به بت شکن همیشه تاریخ
کاش با بوی تو آغشته شود
اشکهای شب تنهایی من
بشکنی بار دگر با تبرت
بت بی جان جنون زایی من
کاش در معرکۀ داغ عطش
باز دستان تو غوغا بکند
کاش لبهای عطش خیر مرا
مَشک چشمان تو دریا بکند
کاش باشی و دل کوچه ما
شب پر از رد عبور تو شود
کاش شبهای غریب دل ما
فرصت سبز حضور تو شود
نام تو زمزمۀ جاری عشق
بر کویر عطش خاطره هاست
فرصت رویش یک حس بزرگ
رو به روی نفس پنجره هاست
کاش یاد تو بماند به دلم
باز توفان تو غوغا بکند
کاش این روح عطشناک مرا
خیس از بارش دریا بکند
شقایق سلیمان نژاد