیلى زیاد است! محتوا ندارد.
حضرت امیر- سلام الله علیه- هم آن وقتى که سلطنتش (من تعبیر به «سلطنت» مى کنم روى مذاقِ حالا و الّا نباید این تعبیر را بکنم) خلافتش که همین نظیر سلطنتها بوده است، یعنى نظیر به این معنا که همه جا تحت وَلاى او بوده، چندین مقابل ایران بوده، حجاز و مصر و عراق و ایران و خیلى جاها، قاضى خودش نصب کرده براى قضاوت. عربى رفته- یهودى- رفته است شکایت کرده پیش قاضى از حضرت امیر که حالا یک زرهى از من است پیش ایشان ... قاضى خواست حضرت امیر را. رفت در محضر قاضى اى که خودش او را نصب کرده است! قاضى حضرت امیر را احضار
کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 463
کرد. رفت. نشستند جلوى قاضى. حتى تعلیم داد به قاضى- ظاهراً در همین جاست- که نه، به من زیادتر از این نباید احترام کنى؛ قضاوت باید همچو، هردو على السواء باشیم. یکى یهودى بوده و یکى هم رئیس- عرض مى کنم که- از ایران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق! قاضى رسیدگى کرد و حکم بر ضد حضرت امیر داد. شما پیدا بکنید در تمام دوره هاى سلطنتها و رئیس جمهوریها و اینها، یک همچو وضعى که یک رئیسى با یک یهودى که تَبَعش بوده و با آن قاضى اى بوده است که خودش رعیت او بوده، شما پیدا کنید یک همچو قضیه اى در تمام جمهوریها، در تمام سلطنتها، در تمام رژیمها تا ما بگوییم رژیم اسلام یک رژیمى است که پایین تر از سایر رژیمهاست. ما که رژیم اسلام را مى خواهیم، یک همچو چیزى مى خواهیم. ما که مى گوییم حکومت اسلام، همچو چیزى مى خواهیم. ما مى خواهیم یک حکومتى باشد که اگر قاضى دادگسترى او را احضار کرد، برود آنجا. 352
***
کتابآیین انقلاب اسلامی (ج.2)صفحه 464