فرشته ها
امروز مادر بزرگم به خانه ما آمد. او یک تسبیح قرمز دارد. دانه های تسبیح مادر بزرگ شیشه ای است و من می توانم توی آنها را ببینم. وقتی مادر بزرگم دعا می خواند و دانه های تسبیح اش را یکی یکی رد می کند، دانه ها چرق، چرق صدا می کنند. من صدای تسبیح و دعای مادر بزرگم را خیلی دوست دارم. امروز به او گفتم:« تسبیح را به من می دهید؟» مادر بزرگم تسبیح را به من داد، اما نخ آن به دستم گیر کرد و پاره شد. آن وقت همه دانه های شیشه ای توی اتاق پخش شد. چیزی نمانده بود گریه کنم، که مادر بزرگم خندید و گفت:« این که غصه ندارد! بگرد و دانه های تسبیح را پیدا کن.
هر دانه ای را که پیدا کردی، یک بار خدا را شکر کن من یکی یکی دانه های تسبیح را پیدامی کردم و توی دست نرم و سفید مادر بزرگ می گذاشتم، دانه های تسبیح به هم می خوردند و چرق چرق صدا می کردند و من خدا را شکر می کردم.
مادر بزرگم می خندید و من باز هم خدا را شکر می کردم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 05صفحه 7