روایتی ساده از استاد
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1390

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : رضایی چراتی، داود

روایتی ساده از استاد

روایتـی سـاده از استـاد

(خاطراتی از استاد آیت الله عمید زنجانی)

 

□داود رضایی چراتی

‏  انقلاب اسلامی حرکتی برای دگرگونی بنیادهای ایدئولوژیکی حاکم و ساختار اجتماعی برای جایگزینی وضعیت مطلوب بود،حرکتی با مبنای ایدئولوژیکی مشخص که تصمیم گرفت وضع آرمانی جامعه در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تغییر  دهد.عمده‌ترین وجوه سلبی و ایجابی این انقلاب از اسلام ناب نشأت می‌گرفت؛اسلام نابی که توسط یک فقیه اعلم و مرجع مطاع تشخیص داده می‌شد و به پیروان و هواداران انقلاب اعلام می‌شد.بر خلاف بسیاری از حرکت‌های اسلامی معاصر که رهبری آن توسط افراد متفکر و مسلمان صورت می‌گرفت، انقلاب اسلامی توسط فقیهی مطاع،هدایت و رهبری شد.تحولات اجتماعی زمانی محقق می شود که نهضت مبنایی آن بتواند برای اثبات حقانیت خود علم تولید کند، صاحب اندیشه پرورش دهد و با محققان زبردست، ماهیت و ارزشهای خود را بیان کند.امام خمینی برای ایجاد انقلاب ازسالها پیش به تربیت شاگردانی زبده در حوزه های مختلف روی آورد که بعدها،هم در حوزه و هم در دانشگاه به نشر دیدگاه انقلاب اسلامی پرداخته و به انقلاب طراوت بخشیدند؛شاگردانی که هویت فکری و علمی خود را مدیون امام می دانند و معتقدند که حقیقت انقلابِ امام،تلاشی دوباره برای تجدید اسلام در دورة معاصر است. در این نوشتار به گوشه هایی از نظرات وتلاشهای یکی از شاگردان امام خمینی می پردازیم که در شمار سرآمدان تحقیق و تالیف در حوزه و دانشگاه بود.‏

‏ ‏


نگاهی به زندگی آیت الله عمید زنجانی

‏ ‏‏عباسعلی عمید زنجانی در سال 1316 در یک خانواده ای مذهبی در شهر زنجان متولد شد.او ششمین و آخرین فرزند خانواده بود.پدرش مرحوم اصغر عمید از کسبه معروف و خیر شهر زنجان بود که علاقه فراوانی به علوم دینی و روحانیت داشت و در سال 1343 دار فانی را وداع گفت . مادر وی از یک خانواده روحانی و صاحب علم بود.‏‏ ‏‏وی از سن 6 سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه توفیق زنجان آغاز کرد و به علت استعداد زیاد دوره شش ساله قدیم را بدون وقفه طی کرد و سپس وارد دبیرستان توفیق زنجان شد. وی در دوره دبیرستان از شاگردان ممتاز محسوب می شد و از همان زمان به خاطر ریشه هایی که از طرف مادری در سلک روحانیت داشت و علاقه ای که پدرش به روحانیت و علوم دینی ابراز می کرد به مدرسه سید زنجان نیز می‌رفت و درس مقدمات می خواند. در کلاس دهم یا یازدهم بود که از ترس این که گرفتن دیپلم که آن زمان تحصیلات سطح بالایی بود انگیزه تحصیلات حوزوی را از بین ببرد، دبیرستان را رها کرد و به مدرسه سید رفت و پس از مدتی و در حدود سال 1330 به شهر مقدس قم مهاجرت نمود و برای کسب علوم دینی در سطوح بالاتر وارد حوزه ی علمیه آن شهر شد. سپس وارد مدرسه حجتیه شد. بعد از پرداختن به علوم دینی و ورود به حوزه علمیه قم وی به علوم حوزوی اکتفا نکرد؛ بلکه در تعطیلات تابستانی که به زنجان مراجعت می‌کرد،در خدمت اساتید آن شهر به تحصیل هیئت و نجوم می پرداخت. وی در حوزه علمیه قم از محضر آیات عظام بروجردی، امام خمینی،  محمد باقرسلطانی طباطبایی، شیخ عبدالجواد اصفهانی، علامه طباطبایی، اراکی، عباسعلی شاهروردی، محقق داماد، مکارم شیرزای، موسوی اردبیلی و خزعلی بهره جست و بخشی از دروس حوزوی را فرا گرفت. وی بعد از انقلاب در کنار فعالیت های سیاسی و فرهنگی، در دانشگاه های مختلف کشور به تدریس  در رشته های حقوق بین الملل و فقه سیاسی مشغول بود. استاد آیت الله عمید زنجانی با سابقه پنجاه سال تدریس و تألیف بیش از چهل جلد کتاب، هفتاد مقاله علمی، و تدریس دروس مقاطع مختلف تحصیلی (کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری)، در عرصه‌های مرتبط با حقوق اسلامی مانند فقه سیاسی، حقوق بین‌الملل اسلام، فقه ‏


‏تطبیقی و حقوق اساسی (کلیات وحقوق اساسی جمهوری اسلا می ایران و حقوق اساسی تطبیقی) و مبانی حقوق عمومی در اسلام از اساتید صاحب نام حوزه حقوق به شمار می‌آید. پژوهشکده مطالعات و تحقیقات علوم اسلامی با تلاش وی تاسیس شد.از جمله آثار ایشان می توان موارد ذیل ‏

‏را نام برد: حقوق اقلیت ها در فقه اسلام، مبانی فقهی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، حقوق اساسی و مبانی قانون اساسی، نظام سیاسی و رهبری در اسلام، حقوق بین الملل اسلام، جهاد از دیدگاه نهج البلاغه، سرزمین وطن از دیدگاه فقه اسلامی، انقلاب اسلامی و ریشه های آن و... . وی در سال 1384 به سمت ریاست دانشگاه تهران منصوب شد و اولین رئیس روحانی این دانشگاه بود.‏‏آیت الله عمید زنجانی در بامداد 8 آبان 1390 در سن 74 سالگی بر اثر عارضه قلبی درگذشت‏‎.‎

‏ نوشتار حاضر در واقع بخش هایی از خاطرات مرحوم آیت الله عمید زنجانی است که عمدتا در ارتباط با امام خمینی و یادگاران امام و نهضت ایشان می باشد. قابل ذکر است که این خاطرات  و مباحث  پیرامون شخصیت امام خمینی طی جلسات و مصاحبه های مختلف با ایشان توسط نگارنده تهیه شده است که متن پیش رو بر اساس ترتیب تاریخی از این مصاحبه ها استخراج و از نظر خوانندگان محترم فصلنامه حضور می گذرد:‏

‏از سال ۱۳۳۸ توفیق پیدا کردم که در درس‏‎‎‎‎‏های امام (رض) شرکت کنم. با آن‏‎‎‎‏که درس رسمی حوزه علمیه قم، درس مرحوم آیت‏‎‎‎‏الله بروجردی بود، با این حال طلبه‏‎‎‎‎‏های درس خوان و طلبه‏‎‎‎‎‏هایی که در جست‏‎‎‎‏وجوی درس‏‎‎‎‎‏های تحقیقی بودند، معمولا درصدد بودند که در درس امام(رض) شرکت کنند .مقداری از درس‏‎‎‎‎‏های خارج بعضی از استادان قم را آموزش دیده بودم و مدتی بود که در درس مرحوم آیت‏‎‎‎‏الله بروجردی شرکت می‏‎‎‎‏کردم، ولی درس امام خمینی برای من از جذابیت خاصی برخوردار بود. برای کسانی مثل من، یک‏‎‎‎‏بار حضور در درس  امام(رض) کافی بود که ایشان را به‏‎‎‎‏عنوان استاد خاص برگزینند.‏


‏درس آن حضرت را به دو جهت، درس اصلی خود قرار دادم؛ اولا با چند درس خارج آشنایی پیدا کرده و بهترین را برگزیده بودم. ثانیا در زمان مرحوم آیت‏‎‎‎‏الله بروجردی درس امام (رض)، درس ممتاز حوزه علمیه و در حقیقت درس رسمی حوزه علمیه قم بود. جایی‏‎‎‎‏که همه  فضلا در آن‏‎‎‎‏جا جمع بودند.‏

‏در مدتی که در قم در خدمت‏‎‎‎‏شان بودم یا زمانی‏‎‎‎‏که ایشان در نجف اشرف بودند، یکی از نکات برجسته درس امام این بود که سعی می‏‎‎‎‏کردند مطلب را خوب دریابند. یعنی قبل از این‏‎‎‎‏که مطلب را خوب دریابند، درباره آن بحث و بررسی نمی‏‎‎‎‏کردند. سخن از هرکه بود، امام (رض) خوب دقت می‏‎‎‎‏کردند تا بدانند مقصود گوینده چیست. در حدیثی خوانده‏‎‎‎‏ام که این خصلت، از خصوصیات اخلاقی پیامبر اکرم (صلی‏‎‎‎‏الله‏‎‎‎‏علیه‏‎‎‎‏وآله‏‎‎‎‏وسلم) بود که با آن متانت و دقت نظر و علم غیبی که حضرت داشت، وقتی به سخنان دیگران گوش می‏‎‎‎‏داد، خوب گوش می‏‎‎‎‏داد و گاه می‏‎‎‎‏شد که بنا بر بعضی از روایات، به طرف مقابل امر می‏‎‎‎‏فرمود که حرفش را تکرار کند تا پیامبر اکرم (صلی‏‎‎‎‏الله‏‎‎‎‏علیه ‏‎‎‎‏وآله‏‎‎‎‏وسلم) خاطر جمع شود مطلب او را دریافته است.این خصلت را من در درس‏‎‎‎‏شان و هم در برخورد‏‎‎‎‏های معمولی در امام دیده‏‎‎‎‏ام. وقتی شخصی می‏‎‎‎‏خواست مطلبی را خدمت ایشان بگوید، با کمال دقت و با حواس کامل گوش می‏‎‎‎‏دادند. چون بسیاری از مفاسد از همین جا ناشی می‏‎‎‎‏شود که وقتی حرفی را به انسان می‏‎‎‎‏گویند،حواس انسان پرت می‏‎‎‎‏شود یا دقت نمی‏‎‎‎‏کند و حرف طرف را طور دیگری برداشت می‏‎‎‎‏کند‏‎.‎‏ ‏

‏ با این توضیح باید بگویم که من از سال 1332 با امام آشنا شدم .در آن موقــع مقــدمـات می خواندم.این آشنایی، آشنایی علمی نبود، به دلایلی ، نور محبت حضرت امام  در دل من افتاده بود. به طوری که  معمولاً وقتی به درس می رفتم و یا بر می گشتم ، مسیر رفت و برگشت را طوری تنظیم می کردم که لااقل  روزی یک بارامام را ببینم .صحبت امام ،خصوصیات اخلاقی و سایر جهات ایشان را در آن دوران ، نه درک می کردم و نه برایم مقدور بود که به دست بیاورم . ‏

‏مشغول معالم و یا لعمه بودم اما قیافه امام و طرز راه رفتن او را تقلید می کردم. ‏

‏ ‏


‏علاقه ام دراین متجلی نبود که به اخلاق و اندیشه های والای حضرت امام دسترسی پیدا کنم ولی طرز راه رفتن امام را تقلید می کردم.طرز گرفتن عبا، قدم برداشتن ، سر را روی بدن نگهداشتن ،چشم را به دور و یا نزدیک دوختن ، تکان خوردن سر به چپ و یا راست ، به زمین نگاه کردن و... همه را به دقت دیده بودم و پیش خودم تقلید می کردم.این نشانه علاقه وارادتی بود که من پیدا کرده بودم.این اردات را تا آخرین لحظه ای که امام رااز دست دادیم در وجود خودم داشتم .‏

‏ از همان آغاز نهضت اسلامی فعالیتم شروع شد.هرگزاز فکر مسائل نهضت غافل نبودیم.با تمام جدیتی که در درس و بحث داشتیم و مشغول مطالعه و نوشتن تقریرات و مباحثه بودیم ، پا به پای جریانات ایران پیش می‌رفتیم.در جریان مدرسه فیضیه ، ما عزادارای راه انداختیم و به صورت دسته جمعی ، در مدارس ، جلساتی به عنوان فاتحه برای شهدای فیضیه ، بر پا کردیم. ‏

‏همراه طلاب ایرانی طرفدار نهضت ، به طور دسته جمعی راه می افتادیم و به منازل مراجع می رفتیم و جریانات تکان دهنده ایران ، همچون  جریان فیضیه و دستگیری حضرت امام و جریان 15 خرداد و تبعید حضرت امام را مطرح کرده و مسائل نهضت را تازه نگه می داشتیم.اعلامیه ها را با زحمت زیاد توزیع و نوارهای صحبتهای امام را تکثیر می کردیم.البته ، تهمت های زیادی به ما زده می شد.‏


‏از نظر بعضی از آقایان ، این کارها، سبک تلقی می شد و خلاف شأن طلاب فاضل بود ، ولی ما مسائل نهضت را مقدم بر همه چیز دانسته،همه چیز را فدای نهضت می کردیم.عشق و علاقه به امام ، از یک سو واعتقاد به این نهضت مقدس از سوی دیگر، موجب شده بود که ما تحت تاثیراین گونه سخن ها واقع نشویم و تمام طعنها و نیش زبانها را تحمل کنیم. ‏

‏در سال 1341 محمدرضا پهلوی لوایح شش گانه را به همه پرسی گذاشت.امام خمینی و برخی از مراجع و روحانیون مخالفت خودشان را با آن لایحه اعلام نمودند. من نیز از جمله روحانیونی بودم که علیه همه پرسی ششم بهمن 1341 فعالیت می کردم و قبل از رسیدن روز همه پرسی علیه رفراندوم بین مردم تبلیغ کردم و از مردم تقاضا می کردم تا در همه پرسی شرکت نکنند.در این میان ساواک از اقدامات من باخبر شد و مرا تحت تعقیب قرار داد ولی قبل از دستگیری از طریق مرز خرمشهر راهی عراق شدم.‏

‏ ‏

دوران اقامت در عراق

‏   پس از عزیمت به عراق و اقامت در نجف اشرف فرصت به دست آمده را غنمیت شمردم و وارد حوزه علمیه نجف شدم.در حوزه از محضر مدرسین و فضلای آن به خصوص آیات عظام: حکیم، خوئی، سید محمود شاهرودی، میرزا باقر زنجانی استفاده نمودم.در این زمان علاوه بر تحصیل به فعالیتهای سیاسی نیز مشغول بودم و سعی می کردم پیام امام و نهضت روحانیون در ایران را به حوزه علمیه نجف منتقل نمایم.بیشتر تلاشم این بود که نظر علمای نجف خصوصاً آیت الله حکیم را به حوادث ایران معطوف کنم؛ زیرا در آن زمان تبلیغات رژیم پهلوی در بین علمای نجف بر ضد امام و نهضت روحانیون خیلی شدید بود و اکثر آنان فکر می کردند که امام برای رسیدن به مقام مرجعیت اقدام به مخالفت با رژیم پهلوی کرده است.در این میان من و برخی از روحانیون ایرانی دیگر برای انقلاب اسلامی تبلیغ می کردیم. ‏

‏بعد از واقعه دوم فروردین 1342 در قم و بعد از واقعه 15خرداد 1342 به راهپیمایی و برگزاری مجالس و مراسمی در نجف در حمایت از نهضت مردم ایران به رهبری حضرت امام ‏


‏اقدام کردیم و تلاش نمودیم که علمای بزرگ آن حوزه نیز از این نهضت حمایت کنند.اقداماتمان سبب شد که آیت الله خوئی اعلامیه هایی در حمایت از نهضت امام و تقبیح عملکرد رژیم در قتل عام و ضرب و شتم علما و طلاب صادر نمایند. ‏

‏بعد از تبعید امام در سال 1344 از ترکیه به عراق من از نخستین کسانی بودم که در کاظمین خدمت امام رسیدم و با ایشان ملاقات کردم و در سفرهای وی به سامرا و کربلا و در نهایت به نجف فعالانه حضور داشتم که اتفاقا خاطره بسیار زیبایی است که تنها برای شما و برای موسسه نشر آثار امام نقل می کنم:‏‏ ‏

‏ساعت 11 شب بود که خبر رسید.این خبر به مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی که اخبار اول به آنجا می‌رسید و تقریبا مثل فیضیه قم بود، رسید.ما آنجا بودیم.وقتی خبردار شدیم ، اول شگفت زده شدیم و باورمان نشد. چون شایعات زیاد در نجف پخش می‌شد و پس از یک هفته معلوم می‌شد که دروغ است. لذا آن خبر را هم از شایعات تلقی کردیم.ولاکن مسئله آنقدر مهم بود که خودمان را راضی نکردیم به اینکه این شایعه است.‏

‏ در مدرسه تلفنی بود که بوسیله آن به منزل مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی که از دوستان قدیمی دوران جوانی امام بود و علاقه زیادی به امام داشت، زنگ زدیم و ایشان هم مسئله را تأیید کرد.گفتند بله ایشان وارد کاظمین شدند.ما بی‌درنگ، سر از پا نشناخته مینی‌بوسی اجاره کردیم.حدود 15 نفر بودیم که متاسفانه من همه اشخاص را الان یادم نیست، فقط می‌دانم به نظرم آقای رضوانی، آقای دعایی، آقای روحانی و... بودند.شبانه راه افتادیم با مینی‌بوس آمدیم به کاظمین. پرس و جو کردیم معلوم شد که امام و حاج آقا مصطفی به هتلی بنام "فُندق الجوادین" وارد شدند. به آنجا رفتیم گفتند که بله آقایان به اینجا آمده بودند اما صاحب هتل آنها را شناخت و ایشان را به خانه‌اش برد وبه امام گفت که اینجا مناسب شما نیست.‏

‏ ساعت از 12 شب گذشته بود.رفتیم خانه صاحب هتل.در زدیم و رفتیم داخل.دیدم مرحوم حاج آقا مصطفی بیدار است.خیلی خوشحال شدیم  وبا حاج آقا مصطفی مصافحه کردیم. سراغ امام را گرفتیم گفتند که ایشان خسته بودند، خوابیدند.گفتند فردا صبح  بیائید امام را ببینید. وقتی ‏


‏حاج آقا مصطفی را سرحال و خوشحال دیدیم ما هم خیلی خوشحال شدیم. همه از سلامتی امام در تبعید نگران بودیم. ‏

‏آن شب حاج آقا مصطفی تعریف کردند که امام در ترکیه کارهای علمی انجام دادند.یکدوره وسیله النجاه مرحوم سید را تکمیل کردند به نام تحریرالوسیله؛ یک دوره فقه هم در عرض 11 ماه نوشتند که زمان پربرکتی برای امام بود.حسینه‌ای بود که متعلق به یکی از تجار یزد بود و ما آن شب آنجا اقامت کردیم بعد از نماز صبح، از شدت اشتیاق رفتیم به محل اقامت حضرت امام، نشستیم و حضرت امام وارد شدند.‏

‏ وقتی ایشان را دیدیم حالتی پیدا کردیم که توصیف ناپذیر بود.خوب ما سالها در قم شاگرد ایشان بودیم اما این دیدار، دیدار خاصی بود. قابل توصیف با زبان و بیان نیست.اکثر دوستان اشک شوق می‌ریختند.امام با خوشرویی با دوستان احوالپرسی کردند.اکثر دوستان برای امام شناخته شده بودند.کم کم دیدارها شروع شد. ما هم چون فضا، فضای بزرگی نبود می‌ایستادیم و یا پذیرایی می‌کردیم که جا را اشغال نکنیم.از گروه مهمی که اولین بار به دیدار امام آمدند ما بودیم. سپس یک گروه دیگرکه از طرف ریاست جمهوری عراق بودند،آمد. رئیس این گروه یکی از وزرا که شیعه و در واقع وزیر "وحده" عراق بود و کمی هم تحصیلات نجف داشت، بود.‏

‏ در زمان حسن البکر این اتفاق افتاد.او صحبت‌های خوبی کرد وگفت که شما تصور نکنید که اینجا تبعید هستید ما شما را با این شرط پذیرفتیم که شما آزاد باشید و مثل شهروندی که میهمان ما هستید ، تمام امکانات برای فعالیت شما -البته منظور او سیاسی نبود بلکه علمی و مذهبی بود- فراهم است. شما تحت الحفظ نیستید. فقط ما دو نفر را گمارده‌ایم برای حفظ جان شما.آنها پشت سر شما نیستند بلکه دورادور مواظب شما هستند. سلام رئیس جمهور را رساند و بسیار اظهار خوشحالی کرد که امام میهمان آنها هستند و سخنان امیدوار کننده‌ای مطرح کرد.امام چیزی نمی‌گفتند، فقط نگاه می‌کردند و تأیید می‌کردند. و گاه سرشان پایین بود و فقط گوش می‌دادند.در این دیدار من حضور داشتم.‏

‏ای کاش صحبت‌ها ضبط می‌شد.اول کار بود.ما بی‌تجربه بودیم.وقتی آقای حکیم به دیدار ‏


‏امام آمد اینجا همه دوستان منفعل شدند که این یک حادثه خیلی مهمی است.اگر این موضوع در ایران منعکس شود برای نهضت بسیار مفید است. به احتمال زیاد این هم سیاست حاج آقا مصطفی بود. من سند و مدرکی ندارم ولی می‌دانم ماها هیچکدام عقلمان نمی‌رسید و این تجربه را نداشتیم که ضبط کنیم، عکس بگیریم. البته ضبط صوت و گرفتن عکس در عراق خیلی متعارف‌تر از ایران بود ولکن این فکر در ماها نبود.‏

‏ حاج آقا مصطفی یکی از دوستان را مأمور کرد که برود عکاس بیاورد و عکس های حرفه‌ای بگیرد و قابل تکثیر باشد.جوانی را آوردند و عکس های زیادی از حرکات مختلف حضرت امام و آقای حکیم گرفت. متأسفانه صبح که رفتند سراغ عکس‌ها گفتند همان دیشب از بیت آقای حکیم آمدند وهمه فیلم‌ها را بردند که دیگر هیچ وقت منتشر نشد. پس از آن دیگر ما از دیدار آقای خویی و آقای شاهرودی عکس‌هایی تهیه کردیم.‏

‏ البته من از بغداد به نجف برگشتم و عرض کنم که دیدار آقای حکیم در نجف اتفاق افتاد.در بغداد هیچ عکس و تصویری باقی نماند.حاج آقا مصطفی در بیت امام در نجف خیلی علنی نمی‌شد. یکسال اول می‌آمد بیرونی امام و با طلبه‌ها می‌نشست و صحبت‌های معمولی انجام می داد؛ فقط جمعه‌ها می‌رفت اندرونی خدمت امام. تمام دوستان شادمان بودند؛ چون تنها اُنس امام همان جمعه‌ها بود که حاج آقا مصطفی می‌رفت. سال اول امام همیشه غمگین بود.غبار ‏


‏افسردگی و غم و غصه برچهره ایشان پیدا بود. ‏

‏تنها یک عکس از آن زمان وجود دارد که قبای آبی پوشیده؛ لاغر بود و تمام رگ گردن ایشان بیرون زده، صورت لاغر و کشیده و استخوانی پیدا کردند.اکنون هم گاهی  اوقات آن عکس را نشان می‌دهند اما مناسبتش را نمی‌دانند. ولی ما که آن عکس را می‌بینیم هزارها خاطره به یاد ما می‌آید. ‏

‏زمان غربت و فشار روحی امام بود.زمانی بود که امام نه غذا می‌خورد نه درست می‌خوابید. لبخندی در چهره امام ندیدیم. علتش هم این بود که خبرهایی از ایران می‌آمد - سال 1344- که اغلب مبارزین را گرفتند و شکنجه کردند. ‏

‏ایشان همواره این را می‌گفت که من اینجا راحت باشم و بچه‌های نهضت در زندان‌ها شکنجه ببینند. طلبه‌ها چیزی به امام نمی‌گفتند. ولی دوستان امام مانند آقا شیخ نصرالله خلخالی و دیگران، خدمت ایشان می‌رسیدند و می‌گفتند آقا شما مال خودتان نیستید.شما متعلق به یک مملکت هستید؛ چشم انتظار یک ملت هستید.شما نباید به خودتان صدمه بزنید. خدایی نکرده اتفاقی می‌افتد.امام می‌فرمودند من نمی‌توانم تحمل کنم که بچه‌های نهضت در شکنجه باشند. ‏

‏  امام حتی حاضرنبودند در آن گرمای چهل و چند درجه کولر آبی در خونه‌شان بگذارند.آخرش مرحوم حاج آقا مصطفی با آقا شیخ نصرالله و دیگران پوسته کولر  بهمراه یک موتور راگذاشتند روی چاهی که به اصطلاح سرداب است. مقداری خنک می‌کرد. این موتور هوای چاه را بالا می‌کشید و باد را با پره‌هایش به طرف امام (رض) که تو حیاط می‌نشست می داد وکمی فضا را خنک می کرد. حالا هوای چاه چقدر می‌آمد بالا و...! مختصری بهتر از پنکه بود. ‏

‏آن یک سال اول امام مریض شدند. چون تب مالت داشتند و مریضی‌شان عود کرد.خیلی‌ها احساس نگرانی کردند. هر دکتری را نمی‌شد بالاسر امام آورد، اعتماد نبود.آقا شیخ نصرالله یک دکتر عرب شیعه را پیدا کرد که در این مدت مرید امام شد،دکتر "سقفط" (اگر اشتباه نکنم). او به امام ارادت خاصی پیدا کرد. بهترین دکتر آن است که ارادت داشته باشد.خلاصه مرتب امام را زیر نظر داشت. ‏


41449ok

‏ ‏اما از سال اول  به بعد حاج آقا مصطفی خیلی نقش داشت.به نظر من در بازیافت سلامتی ایشان بسیار مؤثر و نقش بسیار اساسی داشت. بعد از یک سال همسر امام و حاج احمد آقا از قم آمدند.خانم امام،به امام توجه داشتند و رسیدگی می کردند. ‏

‏حاج احمد آقا هم خیلی جوان بود.امام هم توصیه کرد که ایشان به کارهای بیت کاری نداشته باشد، برود به درسش برسد.حاج احمد آقا در قم کمی خوانده بود ولی در نجف جدی شروع کرد به درس خواندن و با بیرونی و بیت امام هم کاری نداشت.‏

‏ این وظیفه بر عهده حاج آقا مصطفی بود.گاه گاهی هم حاج آقا مصطفی شوخی می‌کرد با این تعبیر می‌گفت بابا یک داغ برای یک خانه برای همیشه بس است.خوب من هستم دیگر.احمد آقا را دیگر چرا عمامه به سرش گذاشتید.فردا سر ارث پدر با هم دعوا می‌کنیم!‏

‏آن زمان فاصله سنی حاج احمد آقا با حاج آقا مصطفی زیاد بود و تقریباً احمد آقا به برادر بزرگتر به چشم پدری نگاه می‌کرد.حاج آقا مصطفی در بیرونی خیلی تشخص نداشت.خود را در جایگاه برتری قرار نمی‌داد ولی ما می‌دانستیم که بیرونی را اداره می‌کند. صحبت‌هایی که بیرونی ‏


‏می‌شد، افراد متفرقی که می‌آمدند و احیاناً صحبت‌هایی می‌کردند اینها را زیر نظر داشت. ‏

‏مدتی حضرت امام تحت فشار بود که رساله عربی بدهد. مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی بسیار مصّر بود. می‌گفت که شما رساله فارسی دارید در قم چاپ شد. شما هم که تحریرالوسیله را نوشتید حاضر و آماده، دو جلد هم هست بدهید آن را ما چاپ کنیم. امام می‌فرمودند که خیر. من مقلدی در عراق ندارم، اگر هم داشته باشم خودشان می‌آیند و می‌پرسند. بالاخره فشار دوستان زیادتر شد؛ اما امام حاضر نشدند تحریرالوسیله چاپ شود، ولی حاضر شدند که آن کتاب خلاصه شود و  در کتابچه مثلاً 250 صفحه‌ای چاپ شود. نمی‌دانم به چه علت این مسوولیت را بر عهده بنده گذاشتند. ‏

‏سال 46-1345 بود که حضرت امام مرا احضار کردند و تحریرالوسیله با دستخط خودشان را دادند به من، گفتند شما بنشینید در یکی از اتاق‌های بیرونی- بیت امام در نجف- و این کتاب را خلاصه کنید.آقا شیخ حسن صانعی را هم خواستند - یا آقا شیخ عبدالعلی دقیقاً یادم نیست- و گفتند یک اتاق برای ایشان اختصاص بدهید. اتاق به من اختصاص داده شد.اتاق کوچکی بود. شاید مثلاً هشت متری.‏

‏ کار تلخیص سه ماه طول کشید. چون مورد به مورد باید از تحریرالوسیله استخراج می‌شد و مسئله کوتاه می‌شد یا دو مسئله به هم ضمیمه می‌شد که مثلاً 1200 صفحه تحریرالوسیله به 250 صفحه خلاصه شود.در اثنای این کار کتاب "زبده الاحکام" که خلاصه تحریر الوسیله بود مشغول بودم .‏

‏ چند وقت دیگر بخاطر شلوغی دفتر به حجره خودم در مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی رفتم.تقریباً نصف آن کتاب را آنجا کار کردم و نصف دیگر را در حجره خودم. من کار را تمام کردم و خدمت امام تحویل دادم. مدتی طول کشید و خبری نشد.‏

‏ من سال 1348 به ایران برگشتم.بعد از آن این کتاب چاپ شد، با عنوان زبده الاحکام.کار خوبی هم که کردند این بود که اسم مرا هم در کتاب قید نکردند. امام هم اول کتاب مرقوم فرمودند که عمل به این رساله مُجزی (اسقاط تکلیف) است. ‏


‏چند ماه پس از ورود امام به نجف با اصرار ما ودوستان که از قم در درس امام بودیم  در نجف هم علاقه داشتیم که درس امام ادامه پیدا کند، خدمت امام رفتیم تقاضای درس کردیم.ایشان زیر بار نرفتند. دوستان گفتند که ما در قم خدمت شما بودیم و بحث درس خارج مکاسب ناقص مانده است.از همان جا شما شروع کنید. ما به طلبه‌های نجف کاری نداریم، ما طلبه‌های شما هستیم. ‏

‏بالاخره امام درس را در مسجد شیخ انصاری که نزدیک خانه امام بود و نزدیک به کتابخانه مرحوم آقای امینی(کتابخانه امیرالمومنین) بود، شروع کرد. یک منظره خیلی بدی هم داشت.پشت مسجد شیخ انصاری جای اجتماع خرکدارها و محل اجاره آنها برای حمل مصالح ساختمانی بود. ما از این وضع ناراحت بودیم.ولی امام بصورت خیلی عجیب خودش را برای پیشرفت نهضت با شرایط مختلف سازگار می‌کرد‏

‏امام که می‌آمدند مجبور بودند از آنجا رد شوند.ولی امام انگار نه انگار؛ با وقار کامل به درس می‌آمدند در ساعت معین. در درس، مرحوم حاج آقا مصطفی در شور بخشیدن به درس خیلی مهارت داشت و خودش را هم ملزم می‌دانست. جمعیت کم بود لذا احتیاج داشت که این درس شور پیدا کند.‏

‏ امام عیناً مثل قم درس می‌داد، با همان حرارت. یعنی شاید سه دقیقه اول عبای امام روی دوشش بود، بعد  دیگه عبا می‌افتاد دستها بالای سر بود. مرحوم حاج آقا مصطفی عقب می‌نشست شروع می‌کرد با صدای بلند که همه بشنوند حرف می‌زد و شوری به درس می‌داد. امام هم دوست ‏


‏داشت که درسشان سکون نباشد. ‏

‏حاج آقا مصطفی رویه‌ای در نجف داشت که رویه را اکثراً متوجه نبودند و آن این بود که تمام دوستان و هم گعده‌ای‌ها،همه یا اکثراً از مخالفین امام بودند.همه ماها این را ایراد می‌دانستیم.می‌گفتیم ایشان با این اخلاص و ارادتی که به امام دارد چطور با اینها نشست و برخاست دارد؟! اینها به امام اهانت می‌کنند! اینها به امام فحش می‌دهند! اینها امام را مسخره می‌کنند! حال چطور با اینها همنشین است.صوری، نهاری، شامی با هم هستند می‌گویند و می‌خندند. وقتی آنها برای امام جوک می‌گویند خود حاج آقا مصطفی هم یکی اضافه می‌کند مثلا با این عبارت: "قربون جدش برم".مرحوم خلخالی که در بعضی از گعده‌ها حضور داشت خیلی ناراحت بود. می‌گفت اگر پدرت یک دشمن داشته باشد تو برایش کفایت می‌کنی.این کارها چیه؟! خیلی عصبانی می‌شد. حاج آقا مصطفی قه قه می‌خندید.‏

‏ شیخ نصرالله مسن بود.حاج آقا مصطفی گاهی سربه‌سرش می‌گذاشت.بعدها ما فهمیدیم چه در سر داشت.زمانی همه آنهایی که به امام فحش می‌دادند، توهین می‌کردند،همه آنها یکی یکی به درس امام آمدند. تازه ما فهمیدیم که این سیاستی که حاج آقا مصطفی اعمال می‌کرد معنی آن چه بود.اولاً اینها را کنترل می‌کرد،با خبر می‌شد که پشت سر امام چه خبر است و احتمالاً به امام می‌رساند و دوماً اعتماد اینها را جلب می‌کرد.آنها کم کم به درس امام آمدند. بعضی‌هایشان الان هم هستند که نمی‌توانم اسم ببرم. همانها که در اعلمیت امام تردید می‌کردند،آمدند درس امام و شدند مرید امام،یعنی خالص‌ترین و بهترین مریدهای امام همین ها بودند که حاج آقا مصطفی با این سیاستش آنها را جذب کرد. مرحوم حاج آقا مصطفی بسیار کارهایش مرموز بود.اصلاً روی ظاهر کار ایشان نمی‌شد قضاوت کرد.همیشه کارهایش یک ظاهر داشت و یک باطن. ‏

‏باطن کارهای او در صراط نهضت بود ولی ظاهرش همه فکر می‌کردند برضد نهضت است. اواخر مرحوم حاج آقا مصطفی مقداری انزوا اختیار کرد.به مطالعه افتاد. یک مدت کتاب زیاد می   خرید،از کسی بنام "سیف الله" که ایران هم آمد و ظاهراً مرحوم شد.او بزرگترین کتاب فروش نجف بود.آقا مصطفی با ایشان قرارداد بسته بود که ماهی صد دینار به ایشان بـدهــد.اوکتــاب را ‏


‏علی الحساب می‌آورد.امام ماهی صد دینار به ایشان می‌دادند که ایشان هم به سیف الله می‌داد؛ یعنی از خرج خانه‌اش برای خرید کتاب می‌داد.چون امام اضافه به کسی نمی‌داد. خلاصه حاج آقا مصطفی افتاده بود به مطالعه.یک درسی هم می‌گفتند که من از کم و کیف آن اطلاعی ندارم. یک درسی هم در خانه می‌گفتند.بیشتر خانه بودند و مطالعه می‌کردند. بعدها شنیدم که کتاب‌هایی از اصول و تفسیر را نوشتند که چاپ شد.بعد از اینکه سال 1348 از نجف برگشتم بعضی از مکاتباتم با امام و بعضی هم با ایشان بود.دستخط حاج آقا مصطفی را دارم که دادم به مؤسسه.دستخط مخصوصی داشت.‏

‏ در بعضی موارد ایشان خیلی فوری به نامه‌های من جواب می‌داد. معلوم بود که در مکاتبات با ایران جدی است.نامه را به گونه‌ای می‌نوشت که اگر دست طرف می‌رسید متوجه می‌شد ولی اگر دست کس دیگری می‌افتاد نمی‌توانست سر در بیاورد.به خاطر اینکه طرف گرفتار نشود اینگونه می‌نوشت.ایشان این رویه را از امام گرفته بودند.‏‏در کل یکی از مواردی که ما از حضرت امام تقاضا کردیم و ایشان نیز بزرگوارانه و بر اساس اصرار ما پذیرفتند این بود که بعد از آمدن امام به نجف اشرف خدمت ایشان رسیدیم و از ایشان تقاضا کردیم تا شروع به تدریس نمایند.امام نیز بنا بر اصرار ما پذیرفت و اقدام به تدریس کردند و من افتخار داشتم که از نخستین شاگردان درس امام در نجف باشم.‏‏  ‏

‏   بیاد دارم که از سوی حضرت امام  یک ماموریتی به بنده محول گردید که شرح آن را ‏


‏عرض می کنم: در جریان دستگیری آیت الله منتظری امام به بنده تکلیف نمودند تا عده ای از طلاب را جمع کرده و همراه آنها به بیت آیت الله حکیم برویم و از ایشان بخواهیم تا توصیه نامه ای جهت آزادی منتظری بنویسند.این اقدام موثر واقع شد واز آقای حکیم نامه ای مبنی بر تقاضای آزادی آقای منتظری گرفتیم و بعد از مدتی وی از زندان آزاد شد.‏‏  ‏‏ ‏

‏ یکی دیگر از اقدامات بنده در دروان اقامت در نجف سفر به ایران و انتقال اخبار نجف به قم و بالعکس بود. در این میان بعد از فوت پدرم به بهانه شرکت در مجلس ترحیم به ایران مسافرت کردم و با مراجع عظام از جمله آیت الله گلپایگانی و مرعشی دیدار های جداگانه ای داشتم و اخبار نجف و وضعیت امام و نهضت را به آنان می رساندم.‏

‏در سال 1348 من به خاطر ازدواج با صبیه آیت الله مرعشی نجفی و تشکیل خانواده علیرغم تمایل زیاد به اقامت در نجف و تحصیل و همراهی با امام در آن شهر به ایران بازگشتم و برای مدتی در قم اقامت کردم.در زمان اقامتم در قم به فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی ادامه دادم که به همین دلیل ساواک قم مرا احضار و مورد بازجویی قرار داد. ‏

‏ در عین حال ارتباط مداوم با حضرت امام در نجف داشتم.در سال 1350 بنا به اصرار عده ای از اهالی مسجد لرزاده و تایید آیت الله مرعشی به تهران آمدم و امامت جماعت مسجد مذکور را به عهده گرفتم که این سرآغاز ورود من به فعالیت های سیاسی و فرهنگی در تهران و همراهی بیش از پیش با نهضت امام خمینی بود. از اینجا دیگر به مبارزه علیه رژیم سرعت بیشتری بخشیدم.‏

‏ در این مسجد جلساتی با دانشجویان به بهانه مبارزه با مارکسیسم برگزار کردم و علاوه بر آن هر شب در مسجد سخنرانی می نمودم و با تشریح بیدادگری های رژیم در قالب کنایه به حکومت پهلوی حمله می کردم. علاوه بر آن موجبات گسترش کتابخانه مسجد لرزاده و تبدیل آن به کانون ارشاد اسلامی را فراهم کردم که در این کانون نوجوانان و دانشجویان زیادی حضورداشتند البته این کانون بعدها به خاطر نفوذ گروهک ها و منافقین تعطیل شد.‏

‏بهر حال مبارزات و نهضت امام خمینی آنقدر جذابیت داشت که ما از هر فرصتی در جهت پیشبرد آن استفاده کنیم. بیاد دارم که در زمان اقامتم در تهران با اعضای جامعه روحانیت مبارز ‏


‏تهران ارتباط برقرار کردم و در جلسات شورای مرکزی آن نیز شرکت می نمودم.در جامعه روحانیت مبارز تهران بیشتر اعلامیه ها توسط بنده تهیه می شد. البته بعد ها همراه تنی چند از علمای جنوب شهر تهران جامعه روحانیت جنوب تهران را تشکیل دادیم و سرپرستی آن نیز  برعهده  بنده  قرارگرفت.‏

‏در سالهای 1356 و 1357 که قیام مردم به رهبری حضرت امام خمینی به اوج خود رسید و راهپیمایی های عظیمی در تهران و شهرستان ها برگزار شد،جامعه روحانیت مبارز جنوب تهران نقش زیادی در به راه انداختن آنها داشت، به همین دلیل بعد از حادثه هفده شهریور 57 بنده توسط رژیم دستگیر و در زندان مشترک کمیته محبوس شدم.رژیم شاه بعد از جنایت گسترده ای که انجام داده بود، وحشت داشت که این جنایت در میان مردم بازتاب داشته باشد.لذا قصد داشت اعضای جامعه روحانیت مبارز را دستگیر کند.ظاهراً آن شب به خانه‌های اعضای جامعه روحانیت مبارز حمله شده بود.ساعت دو یا دو ونیم بعد از نیمه شب بود که خواب بودم و زنگ در را زدند و آیفون را برداشتم  و متوجه شدم ماموران رژیم آمده اند. من به خانه همسایه فرار کردم و در یک اتاقی که قبلاً با صاحب خانه هماهنگ کرده بودم و خالی بود پنهان شدم؛ ولی ماموران به آنجا آمدند و من را دستگیر کردند. چون قبلاً به آیفون جواب داده بودم و صدای من را شنیده بودند.البته پس از گذشت مدتی رژیم تحت فشار مردم مرا آزاد کرد.‏


‏به هر حال همه این اقدامات، از آشنایی من با حضرت امام در قم گرفته تا حضور مداوم در درس ایشان در نجف اشرف و... باعث آبدیده تر شدن همه انقلابیون و از جمله خودم گردید و بطبع از هوشیاری بالایی در جهت کمک به قیام حضرت امام برخوردار شدیم به طوری که ‏‏در جریان انقلاب خصوصاً در ماه های آخر آن درجهت خنثی کردن اثرات حکومت نظامی به تشکیل گروه های مسلح در جنوب تهران اقدام کردیم که بعدها همین گروه ها تبدیل به کمیته انقلاب اسلامی شدند.‏

‏یکی از ابعادی که امام در نجف مطرح کردند و برای حوزه نجف تازگی داشت، انتقاد در فقه بود. معمولا در نجف شخصیت‏‎‎‎‎‏ها ارزش عمده‏‎‎‎‏ای داشتند؛ یعنی اول مسأله شاخص بودن مطرح بود و بعد نوبت می‏‎‎‎‏رسید به ادله، ولی امام این سد را شکستند. ایشان سعی می‏‎‎‎‏کردند طلبه طوری بار بیاید که محقق باشد و عظمت گوینده چشم او را نگیرد و ذهن او را از خلاقیت و ابتکار باز ندارد.‏

‏بسیاری از فضلا فقط به این نیت به درس امام می‏‎‎‎‏آمدند که بتوانند خودشان را از چهارچوب‏‎‎‎‎‏های تقلید بیرون بیاورند، چون در درس امام ، طلبه نقاد و محقق بار می‏‎‎‎‏آمد.‏‎‎‎‏گاه می‏‎‎‎‏شد امام نظریاتی از بزرگان مطرح می‏‎‎‎‏کردند؛ بزرگانی که اسم‏‎‎‎‏شان کافی است که انسان بی‏‎‎‎‏چون و چرا حرف‏‎‎‎‏شان را بپذیرد، لیکن امام ‏‎‎‎‏گاه تا 11 اشکال به سخنان آن‏‎‎‎‎‏ها وارد می‏‎‎‎‏کردند.البته ما اساتیدی نیز داشتیم که طلاب را جامد بار می‏‎‎‎‏آوردند ولی امام سعی داشت کسانی‏‎‎‎‏که در درس ایشان شرکت می‏‎‎‎‏کنند، با روح نقد آشنا باشند.‏‎‎‎‏گاه می‏‎‎‎‏شد درس یک ساعت که طول می‏‎‎‎‏کشید و کسی ایراد و اشکالی نمی‏‎‎‎‏کرد، خود امام می‏‎‎‎‏فرمودند: مجلس روضه که نیست من بگویم شما گوش بدهید. بالأخره شما هم هستید، لااقل بودن خودتان را در این‏‎‎‎‏جا اعلان کنید که غیر از من هم کسی این‏‎‎‎‏جا هست.‏

‏بسیاری از فضلا تعجب می‏‎‎‎‏کردند که امام سخن آن‏‎‎‎‎‏ها را با دقت گوش می‏‎‎‎‏کنند و جواب می‏‎‎‎‏دهند.در صورتی‏‎‎‎‏که در بعضی از درس‏‎‎‎‎‏هایی که ما حضور پیدا کردیم، هیچ‏‎‎‎‏کس حق سؤال نداشت.به بهانه این‏‎‎‎‏که وقت درس، مشترک و مال همه است،کسی نمی‏‎‎‎‏توانست ایراد و اشکالی را ‏


‏مطرح کند. ‏

‏آداب معاشرت ایشان با شاگردان بسیار متین و تشویق‏‎‎‎‏آمیز بود. سعی داشتند شخصیت علمی و اتکای به نفس را در استنباط علمی در شاگردان خود ایجاد کنند.در محبت‏‎‎‎‎‏های امام نسبت به شاگردانش، صداقت و رقت و رأفت خاصی دیده می‏‎‎‎‏شد که بیش از حد انجام وظیفه و با رعایت آداب و احترامات لازم بود. ‏

‏از خصوصیات درسی حضرت امام که بر جذابیت درس ایشان می‏‎‎‎‏افزود، تذکرات اخلاقی‏‎‎‎‏ای بود که گاه به مناسبت‏‎‎‎‎‏هایی در موقع شروع درس و یا در ایامی که منجر به تعطیلات می‏‎‎‎‏شد، می‏‎‎‎‏فرمودند.بخشی از درس و ‏‎‎‎‏گاه تمام آن به این تذکرات اختصاص می‏‎‎‎‏یافت.این تذکرات، تأثیرات وصف‏‎‎‎‏ناپذیر و بسیار عمیقی در طلبه‏‎‎‎‎‏ها می‏‎‎‎‏گذاشت.در آن دقایق، سکوت معنی‏‎‎‎‏داری بر جلسه درس حاکم می‏‎‎‎‏شد و جذبه خاص عرفانی امام ،چون آهن‏‎‎‎‏ربا، دل‏‎‎‎‎‏ها را می‏‎‎‎‏ربود و خود حکایت از نیاز شدید طلبه‏‎‎‎‎‏ها به این‏‎‎‎‏گونه ارشاد‏‎‎‎‎‏ها می‏‎‎‎‏کرد.‏‎‎‎‏گاه این تذکرات آن‏‎‎‎‏چنان نافذ و مؤثر واقع می‏‎‎‎‏شد که بعضی‏‎‎‎‎‏ها در درس امام به گریه می‏‎‎‎‏افتادند و بعضی‏‎‎‎‎‏ها هم از حال می‏‎‎‎‏رفتند.‏

‏میدانیم که اخلاق درس عمده در مباحث حوزوی است.‏‏حضرت امام مرتب نکات ارزنده ای را که واقعا در درس دیگران کمتر قابل مشاهده بود را مطرح می کرد. اخلاق را در همه ابعاد آن درس می گفت.در بعد فردی در بعد اجتماعی وحتی در بعد سیاسی؛ که اتفاقا پس از انقلاب هم در باره اخلاق سیاسی به مسوولان تذکرات بسیاری می داد. ‏‏می دانیم که سیاست اسلامی بدون ‏


‏اخلاق ماکیاولی- به تعبیر عامیانه عوام فریبی و مردم فریبی- است.سیاست هنگامی ارزشمند بوده و دارای قداست است که توأم با اخلاق باشد. سیاستی که همراه با اخلاق باشد، از دین جدا نیست. حضرت امام معتقد است که دین و سیاست، از هم تفکیک ناپذیرند. منظورشان سیاست توأم با اخلاق و همچنین توأم با عرفان است.این سیاست است که رمز دین، قلب و هدف دین است و بخش عظیمی از دین را تشکیل می‌دهد و جزء آموزه‌ها و تعالیم دین است؛ والا سیاست منهای اخلاق ضد دین و ضد شریعت بوده و غیر قابل اعتماد است. بنابراین اخلاق هم به صورت اصولی و هم به صورت استراتژی در مسئله سیاست نقش دارد و روح سیاست را تشکیل می‌دهد.‏

‏ امام (رض) به سیاستمداران می گفت که اخلاق به سیاست صبغه الهی و صبغه اسلامی می‌بخشد.حضرت امام می گوید که اخلاق از منظر دین به چه معنایی است.حکمای قدیم یونان حکمت را به دو بخش عملی و نظری تقسیم می‌کردند.آنان حکمت عملی را نیز به سه شاخه شامل سیاست مدن، اخلاق خانواده و اخلاق تقسیم‌بندی می‌کردند.در حقیقت اخلاق یک رشته از حکمت عملی بود و بعدها به لحاظ مبانی نظری آن به تدریج به دو شاخه تبدیل گردید. منظور از اخلاق نظری فلسفه اخلاق، مبانی فلسفی و مبانی نظری آن بود. بخش دوم اخلاق عملی خالص که در تعریف آن می‌توان گفت که اخلاق عملی، عملی است که از رفتار انسان به لحاظ ارزش و حسن و قبح آن بحث می‌کند. در نتیجه اخلاق فاضله و اخلاق رذیله در این بین معرفی می‌شود.‏

‏ دانشمندان اسلامی از جمله امام خمینی به اخلاق عملی اهمیت زیادی دادند. از معروفترین این دانشمندان در میان علمای اهل سنت، امام محمد غزالی است که کتاب احیاءالعلوم الدین را نوشته است؛ اما در میان علمای شیعه مرحوم فیض کاشانی صاحب کتاب احیاءالاحیاء و سپس ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی جامع‌السادات و معراج السعاده را به رشته تحریر درآوردند. البته در خصوص تعریف علم اخلاق نظرات مختلف وجود دارد، اما خلاصه این نظرات را می‌توان در این جمله خلاصه کرد که: اخلاق شامل بررسی عادات، رفتار و اعمال انسان به لحاظ ارزشی، حُسن و قبح و تعیین فضایل و رذائل اخلاقی است.‏

‏ نکته مهمتر اینکه اصلا حضرت امام به گونه‌ای مثبت میان اخــلاق و سیاست آشتـی ایجاد ‏


‏کرد و گفت که بین سیاست و اخلاق سازگاری وجود دارد.از آن جایی که سیاست یکی از رفتارهای عملی انسان است، به لحاظ حسن و قبح، شایسته و بایسته بودن، ناشایسته و نابایسته بودن، قابل ارزش‌گذاری است.از این جهت اخلاق در سیاست، نقش بسیار مهمی دارد. اصولاً سیاست از نگاه امام،بدون اخلاق ماکیاولی و منطبق با اخلاق اسلامی و دینی بوده و کاملاً ارزشمند است.‏

‏ در سخنرانی های پس از انقلاب حضرت امام عموما مشاهده می کنیم که در سیاست به دو نکته بسیار اهمیت می‌دادند. نکته اول، رعایت مسائل ارزشی اخلاق است؛ یعنی فضائل اخلاقی در عمل و فکر سیاسی رعایت فضایل را بسیار مهم تلقی می‌کردند و معتقدند که سیاست‌مدار باید متخلق به اخلاق و فضایل اخلاقی باشد. نکته دوم، مسائل عرفانی است که فراتر از ارزش‌ها و فضائل اخلاقی نکات عرفانی را همانطور که خود داشتند و در تمام مراحل سیاسی آن را مد نظر داشتند، انتظار داشتند. نه اینکه دولتمردان و سیاستمداران را موظف کنند به اینکه به نکات عرفانی به دقایق توحیدی را به دقت رعایت کنند. اما توصیه می‌کردند که تا جایی که سیاستمداران می‌توانند نکات عرفانی را هم در نظر بگیرند. ‏

‏همه می دانیم که حضرت امام در علوم مختلف جامع الاطراف بودند.ما امروزه در همه امور انقلاب از ایشان دستور ، پیام و سخنرانی داریم.در هیچ زمینه ای ایشان ما را از نعمات معلومات خود بی بهره نگذاشتند.‏


‏در باب وحدت منشور برادری را برای ما صادر کردند.در باب  رعایت حقوق مردم فرمان هشت ماده ای را صادر کردند. و هزاران مورد دیگر که هر کدام آنها جای بحث و بهره برداری از آنها در جامعه کنونی ما دارد. مثلا در باب فقه سیاسی توجه کنیم که ایشان در تمام دوران درس و بحث ‏‏نوآوریهای فراوانی در فقه سیاسی دارد.در میان مباحث مختلف فقه و حقوق اسلامی شاید بخشهای مربوط به فقه سیاسی بیشتر از هر بخش دیگر فقه، حالت نظریه‌پردازی و کلی گویی دارد. بررسی و جستجوی علل غیر کاربردی بودن فقه سیاسی در مسیر بلند تاریخ اسلام نیازمند بحث‌های طولانی و تحقیقی جداگانه است. اما با توجه به علل پیدایش روند جدید، فقه سیاسی به سمت کاربردی شدن حرکت می‌کند. بی‌شک کاربردی کردن فقه می‌تواند تحول عظیم سیاسی و اجتماعی را به دنبال داشته باشد. همانگونه که رهبر کبیر انقلاب اسلامی، با بازنگری فقهی عمیق توأم با ژرف‌اندیشی و جامعه شناسانه و سیاسی شرایط مناسبی برای تحولات و حوادث بزرگ که با پیروزی انقلاب اسلامی در همه ابعاد شکل گرفته است، ارائه داد. ‏

‏حضرت امام معتقد است که فقه سیاسی در زمانه ما بخشی از فقه است که مربوط به مسائل سیاسی است. در حقیقت آن بخش از مسائل فقهی که دررابطه با موضوعات سیاسی و ارائه دهنده راه‌حل‌ها برای مشکلات سیاسی است امروز به این سلسله مباحث فقه سیاسی گفته می‌شود. البته این یک تعریف اجمالی است. برای اینکه تعریفمان از فقه سیاسی دقیق‌تر باشد، باید فقه سیاسی را در دو قالب تعریف کنیم.اول تعریف فقه سیاسی در قالب سنتی و دوم تعریف فقه سیاسی در قالب جدید و مدرن.فقه سیاسی به مفهوم و قالب‌های سنتی عبارتست از مجموعه مباحث سیاسی که فقها در دوران غیبت در کتاب‌های فقهی‌شان در زمینه مسائل سیاسی بیان کردند.‏

‏ امروز ما شاهد این میراث عظیم هستیم که از فقها و از زمان شیخ مفید تا به کنون به میراث به ما رسیده است.البته مسائل فقه سیاسی در کتابی منظم جمع‌آوری نشده است. مثلاً بخشی از مسائل فقه سیاسی به این معنا در کتاب طهاره، بخشی در کتاب صلاه، زکاه، جهاد، امربه معروف و... در ابواب مختلف فقهی و تحت عناوین سنتی فقه آورده شده بدون آنکه در جایی جمع‌آوری و یا به یک نظام و انسجام واحدی درآمده باشد. حتی ما هم که امروز از این مقوله‌های سیاسی فقه ‏


‏صحبت به میان می‌آوریم مجبوریم در ابواب مختلف آنها را رصد کنیم و هر کدام را در جایگاه خودش مورد مطالعه قرار بدهیم. هنوز این همت صورت نگرفته که این مباحث سنتی فقه را که مربوط به مسائل سیاسی است، جمع‌آوری و در مجموعه‌ای مشخص گردآوری کند. البته این اشکال در ارتباط با آیات و روایات هم وجود دارد.اگر کسی بخواهد این روایات را مشاهده کند باید مجموعه‌های بزرگ مانند بهار، و یا مجموعه‌های کوچکتر مثل وسائل الشیعه را صفحه به صفحه بگردد اما این مواردی که گفتم در درس امام چه در نجف و چه در قم گفته می شد.‏

‏ از نظر امام تعریف فقه سیاسی به مفهوم سنتی بسیار آسان است، اما ارائه دادن آن کار دشواری است. ما امروز مجبوریم فقط آدرس بدهیم. متأسفانه مباحث حسبه در فقه شیعه استقلال پیدا نکرده و متفرق شده است. اگر در فقه شیعه مباحث حسبه مستقل می‌شد کما اینکه مرحوم شهید اول در دروس کتابی تحت عنوان کتاب حسبه مطرح کرده است.اگر فقهای دیگر هم کتاب الحسبه را مستقل می‌کردند،کتاب الحسبه می‌توانست مجموعه‌ای از مسائل سنتی فقه باشد که در رابطه با مسائل سیاسی است. ‏

‏تعریف حسبه در درجه اول با حقوق عمومی و مباحث سیاسی همخوانی دارد.ولی در فقه شیعه حتی این کار یعنی حسبه جدا نشده است،جز دو نفر یکی شهید اول در کتاب دروس و دیگری مرحوم فیض کاشانی در وافی و بعضی از کتابهای فقهی ایشان است که مباحث حسبه را جدا در کنار هم چیده است.اما فقه سیاسی به مفهوم دیگر که جدید است عبارتست از پاسخ‌هایی که فقه باید به مسائل سیاسی روز بدهد و مسائل مستحدثه‌ای که در حوزه سیاست، امروزه مطرح است مثل انتخابات، نهادهای سیاسی، دولت، ارکان و نهادهای دولت، روابط فیمابین نهادها، ‏


‏وظائف و حقوق دولت، رابطه دولت و حقوق مردم و... که از مسائل جدید حوزه سیاست است.مثلاً مردمسالاری، نظام‌هایی که می‌توانند بیشتر مردم سالار باشند و سئوالاتی که امروز در حوزه سیاست مطرح است.تمام مکاتب و مذاهب سیاسی، صاحبنظران و صاحبان مکتب و نظریه‌ها و اندیشه‌های سیاسی هر کدام به نوبه خود پاسخی به این سئوالات می‌دهند.فقه ما هم باید پاسخ‌های جدیدی، به این سئوالات جدید بدهد.فقه سیاسی به مفهوم سنتی مسائل و جواب‌های سنتی خاص خود را داشت.امروز مسائل جدیدی در عالم سیاست مطرح است که فقه نمی‌تواند ساکت باشد و در برابر آن پاسخگو نباشد.بنابراین فقه سیاسی به مفهوم جدید عبارتست از مجموعه‌ای از پاسخ‌های فقهی که درباره مسائل جدید سیاست مطرح می‌شود و بخشی از این مسائل مربوط به دولت، حقوق و تکالیف دولت است و بخشی هم مربوط به حقوق و تکالیف ملت و بخشی هم مربوط به مسائل اساسی‌تر مانند حقوق بشر، حاکمیت، مشروعیت حاکمیت و شیوه‌های اعمال حاکمیت است، راهکارهای مربوط به اعمال حاکمیت است.صدها سئوال امروزی در عالم سیاست مطرح است که فقه باید به یک به یک آنها پاسخ بدهد. ‏

‏ در نظر بگیرید که فقه حکومتی تابعی از فقه سیاسی است.در فقه سیاسی به همه مسائل سیاسی پرداخته می‌شود اما آن بخشی از مسائل فقه سیاسی که در رابطه با حکومت است در فقه حکومتی مطرح می‌شود.‏

‏ امام می فرمود که سیاست و حکومت رابطه مستقیم دارند؛ اما دامنه‌ سیاست گسترده‌تر از حکومت است و لذا می‌گوییم سیاست و حکومت،اول عام را مطرح می‌کنیم.پس فقه می‌تواند عهده‌دار بعد سیاست و حکومت باشد.صحبت بر باید است.چون تعریف فقه را ما اینگونه عنوان می‌کنیم که عبارتست از: قواعد مستخرج از ادله معتبری که شیوه زندگی انسان را در ابعاد فردی و اجتماعی به گونه‌ای که به سعادت اخروی منتهی شود بیان می‌کند.بنابراین بخشی از این مسائل دنیوی مربوط به حکومت است و مبتنی بر آن اساس تفکیک ناپذیری دین از سیاست.اینکه فقه وارد شود یا نشود دست ما نیست.اصلاً فقه تعریفش همین است.‏

‏ مجموعه مباحث فقهی مربوط به دین و دنیا و هم مربوط به مسائل عبادی، هم مربوط به ‏


‏قوانین عقود و ایقائات و هم مربوط به شیوه‌های مدیریت کلان جامعه است و شامل همه این موارد می‌شود.ماهیت فقه این است که در این مسائل وارد شود.شاید پرسیده شود که چرا امام به فقه حکومتی و فقه سیاسی می‌رسد اما بعضی از علما به آن نمی‌رسند.فقه سیاسی در فاز مسائل سیاسی که مجموعه‌ای از اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی است در میان فقها مطرح بوده ولی این بحث‌های نظری خروجی نداشته است. ‏

‏خروجی مباحث سیاسی در فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی باید نظام سیاسی باشد.یعنی همان فقه حکومتی باشد.خیلی از فقها مسائل را مطرح کردند و دقیق هم مورد بررسی قرار دادند ولی این خروجی و نتیجه لازم را نگرفته‌اند.ملاحظه کنید که در طول تاریخ دو فقیه داریم که به این خروجی و نتیجه اندیشیده‌اند که مباحث سیاسی اسلام،دیدگاه‌های اسلام در سیاست چه در مفهوم فلسفه سیاسی و چه به مفهوم اندیشه سیاسی بالاخره به چه نتیجه‌ای باید برسد.مرحوم نائینی یک بار به شکل نظری این مسئله را مطرح کرد به نتایجی هم رسید ولی به نتیجه کامل نرسید.‏

‏مرحوم نائینی با تمام عظمت علمی و بینش سیاسی که دارد، در نیمه راه جرأت ادامه راه را ندارد و بالاخره به عناوین ثانوی کشانده شده وبه یک نظام سیاسی مبتنی بر عناوین ثانویه رسید.اما کامل‌ترین نتیجه در طول تاریخ فقه را در نظریات حضرت امام مشاهده می‌کنیم که با طرح مسائل سیاسی به دو گونه، هم به شکل مبارزه منفی با رژیم‌های فاسد و هم به صورت تثبیت مبانی و ارکان یک اندیشه سیاسی عمل کرد، و در عین با پرداختن به مباحث نظری، یک نتیجه کامل از بحث‌های فقه سیاسی بدست آورد که آن فقه حکومتی و تحقق بخشیدن به یک نظام صد در صد منطبق با موازین اسلامی است.‏

‏ البته اینکه خروجی اندیشه سیاسی امام فقط جمهوری اسلامی ایران است، خیلی نمی‌توان بدان تکیه کرد؛ چون مبانی اندیشه سیاسی امام می‌تواند تصویرهای دیگری از نظام سیاسی هم باشد.اما حضرت امام این را بهترین دانسته است.حضرت امام نظام جمهوری اسلامی ایران را بهترین خروجی و مناسب‌ترین نظام برای مبانی نظری سیاست در اسلام معرفی کردند. ‏

‏بنابراین ما می‌توانیم امتیاز امام را در تاریخ فقه شیعه یا بطور اخص تاریخ فقه سیاسی شیعه در ‏


‏زمان غیبت این بدانیم که ایشان هم به مباحث نظری سیاسی پرداختند و تئوری سازی کردند وهم خروجی، نتیجه و تجسم عملی نظریه و اندیشه سیاسی خودشان را مشخص کردند. امام به این اکتفا نکردند که مبانی را ترسیم کنند اندیشه کاملی را از فقه سیاسی ارائه بدهند بعد نظام سازی را برای مرحله دیگری بگذارند. ‏

‏حضرت امام توأماً هم اندیشه سیاسی را سامان دادند و به دنبال ساماندهی در یک مبارزه خیلی جدی با رژیم فاسد پهلوی به نظام سازی پرداختند و فرصت را هم از دست ندادند.خود این کار امام صرف‌نظر از مسئله نظری قضیه که برجستگی فوق‌العاده‌ای در ساماندهی یک اندیشه پابرجا و جامع دارد، اصولاً در نظام سازی هم حضرت امام شیوه‌های بسیار جالبی را انتخاب کرد که از جامعیت بسیار جالب و چشمگیری برخوردار است. ‏

‏ حضرت امام نگاه حداکثری در برابر نگاه حداقلی  برخی فقها دارد.این دو دیدگاه به نگاه دین به حکومت و سیاست برمی‌گردد.در نگاه دین به سیاست و حکومت سه مبنای برجسته به چشم می‌خورد.یک مبنا، مبنای کسانی است که معتقدند که بالاخره نظام و نظام سازی یک ضرورت فقهی است و احکام اسلام چه به لحاظ تبیین نظری و چه به لحاظ تبیین عملی جز در چارچوب یک نظام سیاسی امکان پذیر نیست که حضرت امام هم همین عقیده را داشتند.همین ایجاب می‌کند که نگاه حداکثری به فقه شود.چون جای جای فقه اشاراتی به این مسائل دارد مثلاً به عنوان نمونه قبح عقاب بلابیان.این بیان حتی شامل بیان نظام هم می‌شود.تا شما یک نظامی را مشخص و بیان نکنید و در معرض افکار عمومی قرار نگیرد چگونه می‌توان انتظار داشت که مردم مسلمان واقعی باشند و اسلام واقعی را اجرا کنند.امام از مسائل اصولی و قواعد فقهی از جای جای فقه استفاده می‌کنند.حتی از کیفیت برگزاری و احکام نماز جمعه استفاده و بهره سیاسی می‌برند،سیاسی نه به معنای اجرایی، بلکه به معنی نظری.امام در آن مولفه‌هایی که از مجموع اندیشه سیاسی به وجود می‌آید این مسائل را هم دخیل می‌دانند.بعضی‌ها نگاه دین را به مسئله نظام سازی به چشم حق نگاه می‌کنند.یعنی از این حق مردم می‌توانند نظام سازی بکنند و یا می‌توانند از این حق‌شان چشم‌پوشی کنند.در حالی که دید اول تکلیف می‌دانست ولی دیدگاه دوم می‌گوید حق ‏


‏من است که نظام سازی کنم و در حوزه نظام بتوانم احکام اسلام را اجرا کنم و بهتر به عدالت برسم.لذا مسأله را به صورت حق نگاه می‌کند. بنابراین اگر شد انجام می‌دهد و اگر نشد انجام نمی‌دهد.این یک نگاه متوسطی به فقه دارد یعنی از فقه «باید» استخراج نمی‌کند،«حق» استخراج می‌کند،حقی که توأم با اختیار انسانها است.نگاه دیگر هم مسأله نظام سازی به صورت مبنایی است که اصلاً اسلام آن را مسکوت گذاشته است.یعنی هم از حوزه تکلیف خارج و هم از حوزه حق خارج است. ‏

‏ این همان دید حداقلی است که نه تنها به خیلی از مسائل سیاسی فقه بار سیاسی نداده‌اند و آنها را از مفاهیم سیاسی تجرید کرده‌اند بلکه حتی در مواردی که اسلام به صراحت به مسئله نظام سازی پرداخته آنها را هم کم‌رنگ و با یک نیم‌نگاه، نگاه می‌کنند، بدون اینکه اهمیت زیادی بدهند.لذا اینها همان حداقلی‌ها هستند. بنابراین اینکه ما به فقه با چشم حداکثری نگاه کنیم و از فقه حداکثر در تبیین نظری اندیشه سیاسی و تبیین عینی نظام سیاسی استفاده‌های شایان و قابل قبولی داشته باشیم این نگاه حداکثر است.ولی آنهایی که تکلیف احساس می‌کنند و آنهایی که به صورت حق نگاه می‌کنند نگاه حد متوسط به فقه دارند.آنهایی که فکر می‌کنند اسلام نظام سازی را مهمل گذاشته یعنی از اهداف خودش خارج کرده،جزء اهداف اساسی اسلام نیست آنها با دیده اندک نگری به مسائل نگاه می‌کنند. خیلی از مسائل سیاسی را توجیه می‌کنند و از بسیاری از مفاهیم سیاسی که در بسیاری از احکام اسلام وجود دارد چشم‌پوشی می‌کنند.‏

‏البته حتی لیست کردن هشدارهای حضرت امام هم کار ساده‌ای نیست.ایشان در زمینه ‏


‏وحدت هشدارهای عجیبت و غریبی داشت.ما امروز می‌فهمیم که این هشدارها برای چه بود.در زمینه فشرده کردن صفوف در برابر دشمنان، تاکید بر خالی نکردن مساجد، از توپ و تانک و هواپیمای دشمن نترسیدن،از این ترسیدن که مساجد خالی شوند.هشدار در مورد نفوذ فرهنگی غرب، و.... ما به بسیاری از هشدارهای امام در آن زمان خیلی توجه نمی‌کردیم.فکر می‌کردیم که مربوط به زمان است و در حوزه زمان هم این هشدارها خیلی معنای محدودی داشت.امروزه یکی پس از دیگری این هشدارها معنا پیدا می‌کند.این نشان دهنده این است که ایشان به مشکلات یک نظام دینی و نظام سیاسی جدیدی که بر پایه‌های جدیدی استوار است و دارای دشمنی‌های بسیاری هم است، بسیار آشنا بودند.اگر ما می‌توانستیم این حرکت‌های جهانی منبعث شده از انقلاب اسلامی را رهبری کنیم وضع ما الان اینگونه نبود که در موضع تهدید قرار بگیریم. بلکه برعکس می‌توانست موضع‌گیری ما اثرگذار باشد.  ‏

‏هشدارهای امام بیانگر این است که ایشان کاملاً به مشکلات و فراز و نشیب نظام دینی و اسلامی توجه داشت.اینکه امام به عواقب و مشکلات یک نظام سیاسی دینی توجه داشت یا خیر این تنها یک مسئله خبری نیست که دارای بار تاریخی باشد؛ بلکه یک مسئله حقوقی و سیاسی هم است.جا دارد ما سئوال کنیم که اگر امام این پیش آمدها را پیش‌بینی نمی‌کرد مسئول بود؟ اگر پیش‌بینی می‌کرد و نمی‌گفت مسئول بود؟ ‏

‏همگان می دانند که اکنون حلقه گمشده جامعه ما وحدت است.خوشبختانه قرآن در زمینه وحدت نه تنها تصریح، بلکه تأکید هم دارد.در احادیث نبوی، علوی و در احادیث دیگر، از ائمه اطهار(ع) بر مسئله وحدت بسیار تأکید شده و نشانه‌های زیادی وجود دارد. خود ائمه به شدت پایند وحدت امت اسلامی و از تفرقه‌گریزان بودند. ‏

‏در این میان استراتژی امام در زمینه وحدت مشخص است.وحدت در اندیشه امام یک استراتژی اصولی محسوب می‌شود و یک اصل است.اصول، آنهایی هستند که خیلی از مسائل فرعی فدای آن اصول می‌شود. مسئله وحدت در دیدگاه امام یک استراتژی است که سایر مفاهیم سیاسی بر اساس آن باید تفسیر شود. خیلی از مبانی سیاسی و دیدگاه‌های سیاسی امــام بــر اساس ‏


‏استراتژی وحدت تفسیر و شرح می شود. استراتژی وحدت در دیدگاه امام در اهمیت بسیار بالایی است.معنا و مفهوم اسلامی بودن نظام یکی از پایه‌هایش رعایت وحدت است و لذا در اصل یازدهم قانون اساسی همین دیدگاه امام درباره وحدت به صورت صریح آمده و تذکر داده شد که خط مشی جمهوری اسلامی ایران باید به نحوی باشد که خدشه‌ای به وحدت امت اسلامی وارد ننموده و در راستای وحدت امت اسلامی باشد.‏

‏دیدگاه وحدت در اندیشه امام به صورت چند مرحله‌ای بود:‏

‏ 1- وحدت جوامع شیعه با مرکزیت جمهوری اسلامی ایران؛ بطوری که الآن همه آنها پراکنده هستند.‏

‏ 2- وحدت ملل و امت‌های اسلامی اعم از شیعه و سنی.‏

‏ 3- وحدت ملت‌های پایبند به آئین ابراهیمی؛ یعنی وحدت کلیه کسانی که خودشان را به آئین ابراهیمی پیوسته می‌دانند،مانند مسیحیت، یهودیت و زرتشتی.‏

‏ 4- وحدت جهان انسانیت؛ بدین معنا که تمام فرق اعم از هر نوع مذهب و مکتب سیاسی و فلسفی در جهان امت واحده‌ای را تشکیل بدهند، همانگونه که خواست قرآن کریم است که منشأ ‏


‏انسان را واحد می‌داند.قرآن تشکل اولیه بشری را واحد می‌داند. تفرقه‌ها بعداً عارض شد.لذا باید انسان‌ها به آن وحدت اصلی‌شان برگردند.البته این یک راه طولانی را می‌طلبد تا بتدریج این خواسته عملی بشود و این آرمان واقعی تحقق پیدا کند. ‏

‏ از نظر امام اولین آسیب وحدت،آسیب اندیشه‌ای آن است.آنهایی که در اندیشه به تفرقه‌ها و به محدوده‌های جدا کننده آن فکر می‌کنندکه نمونه بارز آن ناسیونالیست‌ها هستند و یا آنهایی که دارای تعصب‌های مذهبی هستند، به مسئله وحدت آسیب می‌رسانند.بنابراین آسیب اول در اندیشه است و ریشه اندیشه‌ای دارد و تا این اندیشه‌ها از این پیرایه‌ها صاف نگردد و اندیشه‌ها به نحوی از این فارق‌‏‏‎ها جدا نشوند، امکان وحدت وجود نخواهد داشت.راه تحقق وحدت از میان رفتن تفرقه‌ه‏‏ا در اندیشه‌هاست.‏

‏آسیب دوم مورد نظر امام ، آسیب عملی است.کسانی که ممکن است در اندیشه معارض وحدت در ذهن و تعقل آنها وجود نداشته باشد، اما در عمل یا عمدی و یا سهوی مرتکب کارهایی بشوند که به وحدت لطمه می‌زند.مثلاً به آیین‌های خصوصی مذهبی که بزرگان توصیه کردند که این آیین‌ها به صورت علنی صورت نگیرد، بلکه به صورت محرمانه و خودی انجام بگیرد، اینها را علنی کردن و در انظار عمومی این کارها را انجام دادن، می‌تواند به وحدت آسیب برساند. ‏

‏در اصول قانون اساسی هم بر وحدت وحتی وحدت سیاسی تاکید شده است که آسیب رساندن به وحدت گروه‌ها و قومیت‌ها، و خدشه‌دار کردن وحدت خیانت به نظام جمهوری اسلامی ایران و در نتیجه خیانت به آرمان امام خمینی است. ممکن است در جامعه ما مقداری تعادل به هم خورده و بعضی از گروه‌ها به دلایلی نامعقول و غیر طبیعی بالا بیایند و بعضی از گروه‌ها در پایین قرار بگیرند.سیاست و رویه امام در اینگونه موارد این بود که همیشه تعادل و معادله را حفظ می‌کرد و گاه می‌شد که یک گروهی که بی‌حد بالا می‌آمدند امام با یک نهیب آنها را پایین می‌آورد. و آن گروهی که به ناحق پایین قرار گرفته بود، با یک تشویق بالا می‌آمد،آنگاه موازنه را برقرار می‌کرد.‏


‏شیوه امام در ایجاد موازنه بین گروه‌ها به نحوی بود که نمی‌شد تشخیص داد که امام با این گروه است یا با آن گروه. این بسیار مسئله جالبی است. مثلاً در انتخابات سوم مجلس شورای اسلامی امام احساس کردند که جامعه روحانیت مبارز قدرت را در انتخابات به گونه‌ای بدست گرفته است و انتخابات به گونه‌ای پیش می‌رود که جامعه روحانیت پیش‌بینی کرد.اقلیتی از روحانیون معترض هستند علیرغم اینکه تعداد این روحانیون در مقابل جامعه روحانیت کم بودند، اما امام یک سیاستی را اتخاذ کرد که یک مقدار جامعه روحانیت پایین آمد و مجمع روحانیت رشد کرد و بالا آمد و برابر شدند؛ و بعد هم بخاطر واکنش امام در انتخابات دوره سوم، مجمع برنده شد. تمام لیست انتخاباتی مجمع به مجلس رفت و از لیست جامعه روحانیت فقط دو نفر به مجلس راه پیدا کردند،آن هم به دلیل آنکه اسامی این دو نفر در لیست مجمع هم بود.به هر حال نمی‌خواهم در خصوص مجمع جامعه روحانیت اظهار نظر کنم، چون خودم عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت هستم، ولی می‌خواهم این نکته را عرض کنم که امام بارها و بارها و سال‌ها جامعه روحانیت را تأیید کرده بودند، ولی در این مرحله که بالاخره معلوم نشد که امام با اینهاست، یا با آنها.در واقع با هر دو بود. یعنی امام اینگونه نبود که این جناح یا آن جناح را تقویت بکند.‏

‏ امام به نظام جمهوری اسلامی ایران فکر می‌کرد. هرکسی در صراط مستقیم جمهوری اسلامی ایران بود، مورد تأیید امام قرار داشت. هم جامعه روحانیت مورد تأیید بود و هم مجمع. این یک مثال بود و ممکن است کسی در این مثال خدشه بکند ولی رویه و سیره سیاسی امام این بود ‏


‏که معلوم نبود که با کدام یک از آنها است.اما کاملاً معلوم بود با گروه‌هایی که در صدد خدمت به نظام جمهوری اسلامی هستند، موافق، و با گروه‌هایی که می‌خواستند به انقلاب صدمه وارد کنند، مخالف و از آنها تبری دارد.‏

‏ اینگونه نبود که امام کاملاً بی‌طرف باشدو کسانی را که به نظام می‌خواستند خیانت کنند دست آنها را باز بگذارد.هر چند مدت یک نهیبی می‌زد و اینها را از دور خارج می‌کرد.با یک نهیب امام کلی آدم‌های غیر مسئول از صحنه سیاست کنده می‌شدند و به مرگ سیاسی دچار می‌شدند.رویه و سیره امام در خصوص حامیان نظام بسیار جدی بود و به نکات جزئی که بین آنها اختلاف نظر ایجاد می کرد توجهی نداشت. وحدت برای امام،بسیار اهمیت داشت.حداقل وحدت این است که افراد به امام، انقلاب و نظام معتقد باشند و به توصیه های ایشان عمل کنند.‏

‏اگر بخواهیم انقلاب اسلامی را آن‌طور که امام راحل به عنوان رهبر این حرکت عظیم فرمودند تعریف کنیم، این انقلاب عبارت بود از حرکتی برای دگرگونی بنیادهای ایدئولوژیکی حاکم و ساختار اجتماعی حاصل از آن برای جایگزینی وضعیت مطلوب، آنگونه که اسلام می‌خواست. بالطبع این حرکت با مبنای ایدئولوژیکی مشخص شکل گرفت و در این ایدئولوژی وضع آرمانی جامعه در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مشخص شده‌بود.با این تعریف مشخصات کلی انقلاب اسلامی هم به دست می‌آید.‏

‏ عمده‌ترین وجوه سلبی و ایجاد این انقلاب از اسلام ناب نشأت می‌گرفت. اسلام نابی که توسط یک فقیه اعلم و مرجع مطاع تشخیص داده می‌شد و به پیروان و هواداران انقلاب اعلام می‌شد. بر خلاف بسیاری از حرکت‌های اسلامی معاصر که رهبری آن توسط افراد متفکر و مسلمان صورت می‌گرفت، انقلاب اسلامی توسط فقیهی مطاع هدایت و رهبری شد. حتی شما در حرکت‌های شیعی، همانند جنبش میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیابانی و حتی سیدجمال‌الدین اسدآبادی می‌بینید که دیدگاه رهبران آنها از برداشتی نه‌چندان عمیق از اسلام حاصل آمده است، در صورتی که در انقلاب اسلامی اصل به اصل و نکته به نکته با پشتوانه یک نظر کارشناسانه و اجتهادی که از بطن دین اخذ شده هدایت و زعامت می‌شود.‏


‏اگر این تعریف را بپذیریم، جایگاه این انقلاب در میان سایر انقلاب‌های معروف دنیا به راحتی قابل تشخیص است. معمولاً انقلاب‌هایی که در دنیا شکل گرفته تک بُعدی بوده است، خواه پیروز شده یا ناکام مانده باشد. این انقلاب‌ها معمولاً یکی از ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را مد نظر قرار داده‌اند.در صورتی که اولاً انقلاب اسلامی مجموعه عوامل دخیل در حیات انسان را مد نظر قرار می‌دهد و ثانیاً به واسطه ماهیت ایدئولوژیکی خود، اصول حرکت خویش را در وجوه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با اسلام منطبق می‌کند."اسلام‌محوری" به انقلاب اسلامی جامعیتی داده که ما آن را در دیگر انقلاب‌های معروف دنیا نمی‌بینیم. به عنوان مثال انقلاب کبیر فرانسه بیشتر ماهیتی اجتماعی ـ سیاسی داشت، یا انقلاب اکتبر در شوروی سابق بیشتر جنبه اقتصادی ـ اجتماعی داشت.بسیاری از انقلاب‌های دیگر تلفیقی از دو جنبه است، بدون اینکه ایدئولوژی جامعی آنها را هدایت کند.اما خصوصیت عمده انقلاب اسلامی در الهی بودن انقلاب متبلور می‌شود که آن را با ریشه‌ای عمیق یعنی وحی و نبوت مرتبط می‌گرداند.‏

‏ به دیگر سخن، انقلاب اسلامی با هدف پیاده کردن فرامین و دستورات الهی که توسط پیامبر اسلام ارائه شده است، شکل گرفت و این عمده ترین وجه تمایز این انقلاب با دیگر انقلاب‌های جهان است.در طول تاریخ بارها اتفاق افتاده است که اندیشه‌های نو و تجدد‌طلبانه به صورت رفورم و اصلاح به‌وجود می‌آید و حقیقت این است که یک حرکت صددرصد دینی که در صدد دگرگونی عمیق بنیان‌های اجتماعی باشد، جز توسط انبیاء به وجود نیامده است.بعثت انبیاء که کلاً از نوع انقلاب‌های دینی است به اصلاح ظواهر جامعه بسنده نمی‌کرد. انبیاء بنیان‌های جدیدی پایه‌ریزی می‌کردند و پس از آن یا نهادهای جدید شکل می‌گرفت و یا نهاد گذشته بازسازی می‌شد.با همین توضیح کوتاه به این نتیجه می‌رسیم که انقلاب اسلامی حرکتی است در تداوم بعثت انبیاء که دیگر وجه تمایز این انقلاب نیز همین است.اما تفاوتی که این انقلاب با بعثت انبیاء دارد این است که انقلاب اسلامی حالت تجددطلبانه و احیاگری دینی دارد. زیرا اسلام دین خاتم است.‏

‏ این انقلاب برای دگرگونی جامعه به شکلی که اقتضای اسلام است، به وجود آمده است و ‏


‏بدان گونه که انبیاء در بعثت خویش نهضت‌ها را شکل می‌دادند نیست.کلیت انقلاب اسلامی با تمام ریشه‌ها و زوایا و ابعادش از اسلام نشأت می‌گیرد و در حقیقت این انقلاب تلاشی دوباره است برای تجدید اسلام در دورة معاصر. این تعابیر و مفاهیم به نظر می‌آید که وجه تمایز انقلاب را روشن کرده است.اما ذکر این نکته را ضروری می‌دانم: در انقلاب اسلامی به ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی توجه می‌شود، اما به این معنی نیست که این انقلاب صرفاً آن ابعاد را به‌گونه‌ای که در غرب متداول است مد نظر دارد. یعنی در اینجا اقتصاد به عنوان یک رکن اصلی که مابقی اجزا تابعی از آن باشند مدنظر نیست.در انقلاب اسلامی اصالت به شرع و وحی داده می‌شود و مابقی امور اجتماعی تابعی از شرع و دین است. لذا در بسیاری از تحلیل‌هایی که ارائه می‌شود، عده‌ای نگران این هستند که چرا به اقتصاد یا سیاست یا سایر عوامل اصالت داده نمی‌شود؟ آنها گمان می‌کنند یک انقلاب تمام عیار یعنی انقلابی که مثلاً در عرصه اقتصاد نوآوری کند و تحولات را شکل دهد.البته آنها توجه نمی‌کنند در انقلاب اسلامی این اصول و ارکان بدان گونه که اسلام می‌خواهد مورد توجه قرار می‌گیرد. مثلاً ما در انقلاب به اقتصاد هم توجه کردیم.اما امام(س) یکی از انگیزه‌های انقلاب را جلوگیری از تاراج کشور توسط بیگانگان اعلام می‌کند. یا از سوی دیگر استبداد را که بیت‌المال را در خدمت خویش قرار داده بود مورد حمله قرار می‌دهد.‏

‏ اگرچه این مباحث کاملاً اقتصادی است و می‌باید حقوق اقتصادی مردم در زمینه‌های رفاه، عدالت اجتماعی، مساوات و رشد و توسعه مراعات شود، لکن نکته اساسی در همه اینها وجهه اسلامی آن است.یعنی مبارزه با یغماگری استکبار که به یک اعتبار اقتصادی است به اعتبار دیگر وجه ارزشی و دینی هم دارد.مثلاً ممکن است دولتی بگوید: امروز داریم معامله می‌کنیم، نفت می‌دهیم و اقلام صنعتی وارد می‌کنیم؛هر دو طرف هم راضی هستند.ما نمی‌توانیم در جامعه اسلامی چنین فرضی را متصور شویم، زیرا در همان قدم اول به یغما رفتن منابع اقتصادی توسط استکبار ممنوع شده است.استکبار حق ندارد ثروت امت اسلامی را در اختیار گیرد و بعد صدقه بدهد.در بُعد اقتصادی شاید مشکلی نباشد، اما در اسلام این یک اقتصاد استعماری است و با اصل نفی سلطه ‏


‏«لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» در تضاد است.با این توضیح مشکل حل می‌شود و در اسلام همه اصول و از جمله اقتصاد به شریعت باز می‌گردد و رفتارها با آن منطبق می‌شود.‏

‏ در مسائل سیاسی هم چنین است؛ آزادی‌ها، استقلال سیاسی، حق مشارکت مردم در سرنوشتشان، همه و همه به شریعتشان باز می‌گردد.خلاصه تصور انقلاب اسلامی، بدون آنکه اصولش از اسلام نشأت گرفته باشد، تصوری محال است. البته ممکن است کسانی باشند که به تأثیر از دیدگاه غربی، بخواهند انقلاب را بدون توجه به اسلام مورد تحلیل قرار دهند، اما اگر آنها یکبار دیگر به تحولات تاریخ معاصر توجه کنند، در مطالعاتشان تجدید نظر خواهند کرد، چرا که شواهد، اسناد، مدارک و دلایل بسیاری وجود دارد که تحلیل آنها را نفی می‌کند.بد نیست اینجا اشاره کنم به کتابی که بنده دربارة انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن نوشته‌ام و بعد از رحلت امام(قدس‌الله‌سره) منتشر شد.به آن کتاب ایراد گرفتند که به اقتصاد و عوامل اقتصادی در شکل دادن به انقلاب کم بها داده شده است.در صورتی که در آن کتاب، جایی به اقتصاد اختصاص داده و آن را از عوامل عمده شتاب انقلاب بر شمرده بودم.همانجا هم گفتم که در انقلاب به اقتصاد به عنوان یک عامل اصلی نمی‌توان بها داد و اگر ما بخواهیم حتی نقش اقتصاد را بررسی کنیم باید دوباره آن را برگردانیم به مفاهیم اسلامی و بگوییم دستور اسلام است که مردم این وضعیت اقتصادی را تحمل نکنند و برای دگرگونی آن تلاش کنند.در یک جمله می‌توان گفت در مقایسه انقلاب اسلامی با سایر انقلاب‌های معروف جهان می‌بینیم که همه ابعاد این انقلاب با انتساب به اسلام و نشأت گرفتن از اصول و مبانی شریعت جان می‌گیرد و این خصوصیتی است که انقلاب اسلامی را از دیگر انقلاب‌ها متمایز می‌گرداند.اگر مردم در این انقلاب شرکت کرده‌اند و با تحمل انواع مصائب و با انجام اقدامات متعدد از آن حمایت کردند و آن را به پیروزی رساندند به واسطه تبعیت از اسلام و تحقق بخشیدن به اسلام ناب بوده است.‏‏ ‏

‏در میان انقلاب‌های مذهبی، انقلاب مشروطه از بقیه بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.انقلاب مشروطه با فتوای مراجع آغاز شد و با بسیج متدینین و گروههای مذهبی به ثمر نشست و پیروز شد.دو عنصر بسیار مهم مشروطه را از انقلاب اسلامی متمایز می‌کند.درست است ‏


‏که انقلاب مشروطیت با فتوا و بیانیه‌های مراجع بزرگی چون آخوند خراسانی و مرحوم نائینی پیش رفت و به نتیجه رسید، اما این رهبری تداوم نیافت و انقلاب رها شد.علت محدثه انقلاب مشروطه علما بودند، اما در ادامه کنار رفتند و این بر خلاف رهبری انقلاب در دوره انقلاب اسلامی است.اینکه چرا رهبری انقلاب مشروطه تداوم نیافت به یک تحلیل جداگانه‌ای نیاز دارد و قطعاً در آن تحلیل می‌باید به این پرسش پاسخ داده شود که: چرا انقلاب مشروطه از مسیر اصلی خود منحرف شد و با حرکتی صدوهشتاد درجه عکس دوره اول زمینه ساز ظهور قلدری بی اعتقاد به نام رضاخان شد؟ چه شد که علما کنار رفتند، اما رضاخان وارد میدان شد و زمام مشروطه را در دست گرفت و آن را ابزار سوء استفاده خویش کرد؟‏

‏در انقلاب اسلامی به رغم اینکه امام در ماه‌های اولیه انقلاب به قم عزیمت فرمودند، اما با هوشیاری نهضت را مراقبت ‌کردند و آن هنگام که ضرورت حضور در تهران را احساس کردند به تهران آمدند.ایشان در هیچ مقطعی انقلاب را رها نکردند.مثلاً حرکتی که دولت موقت در الجزایر کرد موجب عکس‌العمل امام شد. یا در مسأله ریاست جمهوری با هوشیاری و دقت آن را مورد توجه قرار دادند و از انحراف انقلاب جلوگیری کردند. امام به همان اندازه‌ای که برای تأسیس انقلاب تلاش کردند برای تداوم و حفظ و مراقبت از آن از پای ننشستند و قدم به قدم آن را نظارت و هدایت کردند.در آن ده سال عمر پر برکت امام بعد از انقلاب می‌بینیم که حرکت انقلاب متوقف نشد و از وارد آمدن آسیب جلوگیری شد. این نکته بسیار روشنی است.‏

‏در عصر حاضر ما  از شمال آفریقا گرفته تا شبه قاره هند شاهد انقلاب‌های دینی بوده‌ایم.تمایز انقلاب اسلامی با آنها در رهبری آن است که با فقیهی اعلم و مرجعی مطاع است.امام خمینی(س) یک فرد عادی که آشنایی مختصری با اسلام داشته باشد نبود، او فقیهی آگاه بود که مبانی را طراحی می‌کرد و کلیه اصول و فروع شریعت را از منابع و سرچشمه‌ها استخراج می‌کرد.رهبری انقلاب را نیز دائماً بر عهده داشت که در بسیاری از انقلاب‌های دیگر حضور این عامل را شاهد نبوده‌ایم.به جز شاخص رهبری، ما عدم توسل به خشونت را در انقلاب اسلامی شاهد بودیم که متمایز کننده این انقلاب از دیگر انقلاب‌هاست.در انقلاب مشروطه بعد از ‏


‏خشونت‌های دربار، ما شاهدیم که مشروطه‌خواهان مجبور به استفاده از عکس‌العمل قهرآمیز و قیام مسلحانه می‌شوند.در صورتی که در انقلاب اسلامی امام از همان ابتدا تأکید کردند به خشونت متوسل نخواهند شد. ما شاهد بودیم که در تمام حرکات و افعال ایشان عنصر خشونت و قیام مسلحانه جایی ندارد.درست است که برخی گروه‌های مسلح بودند که در سال‌های 56و 57 برای برخورد با رژیم پهلوی از اسلحه استفاده می‌کردند، اما وجه اصلی انقلاب قیام مسلحانه نبود.یعنی امام روش مسلحانه را به جای روش سیاسی تجویز نمی‌کردند. البته گاهی تهدید می‌کردند که حکم جهاد خواهند داد، اما عملاً هیچگاه چنین دستوری ندادند.‏

‏ این حرکت حضرت امام یک طبیعت خاص و متناسب با شرایط روز را ایجاد کرد. همانطور که می‌دانید، انقلاب عمیق و ریشه‌دار، آن انقلابی است که با روش‌های مسالمت آمیز با جان و روح و فکر و اندیشه مردم تماس برقرار کند.چنین انقلابی در زمان پیروزی بر خلاف انقلاب‌های مارکسیستی که در همه حال خشونت را تجویز می‌کنند نیاز به کاربرد خشونت نخواهد داشت و سر و کارش با فکر و اندیشه مردم خواهد بود.در روسیه هنگامی که انقلاب پیروز شد و تا زمانی که شوروی سابق از بین رفت این سرویس‌های اطلاعاتی و شکنجه‌ها و زندان‌ها بود که آن کشور را سر پا نگه داشت.‏

‏ اما انقلاب اسلامی با اندیشه‌ها کار دارد و به همین سبب است که می‌بینیم از نقطه شروع تا پیروزی بیش از پانزده سال طول می‌کشد.امام در همه این سال‌ها به رغم فشار روزافزون رژیم ستمشاهی به صورت تدریجی و عمقی انقلاب را هدایت فرمودند تا اینکه در ماههای آخر شاهد حرکت‌های میلیونی مردم بودیم.البته ما هنوز وضعیت کشور را در سال 56 بررسی نکرده‌ایم، قطعاً سال 56 سال سرنوشت سازی به لحاظ ایجاد زمینه‌های پیروزی انقلاب است. بجا است که ‏


‏محققان، سال 56 را به‌طور دقیق و عمیق تجزیه و تحلیل کنند تا جایگاه دقیق امام و انقلاب در جامعه مشخص شود.اگر وقایع سال 57 بدون توجه به شرایط سال 56 در نظر گرفته شود، فاصله‌ای عمیق بین این دو سال توجه ما را جلب می‌کند و از امر واقع دور می‌مانیم. حضور مردم در آن جمعیت‌های میلیونی که حتی غیر مذهبی‌ها نیز با انگیزه مذهبی در آن حضور پیدا کردند، نمی‌تواند بدون پیش، زمینه صورت گرفته باشد. البته خشونت رژیم سال 56و 57 پوشش بر خواسته‌های مردم گذارده بود. به هر حال حوادث کشور در سال 56 کمی ابهام آمیز به نظر می‌رسد که احتیاج به بررسی دارد. اما از وقایع سالهای 50 تا 52 که سالهای اوج خشونت رژیم بود و بر حسب ظاهر افتی در حرکت‌های انقلابی به وجود آمده بود می‌توان استنباط کرد که اوج خشونت رژیم نشان از عمق فعالیت‌های انقلابی داشت. رژیم چون احساس خطر کرده بود به آن شدت خشونت اعمال می‌کرد. ‏

‏بنابراین فقط توجه به اینکه مردم فرصت کردند یا فرصت نکردند که به خیابان‌ها بریزند کافی نیست؛ می‌باید به زمینه پیشین نیز توجه کرد.اما تدریجی بودن انقلاب اسلامی ایران  با نوع حرکت و بعثت انبیاء نیز مشابه و سازگار است.ما می‌بینیم که پیامبر گرامی اسلام در آغاز بعثت به مدت 13 سال در مکه فعالیت می کنند.‏

‏آنگاه از وقتی که به مدینه هجرت می‌کنند و دولت تشکیل می‌دهند، حرکت خویش را با سرعت و شتاب فوق‌العاده‌ای دنبال می‌کنند. نکته‌ای را هم اینجا عرض کنم؛ البته در ذهن من تجربه‌ای در این خصوص وجود ندارد که آیا می‌توان حرکتی را که با خشونت آغاز می‌شود تا آخر ادامه داد و اصولاً اگر انقلابی با همین هدف تأمین عدالت و قسط شروع شود، آیا روا است که اقدامات و عملیاتی را سازماندهی کند که رعایت عدالت در آن مشکل باشد؟ برای اینکه خشونت‌ها همیشه دشمن عدالت هستند و لذا قرآن حتی در دفاع مشروع نیز هشدار می‌دهد که: «‏و لا یجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی‏». در دفاع مشروع هم اجازه نداریم از جاده انصاف و عدالت خارج شویم.خشونت به عدالت آسیب می‌رساند و ما می‌دانیم که امام انقلاب را با کمال ‏


‏آرامش و تعمّق هدایت کردند و به پیروزی رساندند.‏

‏ بهر حال نیاز بود که درباره سیره و منش امام در موضوعات مختلف هم مطالبی را بیان کنم که امیدوارم مورد استفاده خوانندگان مجله شما قرار بگیرد.اما اگر بخواهیم به بحث خودمان و مجموعه فعالیت های پس از انقلاب انجام دادم، برگردیم، باید بگویم که این فعالیت ها هیچوقت متوقف نشد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی مبارزه و مقاومت را رها نکردم و مسئولیت های زیادی را برای خدمت به انقلاب اسلامی و مردم ایران بر عهده گرفتم.در دوره ریاست جمهوری مقام معظم رهبری ریاست ستاد پشتیبانی جنگ تهران را برعهده داشتم و همچنین از طرف حضرت امام در سال 59 به نمایندگی ایشان در بررسی وضعیت بنیاد مستضعفان جهت جمع آوری اموال ، طلاها و جواهرات سلطنتی تعیین شدم. علاوه بر آن در سال 60 بنده نمایندگی امام را در بررسی وضعیت مذهبی و سیاسی استرالیا برعهده داشتم.درآماده کردن افکار عمومی و محافل دانشگاهی برای تدوین قانون اساسی در کنفرانس های مربوط به این موضوع شرکت فعالی داشتم و از جمله اعضای آن شورا محسوب می شدم.‏

‏در دوره های سوم و چهارم مجلس شواری اسلامی از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شدم و در مجلس نیز ریاست کمیسیون قضایی و کمیسیون آیین نامه ی داخلی را بر عهده داشتم.در سال 68 از طرف امام به عضویت شورای قانون اساسی انتخاب شدم که حضوری فعالانه در آن شورا داشتم.و این اواخر نیز بعنوان رییس دانشگاه تهران انتخاب شدم هر چند که فعالیتهای تدریس و تحقیقم همچنان پابرجا بود. پس از انقلاب نیز در مناسبت های مختلف - جمعی و فردی - حضور حضرت امام می رسیدیم،امامی که هر کلمه اش و هر نکته از کلامش درس زندگی بود.تا اینکه بدترین خاطره تاریخ زندگی من اتفاق افتاد و آن حضرت به نزد معبود خویش شتافتند. ‏

‏   یادگاران امام چه مرحوم حاج سید احمد آقا و چه شهید حاج آقا مصطفی هم نقش موثری در پیشبرد نهضت امام داشتند.بد نیست این خاطره را هم برای شما نقل کنم که حتما می دانیدکه حاج آقا مصطفی علاقه عجیبی به امام داشت.به مانند علاقه‌ای که این اواخر حاج احمد آقا به امام داشت و فدوی ایشان بودند.آنها محو امام(رض) بودند. حاج آقا مصطفی با آن مقام ‏


‏علمی که داشت خیلی به امام علاقه داشت. جالب این بود که امام،مقام علمی حاج آقا مصطفی را قبول داشت،علی رغم اینکه امام خیلی دیر پسند بود.با آن مقام علمی، علاقه به امام خیلی معنا داشت.یکی از سیاست‌هایی که حاج آقا مصطفی برای حفاظت از امام تدبیر اندیشیده بود این بود که یک نفر افغانی- چهار شانه و قد بلند- به نام آقای فرقانی را مأمور کرده بود که یک قدم پشت امام حرکت کند.تعبیر می‌کرد به شوخی می‌گفت که مثل جدش است، از روبرو هیچکس جرأت حمله ندارد. پشت سر را نگهدارید.لذا آقای فرقانی همیشه پشت سر امام بود.ایشان ظاهراً در قم ساکن بودند. واقعاً - اگر زنده باشند- جا دارد که از ایشان تجلیل شود.البته دو نفر هم بطور سری (مامور امنیتی عراقی) مراقب امام بودند ولی آنها دیده نمی‌شدند، با فاصله ده پانزده متری. ولی آقای فرقانی همیشه پشت سر امام بود. ‏

‏مرحوم حاج آقا مصطفی یکی از سیاست هایش این بود که مثل آقازاده‌ها که می‌نشینند از آقایشان تعریف می‌کردند، ایشان اصلاً اهل این حرف‌ها نبود.به این صورت نبود که در صدد بزرگ نمایی پدر باشد.ولی بطور غیر مستقیم هوای ایشان را داشت.در بیرونی، گعده‌های نجف و اخبار نجف را رصد می‌کرد.از آنهایی که با ایشان نشست و برخاست داشتند تمام اخبار نجف را جمع می‌کرد،اخبار مربوط به نهضت و حضرت امام را کسب می‌کرد ولی در بروز دادن اخبار مثل این بود که قفل به دهان ایشان زده باشند.اخبار ایران توسط نامه‌ها به امام می‌رسید.طبعاً ایشان هم مطلع می‌شد اما جایی درز نمی‌کرد.در نگهداری اسرار نهضت کاملاً حواسش جمع و فردی هوشمند بود.بعضی از شایعات را که زننده بود به تمسخر می‌گرفت.به جای اینکه بیاید و بگوید که این دروغ است و یا علیه نهضت است، با روشی تمسخر گونه‌ با آن برخورد می‌کرد،آن را مبتذل می‌کرد که اگر کسی رندی بکند و از زبان حاج آقا مصطفی بخواهد نقل کند، بگونه‌ای باشد که آنقدر مبتذل باشد یا قابل نقل نباشد، یا اگر نقل شد در طرف اثر منفی داشته باشد. خیلی از این جهات مرحوم حاج آقا مصطفی هوشیارانه عمل می‌کرد.دیگر خاطره شفاهی در ذهنم نمانده است.ای کاش کاری که الان شما انجام می‌دهید سال 1357 و یا سال 1358 و اوایل پیروزی انقلاب انجام می شد که ذهن ما مستعد نقل خاطرات بود. به هر صورت این کار شما ارزنده است.‏

‎ ‎