برگ
سنجاقک کفشدوزک
زبان دراز قورباغه
پروانه یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. قورباغه
روی یک نشسته بود و به آسمان نگاه میکردکه را دید.
گفت: « قشنگ، چرا پرواز نمیکنی؟»
گفت: «حوصله ندارم!»
پر زد و روی کنار نشست.
همین موقع هم از راه رسید.
به سلام کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 95صفحه 17