![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/575/575_18.jpg)
زدن نداشتند گفت: « ! تو فقط یک نفر را به محل کارش میرسانی ولی من تعداد زیادی از مردم را سوار میکنم و باخودم میبرم! پس کار من مهم تر است.» خندید و گفت: «اما هیچ کدام شما نمیتوانید به اندازه ی من بار سنگین از جایی به جایی ببرید. من مهمترهستم.»
عصبانی شد و گفت: «نه! من مهمتر هستم!» گفت: «چه قدر بگویم که من مهمتر هستم.» و کمکم صدای و و آن قدر بلند شد که فکر کردند آنها با هم دعوا میکنند. همین موقع صدای آژیر بلند شد.
فورا راه افتاد و پشت سرش هم حرکت کرد. و و سر راه آنها ایستاده بودند و با صدای بلند با هم حرف میزدند. همین موقع از راه رسید و به آنها گفت: «فورا از سرراه و کنار بروید آنها کار مهمی دارند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 48صفحه 18