![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/142/142_17.jpg)
صندوق
فیش فیش خرسی
صندوق
کیک
راسو
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
روز تولد بود. یک صبح قشنگ و آفتابی. منتظر بود تا و به سراغش
بیایند و تولدش را تبریک بگویند. اما هرچه منتظر شد از آنها خبری نشد.
توی یک سوراخ بزرگ زیر یک سنگ زندگی میکرد. با اینکه خانهی تاریک بود، اما او
میتوانست آسمان آبی و قشنگ را ببیند. آن روز هم وقتی خبری از و نشد، تصمیم
گرفت از خانه بیرون برود و کمی گردش کند. آرام آرام از سوراخ زیر سنگ بیرون آمد، اما هنوز
خیلی دور نشد بود که یک قشنگ چوبی پیدا کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 40صفحه 17