عروس دریا یک نگاه به تاج ماهش کرد. یک نگاه به گردنبند ستارهاش او دیگر غمی نداشت. از خوشحالی شلپ شلوپ شنا کرد. تور قشنگش را روی آب پهن کرد و روبـانهای نرم و نـازکش را این طرف و آن طرفرقصاند. ماه به او که خوشحال و خندان توی آب میچرخید و شلپ و شولوپ میکرد نگاه کرد. اما با خودش فکرکرد: «عروس دریا یک چیزی کم دارد!» عروس خانم گفت: «ماه جان! چی شده؟» تا حالاعروس بهاین خوشحالی ندیده بوده بودی؟» ماهگفت: «چرا چرا عروس خوشحال و خندان دیدهام عروس بیگردنبد و تاج هم دیدهام. اما راستش تا حالا عروس بیداماد ندیدهام!» یک دفعه بغض توی گلوی عروس دریا نشست وگفت: «ای وای! راست میگویی. پس داماد کو؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 62صفحه 5