![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/157/157_21.jpg)
6) پر زد و رفت روی یک گل نشست و سعی کرد گل را بچیند و بخورد!
5) چشمش به زنبور بزرگی افتاد که روی گلها نشسته بود.
7) زنبور دیگری او را دید. خندید و گفت: «زنبورها
که گل نمیخورند شیرهی گل را میخورند این طوری!»
8) بالاخره تپلی یاد گرفت
چه طوری غذا پیدا کند.
راستی که
شیرهی گل خیلی خوشمزه بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 54صفحه 21