خورشید
جوراب چتر
خورشید کجاست؟
بارانی
چکمه
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.
توی یک زیرزمین، ، ، و کنار هم نشسته بودند به گفت: « هنوز نیامده؟» از پنجرهی کوچک زیرزمین به آسمان نگاه کرد و گفت: «نه.»
گفت: «وقتی بیاید اینجا را هم روشن میکند.» خندید و گفت :«آنوقت همه او را میبینیم.» ،بیحوصله خودش را جابهجا کرد وگفت: «خسته شدم. پس کی از این جا میرویم؟» جواب داد: «وقتی که پاییز بیاید. وقتی که باد ابرها را بیاورد.» با خوشحالی گفت: «وقتی که باران ببارد» فریاد زد: «نگاه کنید. آسمان روشن شده دارد میآید.» و کمی بعد از پنجرهی کوچک
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 54صفحه 17