هم به سلام کرد.
گفت: «چرا اینجا نشستهاید؟»
گفت: « حوصله ندارد، بازی کند!»
هم روی نشست.
خم شد و خم شد و از شاخه جدا شد و افتاد توی آب برکه.
و پریدند.
اما از روی تکان نخورد.
مثل قایق روی آب ماند و هم روی .
ناگهان ، را دید.
دهانش آب افتاد.
زبان درازش را بیرون آورد تا را بگیرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 95صفحه 18