
کلاغ
بخشنده
محمدرضا یوسفی
کلاغ سیاهی در آسمان
پرواز می¬کرد و می¬گفت:
«سیاهی می¬بخشم! سیاهی
می¬بخشم!»
دختر سفیدبختی گفت:
«برو کلاغ بد خبر!»
کلاغ می¬رفت و می¬گفت:
«سیاهی می¬بخشم! سیاهی
می¬بخشم!»
پنبه فروشی گفت: «برو
کلاغ بد شگون!»
کلاغ می¬رفت و می ¬گفت:
«سیاهی می¬بخشم! سیاهی
می¬بخشم!»
پیرزنی با موهای سفید
گفت: «چه کلاغ بخشنده¬ای!»
کلاغ بر بام خانۀ پیرزن
نشست.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 15صفحه 8