جغد
پرستو
یک درخت بزرگ بزرگ بزرگ
درخت
توکا
یکی بود، یکی نبود. غیراز خدا هیچکس نبود.
یک بلند بلند بلند بود. تنها بود.
یک روز وقتی به آسمان نگاه میکرد، با خودش گفت: «چه قدر همه جا ساکت است. خسته شدم.»
همین موقع از راه رسید و روی شاخهی درخت نشست.
با خوشحالی او را نگاه کرد. کمیبه دور و برش نگاه کرد و بعد پرواز کرد و رفت.
خیلی ناراحت شد. اما کمی بعد برگشت و مشغول ساختن یک لانه روی شاخهی شد.
خیلی خوشحال بود. آن شب آرام و راحت خوابیده بود که صدایی شنید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 86صفحه 17