![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/166/166_4.jpg)
عروس دریایی
لاله جعفری
ماه گوشهیآسمان نشسـته بود. حوصلهاش سر رفتـه بود. هی خمیـازهمیکشید. هیآهمیکشیـد. یک ذره قل میخورد این طرف، یک ذره قل میخورد آن طرف. ناگهان سر و صدای بازی موجهای دریا را از آن پایین پایینها شنید. ماه موجها را صدا زد و گفت: «ای موجها! خوش به حال شما، هیچ وقت حوصله تان سر نمیرود.» دریا صدای ماه را شنید. دلش سوخت و با مهربانی گفت: «خوب عزیزم! اگر حوصلهات سر رفته، بیا پیش ما.» ماه هم شلپ شیرجه زد توی دریا. ستارهها صدایش را شنیدند.آهی کشیدند و به ماه که روی موجها قل میخورد و بالا پایین میرفت گفتند: «خوش به حالت! خیلی کیف میکنی.نه؟»
دریا صدای ستارهها را شنیدند و گفت: «خوب شما هم اگر حوصلهتان سر رفته
بیایید پیش ما.» ستارهها با خوشحالی به همدیگر نگاه کردند. بعد یک، دو، سه گفتند و پریدند توی آب. ماه جلو و ستارهها به دنبالش سوار موجها شدند.
از این طرف دریا میرفتند تا آن طرف دریا. میخندیدند و روی موجها بالا و پایین میپریدند. ناگهان آن دورها صدایی شنیدند. صدایی غمگین، ماه قل خورد و رفت جلو.
ستارهها هم به دنبالش کمی آن طرفتر. تور قشنگ عروس دریایی
را دیدند که روی آب پهن شده بود. عروس دریایی اشک میریخت. ماه
گفت: «چی شده عروس دریا؟» ستارهها گفتند: «چرا گریه میکنی؟» عروس دریا آهی کشید و یک عالم اشک توی دریا ریخت. ماه گفت: «عروس خانم و غصه؟!» زودتر
بگو ببینم چی شده؟» عروس دریا با روبان نرم و نازکشاشکهایش را پاک کرد و گفت:
«مثلا من عروسم. اما کو گردنبند و تاجم؟ عروس بیگردنبند و تـاج تا حالا کی دیده؟» وهایهـای گریه کرد. ماه دلش سوخت و گفت: «این که غصه ندارد. خودم تـاجت میشوم.» بعد بـاریکتر شد و مثلیـک تاج روی سر عروس دریا نشست. ستارهها هم تندی دست به دست هم دادند و دور گردن او حلقه زدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 62صفحه 4