گل شببو
ناصر کشاورز
گل شببو یک شب،
صورتش اخمو بود.
قطرهای شبنم هم،
توی چشم او بود.
خوابیدن مادر و پدرش مطمئن شد آرام آرام در اتاق را باز کرد. یک بلوز بافتنی و یک چوب کلفت گذاشته بود توی لانه مرغ و خروسها. رفت سراغ آن. وقتی در لانه را باز کرد صدای قدقد مرغها بلند
مجلات دوست کودکانمجله کودک 504صفحه 6