نقاشی
هی چشم چشم، پلک، دو ابرو ـ و بعد از آن
یک صورت شبیه به ماه و لب و دهان
یک جفت دست روی تنی که کشیده ای
یک جفت مثل دست من و دست دیگران
پایین صفحه سبز بکش زیر هر دو پاش
بالای صفحه آبی پر رنگ آسمان
نقاشی ات تمام شد و بعد جان گرفت
شکلی شبیه زندگی دیگران گرفت
کم کم بزرگ شد و کمی قد بلند شد
هر چند وقت بُرد، اگرچه زمان گرفت
بیرون پرید از دل بوم و سلام کرد
هی پلک زد و حجم هوا بوی نان گرفت
حالا دقیق یک کت و شلوار می کشی
یک قاب عکس در دل دیوار می کشی
عکس عروس و دسته گل و یک شروع ناب
آن مرد را دوباره به تکرار می کشی
زیباترین بهانۀ این عکس ها شده است
لبخندهای سرخ که این بار می کشی
تصویرهای سادۀ ذهن ات قشنگ شد
نقاشی ات چه خوب، چه خوب آب و رنگ شد
یک دفعه بین این همه آبی، سفید، سبز
طوفان وزید، شهر به هم ریخت، جنگ شد
گم شد صدای شادی زن ها و هلهله
آغاز نعره های گلوی تفنگ شد
بر قاب عکس گرد مه آلود خط کشید
بر آینه و هرچه در آن بود خط کشید
ناگاه روی آن همه شفافِ صافِ صاف
دست سیاه درد و شب دود خط کشید
بی موقع، زرد روی تصاویر پا گذاشت
مثل خزان زودرسی زود خط کشید
پاییزها پشت سر هم تمام شد
بس روز و ماه و سال که مبهم تمام شد
حتی کسی به در نزد و در نزد کسی
تنهاترین دقایق پرغم تمام شد
دیگر نه نامه ای، نه نشانی، نه...، هیچ چیز
حتی امید آمدنش هم تمام شد
حالا تو مانده ای و قلم مو و بعد از آن
یک صورت شبیه به ماه و لب و دهان
تو جای دست هاش دو تا بال می کشی
تصویری از به اوج رسیدن و آسمان
این طور بهتر است شبیه فرشته هاست
این طور بهتر است که پایان داستان...
پایان قصه مثل دو چشم تو روشن است
چشمی که تا همیشۀ تاریخ با من است
با اینکه تو بزرگی و بالایی و بلند
پایان قصه، کوچه به نامت مزیّن است
نجمه بنائیان بروجنی از بروجن