آینه دار نگار
دردا «اماممان»، چون نسیم بهار رفت
ای دل بنال کز چمن گل هزار رفت
بگذار زار ناله برآرم غریب وار
کز محفل شکسته دلان غمگسار رفت
غمنامه ای زهجر نویسم به خون دل
خون نامه ای ز اشک نگارم که یار رفت
در سوگ سینه سوز گران اُسوه شرف
از دل قرار و از کف من اختیار رفت
تنها نه من زآتش داغش گُداختم
بس لاله سوخت تا ز چمن گُلعذار رفت
روح مطهرش چون نسیم صبا دریغ
تا بیکران عرش خدا بیقرار رفت
اُسطوره صداقت و اخلاص و زهد و علم
آن عارف معارف پروردگار رفت
آن تابناک اختر روشن ضمیر عشق
آن مشعل هدایت شبهای تار رفت
آن طُرفه شمع مَحفل خوبان روزگار
آن زاهد خدایی شب زنده دار رفت
آن پاکتر زدامن گلبوته های یاس
آن صافتر زشبنم صبح بهار رفت
او جلوۀ جلال و جمال نگار بود
کوته سخن که آینه دار نگار رفت
ای باد خوش که می وزی از خاک او برآر
بوی غزال عشق که بس مُشکبار رفت
طوفان اشک و آه زدل موج می زند
آوَخ که از کویر عشق چشمه سار رفت
نسرین وهابزاده