خسته خسته. .... را روی زمین گذاشت و از توی آن یک ... و یک ... بیرون آورد و گفت:« وقتی چیزی برای پختن ندارم. این ظرفها هم به دردم نمی خورد!»
این را که گفت:« ناگهان چشمش به ......... و ...... و ... ها افتاد کمی فکر کرد. درست همان موقع .... و .... و ... هم به همان چیزی فکر کردندکه ..... فکر می کرد.
بچه ها شما می دانید آنها به چه چیزی فکر می کردند؟!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 05صفحه 21