آمبولانس موتور پلیس
کامیون
ماشین آتشنشانی
یک کار مهم
ماشین سبز
اتوبوس
یکی بود یکی نبودغیر ازخداهیچ کس نبود
یک شب توی یک پارکینگ بزرگ، یک ، یک ، یک ، یک
و یک کنار هم ایستاده بودند. خمیازهای کشید و گفت: «فردا صبح خیلی زود باید بیدار شوم، من کارهای مهمی دارم که باید انجام بدهم.» گفت: «ولی کارهای من مهمتر از کارهای نو است. بردن بارهای سنگین خیلی مهم است!» گفت: «نه!! اشتباه میکنی، رساندن مردم به محل کار، مدرسه و مهدکودک مهمتراست.» گفت: «ولی صاحب من آدم مهمی است. من باید او را سر کارش ببرم.» و آن قدر خسته بودند که اصلا حوصلهی حرف
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 48صفحه 17