داستانهای آقا کله پوک
یک داستان پر از دروغ
عباس قدیر محسنی
آقا کله پوک تا آن روز در زندگی نه دروغ گفته بود، نه دروغ شنیده بود. او اصلاً نمیدانست دروغ چی است. چه شکلی است. چه جوری است. تا اینکه آن روز توی راه یک نامه پیدا کرد. یعنی یک کاغد تا شده پیدا کرد که توی خیابان جلوی پای او افتاده بود. آقا کله پوک اولش نمیخواست نامه را باز کند، چون این کار خوبی نبود. اما با دیدن آن کاغذ، علامت سؤال بزرگی روی کلهاش سبز
کیسه زباله. آن را پاره کرد و زبالهها را به این طرف و آن طرف پاشید. وقتی این کار را میکرد با صدایی کلفت میگفت: پپه بازی میکنه... پپه این کار رو دوست داره... این بازی خیلی قشنگه... برق چشمهای
مجلات دوست کودکانمجله کودک 504صفحه 16