![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/120/120_5.jpg)
پله دوم گفت:« دختر، جیغ جیغو! .. چرا جیغ جیغو؟»
دختر گفت:« مادر بغبغو، دختر جیغ جیغو. می خواهم پیش او بروم اما نمی توانم.»
پله دوم یک تکه پنیر به دختر داد و گفت»ـ این پنیر را بخور تا بتوانی از من بالا بروی.» دختر پنیر را خورد. از پله دوم بالا رفت و به پله سوم رسید.
اما هرکار کرد نتوانست بالاتر برود. با ناراحتی پایش را به زمین کوبید. پله سوم گفت:« دختر پایکوب!... چرا پایکوب؟» دختر گفت:« مادر بغ بغو، دختر پایکوب. می خواهم پیش او بروم اما نمی توانم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 05صفحه 5