پیچگوشتی با اینکه دلخور شده بود چیزی نگفت. همهی وسایل نگران بودند که پیچگوشتی رادیو را بدتر خراب کند. پیچگوشتی آرام
گفت: «خیالتان راحت باشد. من کارم را بلدم. اصلاً من را برای
همین کارها درست کردهاند. من قبلاً هم چند تا رادیو تعمیر
کردهام.» بعد هم تعریف کرد که پیش از این توی یک مغازه
تعمیر رادیو کار میکرده و چند روز بیشتر نیست که به این خانه
آمده. چند لحظهی بعد پیچگوشتی دست به کار شد. او پیچهای
رادیو را باز کرد. لامپ که از سقف آویزان بود جلوی چشمهایشان
را گرفت. همه جا تاریک شد. لامپ گفت: «من نمیتوانم
ببینم که تو داری سر دوستم چه بلایی میآوری!» پیچ
گوشتی از لامپ خواست تا دوباره روشن شود. آخر
او توی تاریکی نمیتوانست سیمهای رادیو را خوب
ببیند. لامپ چشمهایش را با ترس باز کرد و اتاق
روشن شد.
پیچگوشتی یکی یکی سیمهای رادیو را نگاه
میکرد. رادیو از کار افتاد و خاموش شد. یخچال
گفت: «میدانستم بالاخره سر دوستمان یک بلایی
میآورد.» در همین لحظه پیچگوشتی خندید. چون سیمی
را که اتصالی کرده بود پیدا کرد. او سیم را با چسب برق
پوشاند و آن را دوباره وصل کرد. بعد پیچهای رادیو را
بست. همه منتظر بودند. پیچگوشتی دکمهی روشن
کردن رادیو را زد. رادیو خندید و دوباره مثل بلبل شروع
کرد به حرف زدن. اما حالا دیگر موجهایش قاطی نبود.
او و همهی وسایل از آقای پیچگوشتی تشکر کردند. کمد هم توی یکی از
کشوهایش به او جاداد. حالا آنها یک دوست تازه و خوب پیدا کرده بودند.
نام پرنده: پیرهولوکسیا
اندازه: حدود 20 سانتیمتر
گستردگی در جهان: جنوب غرب آمریکا- شمال مکزیک
زیستگاه: مناطق صحرایی و نیمه بیابانی
غذا: میوه کاکتوس و حشرات
سایر ویژگیها: دو تا چهار تخم میگذارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 345صفحه 15