روی موج جنون
جمله اش مبتدا نمی خواهد، لحظه هایش پر از خبر شده است
تیترهای عزیز ما بنویسید، سرفه هایش شدیدتر شده است
بنویسید «داشت می سوزد!»، بنویسید «داشت می میرد!»
در نفس های لختۀ این مرد، گاز اعصاب شعله ور شده است
چشم هایش دو تیلۀ ساکت، دست هایش دو تکه چوب، آری
دوست دارد بغل کند او را، تازه این روزها پدر شده است
دوست دارد بغل کند او را، دوست دارد که حس کند او را
دوست دارد که حسن کند بابا، دیگر آمادۀ سفر شده است
گاه خیره به دور می گرید...، گاه خیره به خویش می خندد...
گریه و خنده، هر دو را عشق است، عشق این گونه دردسر شده است
بیست و یک سال روی موج جنون، بیست و یک سال، ربّنایش خون
... و دعایی که مرگ می خواهد، ... و دعایی که بی اثر شده است
اسماعیل محمدپور از رشت