![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/142/142_22.jpg)
نارنجی
لاله جعفری
نخ بادکنک از دست نینی سر خورد. بادکنک نارنجی خندید. این طرف پرید، آن طرف پرید. پرید روی
گلها، از گل قرمز به گل بنفش از گل بنفش به گلهای زرد. بالاتر رفت. به حوض رسید. فواره را دید.
یواشکی گفت:«چه خوشگلی!» رفت بالای بالا و روی فواره نشست. نینی کوچولو،بدو بدو خودش را کنار
حوض رساند و فریاد زد:«نارنجی جان زود بیا پایین.» نارنجی گفت:«اگر راست میگویی تو بیا بالا. نخم
را بگیر!» نی نی کوچولو آمد لب حوض. روی نوک پایش ایستاد و خندید اما یک مرتبه تالاپی افتاد توی
حوض آب. نینی کوچولو میان آب داد زد وگفت:«نارنجیجان به دادم برس، رفتم زیر آب !» نارنجی
ترسید. بیمعطلی از آن بالا پرید پایین. فریاد کشید:«نینی جونجونی نخم را بگیر!» نینی کوچولو نخش
را گرفت، آمد روی آب. نارنجی گفت:«زود بیا بالا، روی پشت من محکم بنشین. تا مرا داری،غصه نخوری.»
نینی کوچولو نفسنفس زنان رفت و پشت نارنجی نشست و بعد شلپ و شولوپ
دست و پا زد. انگار که داشت پارو میزد.
نارنجی گفت:«دوست جونجونی حالا چه طوری؟!»
نینی کوچولو خندید و گفت:«پیش منی، خوشحال و خندان،
بی غم و غصه، دوست خودمی!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 40صفحه 22