ماجرای یک لامپ
به نام آفریدگار سخن
پسرم اینقدر لامپ را خاموش و روشن نکن. اینقدر... .انگار همین دیروز بود که تازه مرادر جعبه گذاشتند و ما را به مغازهها میبردند و میفروختند. مرا یک پدر مهربان خرید و به خانه برد و مرا در سرپیچ بست و من اولین کارکرد خود را دیدم. من را فردی به نام ادیسون اختراع کرد. البته من را او اختراع نکرد. بلکه جدّ مرا او درست کرد.
بیچاره پدربزرگم که همش بیش از چند روز و چندین ساعت دوام نیاورد و دارفانی را وداع گفت. بعد پدر من که یک شیشه دور سرش کشیده بودند، پس از چندی به سرنوشت پدربزرگم دچار شد. اما من بسیار قویتر بادوامتر و بسیار نورانیتر هستم و الان من پیر و فرسوده شدهام. حال بچهها به جای آن که مرا بسیار گرامی دارند، مرا اذیت میکنند. یک پسر بچه مرا داشت
اذیت میکرد و پدرش به او میگفت: پسرم اینقدر لامپ را خاموش و روشن نکن اینقدر... اما بچهها چشمتان روز بد نبیند. چون که او بسیار بد بود و به حرفهای پدرش گوش نمیکرد و آخر فکری که در سرم میگذشت، اتفاق افتاد و سر من از وسط متلاشی شد و نور عمرم خاموش شد. حالا من در یک سطل آشغال هستم و مرا در کوچه انداختند. نمیدانم چرا آن پسر بچه آنقدر مرا اذیت کرد و مرا به مرگ انداخت. امیدوارم بچهها شما هیچوقت این کارها را نکنید، زیرا اگر لامپها نبودند، شما الآن در تاریکی به سر میبردید.
ابوالفضل زارع 13 ساله از تهران
نهال
من زیبایم، من زیبایم
در خاک و ریشه، پاهایم
اسمش درخت است، بابایم
به رنگ سبز است، برگهایم
حالت دارد، آن شاخهایم
افشان است، آن ریشههایم
قهوهای است، شاخههایم
به من آب میدهند تا
بشم مثل همهی درختها
محمدمهدی رمضانی 13 ساله از تهران
زهرا داودآبادی فراهانی/ کلاس سوم دبستان/ از شهر داودآباد
مریم جعفری/ کلاس پنجم/ از شهر داودآباد
محیا آقاخانی/ 8 ساله/ از تهران
نام پرنده: درونگوی دم راکتی
اندازه: حدود 65 سانتیمتر
گستردگی در جهان: هیمالیا، جنوب شرق چین، سریلانکا
زیستگاه: جنگل، جنگلهای بامبو
غذا: حشرات، مارمولک، حشرات کوچک
سایر ویژگیها: دو یا سه تخم میگذارد
«تابستان»
میخواهم کمی برایتان از تابستان بگویم. تابستان میوههای رنگارنگ دارد، مثل هندوانه، شاهتوت، توت فرنگی و... تابستان برای بیشتر بچّهها معنای بازی و تفریح را دارد ولی برای بعضی دیگر از بچّهها معنای یادگیری و آموزش دارد، مثل کسانی که به کلاسهای ورزشی یا زبان میروند. کلاسهای تفریحی هم هست، مثل: شنا. امّا همین تابستان برای بعضی از بچّهها ناراحت کننده است. بچههایی که در تابستان روی تخت بیمارستان با بیماریشان دست و پنجه نرم میکنند. من دلم نمیخواهد که فقط تابستان برای خودم باشد، بلکه آرزو دارم برای دیگران هم تابستان وجود داشته باشد. برای همین میخواهم امسال تابستان هر ماه یک بار حداقل به بیمارستانهای مختلف بروم و دل بچّههای دیگر را شاد کنم تا آنها بدانند که کسی در بیرون از آنها بیمارستان به یاد آنها هست. تا آنها هم مثل من خوشحال شوند.
محمود اسدی 12 ساله از تهران
لطیفه
خسیس: یک خسیس یه 25 تومنی تو دستش داشته، سکه تو دستش عرق میکنه. خسیس دستشو باز میکنه و میگه: اگه تا صبح هم گریه کنی، خرجت نمیکنم.
میوه: یکی میمیره میره بهشت
ازش میپرسن چی میخوای؟ میگه یه وانت. بهش میدن بعد از چند روز میبینن داره میوههای بهشت رو بار میزنه، میبره جهنم میفروشه!
سالها پیش 4 نفر با هم داشتن قایم موشک بازی میکردند، اما هنوز دوتاشون پیدا نشدن
تو جام جهانی موج مکزیکی میدن، یارو رو جو میگیره، غرق میشه!
سالار رضایی- 12 ساله از تهران
مجلات دوست کودکانمجله کودک 345صفحه 40