شرح نفاق و منافقان در کلمات امام خمینی
⃞ یاسر جهانی پور
چکیده
نفاق در تعالیم دینی به عنوان یکی از بزرگترین رذایل اخلاقی شناخته می شود که خود منشأ بسیاری از زشتی های دیگر است. شکی نیست که رذایل اخلاقی در هر مکان و هر زمان وجود داشته و خواهد داشت اما آن رذیله ای که در جامعه امروزی مان بیشتر از هر صفت زشت دیگری می بینیم، نفاق است. این مقاله به شکلی گذرا و مختصر به بررسی این صفت زشت اخلاقی با استفاده از آیات و روایات از دیدگاه امام خمینی می پردازد.
کلمات کلیدی:
نفاق، نشانه های منافقان، عاقبت منافقان، مراتب نفاق، علل نفاق
مقدمه
دورویی و دو زبانی و دو عقیده بودن از مظاهر و مصادیق نفاق است. آنکه با خلق خدا یکرنگ نیست به همان اندازه گناهکار است که با خداوند. فریب خلق خدا از راه شریعت و استفاده ابزاری از دین جهت اقناع عوام از اعظم رذایل است. شکی نیست که نفاق علاوه بر داشتن آثار سوء اخروی و دنیوی، دارای آثار زیان بار اجتماعی نیز هست و در طول تاریخ اسلام، خسارت های بزرگی را متوجه جامعه اسلامی و مسلمانان کرده است. آن اندازه که اسلام از ابتدای تاسیس خود تا کنون، از منافقان به ظاهر مومن و مسلمان ضربه خورده، از کافر و یهود نخورده است. نمونه های آن در جریانات مختلف قابل رؤیت و بازخوانی است. بیعت شکنی اهل
کوفه با امیرالمومنین و راه اندازه جریان خوارج یا بیعت شکنی اهل کوفه در جریان امام حسین و شهادت ایشان و ... نمونه هایی از نفاق حاکم بر جامعه بوده است. هم اکنون این مسئله در جامعه ما نیز نمود زیادی پیدا کرده است. از طرفی روزی نیست که با صحنه ای از این فضیحت مواجه نشویم و از طرف دیگر آن قدر این رذیله در نظرمان کم اهمیت شده است که از عواقب آن نه بیمناک که خود را ایمن می پنداریم.
یکی از عوارض آن ترویج فساد در جامعه است. چون هر گاه مردم عمل صاحب نفاق را با گفتار وی یکی نمی بینند، از آنها الگو گرفته خود نیز به چنین بلیه ای دچار می شوند و جامعه ای که از نفاق پر شود به سمت ویرانی معنوی پیش می رود. فساد دیگر نفاق، عدم گسترش عدالت در جامعه است. چون تا زمانی که کسی عدالت را برای خود اجرا نکند، نخواهد توانست عدالت را در جامعه و برای دیگران پیاده کند. انسان برای اصلاح جامعه باید اول از اصلاح خود شروع کند، همچنین برای تاثیرگذاری اخلاقی، ابتدا باید اخلاق خود را نیکو بسازد. این قاعده طلایی را فراموش نکنیم که آنچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند و آنچه برای خود نمی خواهی برای دیگران مخواه. نتیجه دیگر وجود نفاق، ایجاد یأس در مردم است. چون آن چیزی که میتواند در جامعه روح تلاش را ایجاد کند، امید به آینده است. منافقان مردم را نسبت به وضع جامعه اسلامی بدبین و در نتیجه ناامید می کنند. پس این سخنان محکم ترین دلیلی است تا محققان در زمینه شناساندن عوامل و علل و عواقب نفاق در جامعه تلاش بیشتری کنند تا جایی که بتوان از پیشرفت روزبروز آن جلوگیری کرد.
مشخصات و ویژگی های منافقین در قرآن
نفاق این است که ظاهر و باطن انسان مخالف یکدیگر باشد، خواه این دوروئی و دوگانگی در ایمان باشد یا در طاعات یا در معاشرت با مردم، و خواه به قصد طلب جاه و مال باشد یا نه. (علم اخلاق اسلامی، ج3 ص542) نفاق در آیات و روایات به شدت مذمت شده و با توجه به آیات قرآن، بعد از کفر، هیچ معصیتی به بزرگی آن نیست.
نفاق و دورویی علاوه بر آنکه خود صفتی است بسیار قبیح و زشت که انسان شرافت مند هیچگاه متصف به آن نیست و دارای این صفت از جامعه انسانیت خارج، بلکه با هیچ حیوانی نیز شبیه نیست و مایه رسوایی و سرشکستگی در این عالم پیش اقران و امثال است ذلت و عذاب الیم در آخرت است. (شرح چهل حدیث، ص157)
1. اولین ویژگی منافقان در قرآن آنکه چیزی به زبان می گویند که در دل خلاف آن را پنهان کرده اند. به عبارت دیگر اهل نیرنگ و تدلیس و فریبکاری هستند. این خصوصیت مشترک میان تمام انواع و مراتب نفاق است. در دل خواهان شکست کسی است اما در ظاهر خواهان پیروزی، در دل او را لعن می کند و در ظاهر دعا، در دل می داند حق با اوست اما در ظاهر مخالف اوست، در دل می داند او بی گناه است اما در ظاهر او را گناهکار می داند؛ مثلا دو نفر اگر یک کار اشتباه انجام دهند آنکه هم رای و عقیده آن منافق است ایرادی ندارد، اما آنکه هم رای او نیست نشانه بی ایمانی و بی دینی اوست ... تنها دلیل این شیطنت ها همه و همه هوای نفس و بی تقوایی است و چیزی غیر از این نیست. خداوند می فرماید: وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ الله أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُون (آل عمران: 167) به ایشان گفته شد بیائید و در راه خدا نبرد کنید یا (لااقل) از حریم خود دفاع نمائید؛ گفتند: اگر ما می دانستیم جنگی واقع
خواهد شد از شما پیروی می کردیم (اما می دانیم جنگی نمی شود) آنها آن روز به کفر نزدیک تر از ایمان بودند، با دهان خود چیزی میگویند که در دل آنها نیست و خداوند به آنچه کتمان می کنند دانا است.
2. ویژگی دوم این جماعت آن است که چون، انقیاد قلبی و ایمان محکمی ندارند، تسلیم و اطاعت از خداوند و پیامبر برایشان سخت است. به همین خاطر دائماً و با دلایل گوناگون از پذیرفتن حق، سر باز زده و می خواهند که از آن فرار کنند. یا آنکه کلام خدا، پیامبر و ائمه را چون مخالف عمل خود می دانند آن را تفسیر به رای می نمایند. و چون بنا به فرمایش امام خمینی تفسیر به رای در احکام و مسائل است که دست آراء و عقول بشری از آن کوتاه است، اهل به ظاهر دین که از راه شریعت بر عوام تفوق دارند، به صرف اینکه مردم از این آیات و روایات چیزی نمی فهمند، آنچه منطبق با واقع نیست را به خوردشان می دهند. امام خمینی فرموده اند:
«پس، محتمل است، بلکه مظنون است، که تفسیر به رأی راجع به آیات احکام باشد که دست آرا و عقول از آن کوتاه است، و به صرف تعبّد و انقیاد از خزّان وحی و مهابط ملائکة الله باید اخذ کرد؛ چنانچه اکثر روایات شریفه در این باب در مقابل فقهاء عامّه که دین خدا را با عقول خود و مقایسات می خواستند بفهمند وارد شده است. و این که در بعضی روایات شریفه است که: لَیْسَ شَی ءٌ ابْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسیرِ الْقُرآنِ. و هم چنین روایت شریفه که می فرماید: دینُ الله لا یُصابُ بالْعُقُول، شهادت دهد بر اینکه مقصود از دین الله احکام تعبّدیّه دین است؛ والّا باب اثبات صانع و توحید و تقدیس و اثبات معاد و نبوّت، بلکه مطلق معارف، حقّ طلق عقول و از مختصّات آن است. و اگر در کلام بعضی محدثین عالی مقام وارد شده است که در اثبات توحید اعتماد بر دلیل نقلی است، از غرائب امور بلکه از مصیباتی است که باید به خدای تعالی از آن پناه برد؛ و این کلام محتاج به تهجین و توهین نیست. والی الله المُشْتَکی.» (آداب الصلوه، ص201-200)
خداوند در باب این صفت منافقان می فرماید: وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلی ما أَنْزَلَ الله وَ إِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُودا (نساء: 61)
و هنگامی که به آنها گفته شود، به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر بیائید، منافقان را می بینی که از قبول دعوت تو اعراض می کنند.
3. خصوصیت دیگری که در ادامه بحث قبلی است، این است که منافقان چون ایمان قلبی ندارند، انجام دادن فرایض دینی برایشان دشوار و غیر قابل تحمل است. بنابراین اهل نماز و ذکر و دعا و تضرع و زاری به درگاه خداوند نیستند. إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ الله وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ الله إِلاَّ قَلِیلا (نساء: 142) منافقان می خواهند خدا را فریب دهند در حالی که او آنها را فریب می دهد و هنگامی که به نماز ایستند از روی کسالت می ایستند، در برابر مردم ریا می کنند و خدا را جز اندکی یاد نمی نمایند.
4. از دیگر خصوصیات عام منافقان آن است که مردم را فریب داده و امر به منکر نموده و از معروف و نیکی ها باز می دارند. گویی راه را اشتباه نشان داده و مردم را به سمت هلاکت سوق می دهند. الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوف (توبه: 67) مردان منافق و زنان منافق همه از یک گروهند، آنها امر به منکر، و نهی از معروف، می کنند.
5. از نشانه های اهل نفاق اکبر آن است که در دل، خداوند و وعده های او را قبول ندارند، هرچند به زبان، به خاطر منافع و حفظ جان خود اسلام آورده اند. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا الله وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورا (احزاب: 12) بخاطر بیاورید زمانی را که
منافقان و آنها که در دلهایشان بیماری بود می گفتند: خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند. به همین خاطر پیوسته اظهار دوستی با کفار نموده و از اهل ایمان برائت می جستند. خداوند نیز چون از اسرار دلهای ایشان آگاه بود، به پیامبر خود تأکید می فرمود که اگر این جماعت اقرار به رسالت تو نمودند بدان که از دروغگویانند، زیرا در دل چیزی پنهان دارند، غیر آنچه بر زبان جاری می کنند. شهادت خداوند در مورد دروغگویی منافقان حقیقتاً کار را یکسره و تمام می کند. إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ الله وَ الله یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ الله یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُون (منافقون: 1) هنگامی که منافقان نزد تو می آیند می گویند ما شهادت می دهیم که حتما تو رسول خدایی- خداوند می داند که تو قطعا رسول او هستی- ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند.
6. ویژگی دیگر مذکور در قرآن، در مورد منافقان آن است که، خداوند منافق را فاسق معرفی می کند. إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُون (توبه 67) دلیلش هم این است که کسی که بذر نفاق در دل خود پاشیده و اکنون نفاق به شکل درختی درآمده و ریشه های خود را در اعماق قلب او فروبرده، از هیچ گناهی برای پیشبرد اهداف خود رویگردان نیست.
مرحوم شهید مطهری(ره) در باب خصوصیات منافقین در قرآن فرموده است:
«کسانی که با تلاوت کلام الله مجید آشنا هستند می دانند از جمله کلماتی که در قرآن زیاد به چشم می خورد و به گوش شنیده می شود کلمه «منافق» یا صیغه های دیگری از همین ماده است: منافقون، منافقات یا خود کلمه نفاق، یا کلمه «نافَقوا» که باز به همین معناست، و بعضی از صیغه های دیگر؛ و به هر حال یکی از مطالب و مسائلی که در قرآن کریم مطرح است بحث درباره منافقین است. در قرآن در مقابل مؤمنین و موافقین دو دسته مخالف وجود دارد نه یک دسته. شاید این از مختصات قرآن باشد و در هیچ کتاب آسمانی در مقابل طبقه مؤمنین و موافقین دو دسته مختلف را نام نمی برد بلکه مجموعاً دو دسته اند:
مردم یا مؤمنند و یا کافر، نقطه مقابل مؤمن. اما قرآن مجید نقطه مقابل مؤمنین را دو دسته یاد می کند:
دسته ای که گاهی آنها را کافران و یا مشرکان می نامد، و دسته دیگری که آنها را منافقان می نامد و برای اینها حساب جداگانه ای باز کرده است. مثلًا می فرماید: یا ایُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ الله وَ لاتُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ. قرآن منافقین را- همان منافقینی که در زمان خود رسول اکرم بودند- به صورت افرادی جدا از هم نمی بیند، به صورت یک دسته متشکل و همفکر که میان آنها همبستگی وجود دارد می بیند. می فرماید: وَ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ الی آخر. مردان مؤمن و زنان مؤمن حامیان یکدیگر هستند، وابسته و پیوندخورده به یکدیگر هستند، امر به معروف و نهی از منکر می کنند. در مقابل، کافران را ذکر نمی کند، منافقان را ذکر می کند. برای منافقان هم چنین همبستگی قائل است. گو اینکه کلمه «اولیاء» را به کار نمی برد ولی می فرماید: بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ بعضی شان از بعضی هستند، یعنی اینها از یکدیگر هستند. این تعبیر «همبستگی» از تعبیر «بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ» اگر بیشتر نباشد کمتر نیست چون در برخی دیگر از آیات قرآن این تعبیر هست و مفسرین اینچنین می فهمند که اینها آنچنان به یکدیگر وابسته و پیوسته هستند که یکی هستند.
حال چگونه است که قرآن این همه روی مسئله منافق تکیه کرده است خصوصاً که در کتب آسمانی پیشین یا اسمی از منافقین نیست یا اگر هست بسیار کم است، برای این است که هر چه بشر بدوی تر و از تمدن دورتر بوده و در درجات پایین تر زندگی می کرده است، از صراحت بیشتری برخوردار بوده است؛ یعنی آنچه که در درون داشته است از فکر و احساسات و
عواطف و از رغبات و بی میلی ها و از مهربانی ها و خشم ها و از ایمان ها و بی ایمانی ها، هرچه داشته است همان را ظاهر می کرده است؛ و هر چه بشر پیش رفته و تکامل پیدا کرده است (نمی خواهم بگویم خود این نوعی تکامل است ولی از تبعات تکامل است) قدرتش بر تصنع هم- که نفاق نوعی تصنع است- افزایش پیدا کرده است؛ کما اینکه اگر ما مردم عصر خودمان را با صدر اسلام مقایسه کنیم نفاق هزاران درجه بیشتر شده است. یک وقتی من با خودم فکر می کردم که اساساً اگر عصر ما را از نظر انسانی بخواهند ارزیابی کنند نه از نظر صنعتی، اگر یک جنبه انسانی را بخواهند ملاک و مشخِص عصر و زمان ما قرار بدهند، باید بگویند عصر نفاق. اگر بگویند در عصر ما بزرگترین ماشینی که ابتکار و اختراع شده است چه ماشینی است؟ به نظر من ماشین قلب حقایق است، اینکه بشر این همه توانایی پیدا کرده است که حقایق را وارونه جلوه بدهد.» (مجموعه آثاراستاد شهید مطهری، ج 25، ص201 تا 205)
عاقبت منافقان در قرآن
1. هر کس خود را شناخت، خدا را شناخته است. پس هر کس خدا را فراموش کرد، خود را نیز فراموش می کند. منافقان خدا را فراموش کرده اند، پس خود را نیز از یاد برده اند. و این خود بزرگترین عامل غوطه ور شدن در ورطه هلاکت، برای منافقان است. زیرا هر که خود را فراموش کند، انواع بدیها و شرارت ها را مرتکب خواهد شد چون او خدا را فراموش کرده است. منافقان خدا را فراموش کردند و خدا آنها را فراموش کرد. (رحمتش را از آنها قطع نمود)
2. خداوند منافقان را به عذابی دردناک در روز قیامت بشارت داده است. بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیما (نساء: 138)
3. خداوند جماعت کافر و منافق را در جهنم در یک جایگاه قرار خواهد داد؛ زیرا منافق هرچند به زبان اظهار اسلام کرده است، اما چون به دل کافر است، فتنه های زیادی برای مسلمانان می کند که کافر چنین فتنه انگیزی هایی را نمی کند. إِنَّ الله جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافـِرِینَ
فِی جَهَنَّمَ جَمِیعا(نساء: 140) شهید مطهری فرموده است: «این مسئله را- که چرا این همه قرآن روی منافقین تکیه کرده است- مفسرین طرح کرده اند و معمولاً چنین پاسخ داده اند: با وجود اینکه منافق یکی از اقسام کافر است در عین حال چنان که از قرآن در بعضی موارد استفاده می شود منافق خطرش برای اسلام از کافر بیشتر است، زیرا کافر- یعنی کسی که قرآن اصطلاحاً او را کافر می خواند- کسی است که خدا و پیغمبر را قبول ندارد ولی صداقت دارد، یعنی علناً اظهار می کند و تکلیف مردم با او روشن است. ولی آن کس که بر روی عقیده قلبی خود روپوش نهاده و به زبان طوری سخن می گوید و در دل طور دیگر است، خطرش بسیار زیاد است زیرا مردم مسلمان را گول می زند، و هیچ گاه مردم از کفار گول نمی خورند. و لذا می فرماید:
انَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْاسْفَلِ مِنَ النّارِ اینکه در تاریخ می بینیم پیامبر جنگید و پیروز شد ولی علی علیه السلام نتوانست مانند رسول الله (صلی الله علیه و آله) پیش ببرد، جهتش همین است که پیامبر با کفار جنگید و علی با منافقین؛ یعنی رسول الله با مردمی جنگید که در مسلک و مرام خودشان صادق و صریح بودند و وقتی می گفت بگویید لا اله الّا الله می گفتند ما قبول نداریم. در مقابل رسول الله ابوسفیان شعار می داد: اعْلُ هُبَل، اعْلُ هُبَل و پیغمبر در مقابل آنان می گفت بگویید: الله اعْلی وَ اجَلُّ، و بالاخره الله با هبل رو در روی هم قرار می گرفت، لذا نتیجه معلوم بود: پیروزی الله و شکست هبل. ولی علی علیه السلام با همان ابوسفیان ها روبرو بود اما شعارشان شعار اسلام بود.» (مجموعه آثار، ج 26، ص 146)
4. حق تعالی وعده داده است که منافقان در پایین ترین نقطه جهنم قرار خواهند داشت. إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرا ً(نساء 145) علی بن ابراهیم ذیل این آیه از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: این آیه در باره عبد الله بن ابی وارد شده و تا قیامت در حق هر منافق و مشرکی جاری است. (تفسیر جامع، ج2ص 135)
از این آیه به خوبی استفاده می شود که از نظر اسلام نفاق بدترین انواع کفر، و منافقان دورترین مردم از خدا هستند و به همین دلیل جایگاه آنها بدترین و پست ترین نقطه دوزخ است، و باید هم چنین باشد، زیرا خطراتی که از ناحیه منافقان به جوامع انسانی می رسد با هیچ خطری قابل مقایسه نیست. آنها با استفاده از مصونیتی که در پناه اظهار ایمان پیدا می نمایند، ناجوانمردانه به افراد بی دفاع حمله ور شده، از پشت به آنها خنجر می زنند. مسلما حال چنین دشمنان ناجوانمرد و خطرناک که در قیافه دوست آشکار می شوند از حال دشمنانی که با صراحت اعلان عداوت کرده و وضع خود را مشخص ساخته اند به مراتب بدتر است. در حقیقت نفاق راه و رسم افراد بی شخصیت و پست، و مرموز و ترسو، و بتمام معنی آلوده است.(تفسیر نمونه، ج4ص 181)
5. علاوه بر اینکه منافقان در عذاب الیم خواهند بود در دنیا و آخرت ملعون خدا بوده و همیشه از رحمت او دور خواهند بود.
وَعَدَ الله الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ الله وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ (توبه: 68) خداوند به مردان و زنان منافق و کفار وعده آتش دوزخ داده، جاودانه در آن خواهند مـاند، همـان برای آنها کافـی است، و خـدا آنـها را از رحمتش دور ساخته، و عذاب همیشگی برای آنها است.
6. در آیه ای دیگر از قرآن، خداوند منافقان را به دو بار عذاب وعید داده است. سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلی عَذابٍ عَظِیم (توبه: 101) مفسرین در اینکه مقصود از عذاب در دو نوبت چیست اختلاف کرده اند، بعضی مانند علامه طباطبایی قائلند به اینکه معنایش این است یک مرتبه در دنیا به اسیر شدن و کشته شدن و بار دیگر در قبر عذابشان می کنیم (ترجمه تفسیر المیزان، ج9، ص511) برخی دیگر نظر دارند که یکی از این دو عذاب، رسوایی میان مردم و یکی سخت جان دادن است.( تفسیر نور، ج5، ص136)
7. عذاب دیگر، دور بودن از شفاعت شافعان است؛ چنانکه خداوند در قرآن به این نکته اشاره دارد و می فرماید: آنگاه که منافقان از مؤمنان، نور و رحمتشان را می طلبند، با پاسخ منفی مؤمنان مواجه می شوند. یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب (حدید: 13) روزی که مردان و زنان منافق به مؤمنان می گویند: نظری به ما بیفکنید تا از نور شما شعله ای برگیریم، به آنها گفته می شود: به پشت سر خود بازگردید و کسب نور کنید، در این هنگام دیواری میان آنها زده می شود که دری دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب .
مراتب منافقان
برای نفاق و بالتبع منافقان، مراتب و درجاتی است. کلی ترین تقسیم بندی برای نفاق، تقسیم آن به نفاق اکبر و اصغر است. نفاق اکبر، تسلیم و اطاعت از روی زیرکی و به علت ترس و خوف است که این نوع تسلیم خالی از هر گونه اشتیاق و رغبت و لذت است. و نفاق اصغر عبارت است از تسلیم و انقیاد و اطاعت رسول در ظاهر و تکاسل و تساهل در قلب. (تحفه الملوک، ص91) این تسلیم در ظاهر و سستی در قلب، مشتمل بر دو مرتبه است: یکی نفاق زبانی و دیگری نفاق عملی. معنی نفاق زبانی آن است که پیش رو و مقابل دوست، از او تمجید و تعریف نموده و پشت سر و در غیابش غیبت و بد گویی اش را بکند. نفاق عملی یعنی آنکه ظاهرش با دیگران به گونه ای باشد و قلبش به گونه ای دیگر. در نظر دیگران به یک نحو رفتار کند و در خفا به گونه ای دیگر. به عبارت دیگر شخص در حالت نفاق عملی به اصطلاح دو روست. به این دو قسم نفاق در حدیث شریف امام صادق(ع) اشاره شده است که فرمود: من لقی المسلمین بوجهین و لسانین، جاء یوم القیامه و له لسانان من نار(شرح چهل حدیث، ص155) کسی که مسلمانان را با دو رو و دو زبان ملاقات کند، روز قیامت می آید در حالیکه برای او دو زبان آتشی است. با احتساب این تعریف هر کس که در انجام عملی، ظاهرش با قلبش یکی نباشد، (مثلاً ریا کند) اهل نفاق و در سلک منافقین است. به عنوان مثال، کسی که در پیشگاه خدا و در نماز می گوید ایاک نعبد و ایاک نستعین و در غیر نماز از غیر خدا یاری می طلبد و کمک می خواهد در واقع منافق بوده و دچار نوعی از نفاق است.
امام خمینی می فرماید:
«سرّ وضع سجودی چشم از خود شستن است و ادب وضع رأس بر تراب اعلی مقامات خود را از چشم افکندن و از تراب پست تر دیدن است. و اگر در قلب از این دعاوی که به حسب اوضاع صلاتی اشارت به آنهاست علتی باشد پیش ارباب معرفت نفاق است.» (آداب الصلاه، ص357)
همچنین مرحوم عارف میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) می فرماید:
«کسی که خیر را جز در مال و ثروت نمی بیند و عطا کننده و مانعی جز مردم نمی شناسد، حرکت چنین فردی با توحـید در تـضاد است و چـنین کـسی اگر هم به زبان شهـادت بـر یکتایی خـداوند بدهـد، این گفـتـه اش نفـاق و خـداوند خـود گواهـی داده که منافـقـان دروغگویانند.»(اسرارالصلاه، ص432) امام خمینی در بیان مراتب منافقان فرموده اند:
«بدان که از برای نفاق و دورویی، مثل سایر اوصاف و ملکات خبیثه یا شریفه، درجات و مراتبی است در جانب شدت و ضعف. هر یک از اوصاف رذیله را که انسان در صدد علاج آن برنیاید و پیروی از آن نماید، رو به اشتداد گذارد. و مراتب شدت رذایل چون شدت فضایل غیر متناهی است. انسان اگر نفس امّاره را به حال خود واگذار کند، به واسطه تمایل ذاتی آن به فساد و ناملایمات عاجله نفسانیه و مساعدت شیطان و وسواس خنّاس میل به فساد کند، و رذایل آن در هر روز رو به اشتداد و زیادت گذارد تا آنجا رسد که آن رذیله ای که از آن پیروی کرده صورت جوهریه نفس و فصل اخیر آن گردد و تمام مملکت ظاهر و باطن در حکم آن درآید. پس، اگر آن رذیله رذیله شیطانیه باشد، همچون نفاق و دورویی که از خواص آن ملعون است - چنانچه قرآن شریف از آن خبر داده بقوله : و قاسمهما إنّی لکما لمن النّاصحین.«قسم خورد از برای حضرت آدم و حوا، سلام الله علیهما، که من ا ز پنددهندگان شما هستم.» با آنکه به خلاف آن بود - مملکت تسلیم شیطان شود، و صورت اخیره نفس و باطن ذات و جوهر آن صورت شیطان گردد، و صورت ظاهر آن نیز در آن دنیا ممکن است صورت شیطان باشد، گرچه در این جا به صورت و شکل انسانی است. پس، اگر انسان از این صفت جلوگیری نکند و نفس را سرخود کند، به اندک زمان چنان مهار گسیخته شود که تمام همت و همش را مصروف این رذیله کند، و با هر کس ملاقات کند با دورویی و دو زبانی ملاقات کند، و خلط و آمیزش با کسی نکند جز آنکه
آلوده باشد به کدورت دورنگی و نفاق، و جز منافع شخصی و خودخواهی و خود پرستی چیزی در نظرش نباشد، و صداقت و صمیمیت و همت و مردانگی را بکلی زیر پا نهد و در تمام کارها و حرکات و سکنات دورنگی را به کار برد، و از هیچ گونه فساد و قباحت و وقاحت پرهیز نکند. چنین شخصی از زمره بشریت و انسانیت دور و با شیاطین محشور است. این ها که گفته شد به حسب مراتب شدت و ضعف در خود جوهر نفاق بود، و نیز به حسب متعلق فساد آن فرق دارد. زیرا که گاهی نفاق کند در دین خدا، و گاهی در ملکات حسنه و فضایل اخلاق، و گاهی در اعمال صالحه و مناسک الهیه، و گاهی در امور عادیه و متعارفات عرفیه. و همین طور گاهی نفاق کند با رسول خدا، صلّی الله علیه و آله، و ائمه هدی، علیهم السلام، و گاهی با اولیا و علما و مؤمنین، و گاهی با مسلمانان و سایر بندگان خدا از ملل دیگر. البته این ها که ذکر شد در زشتی و وقاحت و قباحت فرق دارند، گر چه تمام آنها در اصل خباثت و زشتی شرکت دارند و شاخ و برگ یک شجره خبیثه هستند.»(شرح چهل حدیث، ص156 و 157)
اشاره ای کوتاه به برخی از علل ایجاد نفاق
1. حب دنیا، اعم از دوستی مال و جاه و مقام؛ زیرا که فرمود دوستی دنیا رأس هر خطا و گناهی است. پیامبر فرمود: حب المال و الجاه ینبتان النفاق فی القلب کما ینبت الماء البقل. (علم اخلاق اسلامی، ج3ص464) دوستی مال و جاه نفاق را در قلب می رویانند همچنان که آب گیاه سبز را.
امام خمینی فرموده اند:
«استغراق در بحر لذائذ و مشتهیات قهراً حب به دنیا آورد وحب به دنیا تنفر از غیرآن آورد و وجهه به ملک غفلت ازملکوت آورد...و پرواضح است که تمام مفاسد روحانی و اخلاقی و اعمالی از حب به دنیا و غفلت از حقتعالی وآخرت است و حب به دنیا سرمنشا هر خطیئه است.» (شرح چهل حدیث، ص240)
تحقیق در آیات و روایات و آثار بزرگان دین نشان می دهد که بزرگترین و مهم ترین عامل دوری از یاد خدا حب دنیا و مادیات و به عبارت دیگر دنیاپرستی است. و چون فراموشی یاد خدا، علت فراموشی خود است پس علت نفاق نیز می باشد؛ چون نفاق نتیجه نسیان نفس است.
دنیا در تعریف امام خمینی هر چیزی است که انسان را از حق تعالی به خود مشغول کند (شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص300) حتی اگر جزو امور معنوی باشد. باید دانست که اگر نفوس یکـسره متوجه به دنـیا و تعمیـرآن باشند و منصرف از حق باشندگـرچـه اعتقاد به مبدا و معـاد هـم داشـته باشند منکوس هستند و میزان در انتکاس قلوب غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.(شرح چهل حدیث، ص535) نتایجی که دنیاپرستی برای انسان به همراه دارد همان نتایجی است که می توان آنها را از نشانه های شخص منافق نامید؛ به بیان دیگر نتایج دنیاپرستی، علائم نفاق است.
اولین نتیجه اش آنکهن دل به غیر صاحب خانه سپرده شده است. یعنی دلی که باید خدا در آن تجلی نموده و ظهور یابد، محل ظهور شیطان و هوای نفس می شود و این خود بزرگترین خسران و تباهی برای انسان است.
خداوند در سوره احزاب آیه 4 می فرماید: ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه. حضرت رسول اکرم میفرمایند: حب الدنیا و حب الله لایجتمعان فی قلب ابداً (تنبیه الخواطر، ص362) حب دنیا و حب خداوند در یک دل ابداً و هرگز جمع نمی شود. همچنین امام علی فرمود: کما ان الشمس واللیل لایجتمعان کذلک حب الله و حب الدنیا لایجتمعان (غرر الحکم و دررالکلم، ص536) همانطورکه خورشید و شب هرگز با هم جمع نمی شوند دوستی خدا و دنیا یک جا جمع نمی شود. چون یکی از نشانه های منافق، حب دنیا و هوای نفس است و قلبی که از محبت دنیا پر
شده، ذوق و عشق الهی را نمی چشد؛ بنابراین منافق پیوسته از خداوند دور می شود و حال آنکه خود را بنده مقرب خدا می داند.
دومین نتیجه اش آنکه موقع مردن انسان دچار تزلزل خاطر و شک در ایمان خود می شود و دو حالت بسیار عظیم به او دست می دهد یا اینکه با بغض و کینه حق تعالی از دنیا می رود و یا اینکه با فریب شیطان از گفتن شهادتین باز می ماند و اینها همه از دوستی دنیا و محبت به آن است. امام خمینی می فرمایند:
«آن کس که مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنیا ـ با ابعاد مختلف آن ـ است که در حال احتضار و کوچ بعضی از امور برانسان ممکن است کشف شود و دریابد که مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا می کند با دشمنی خدا و غضب و نفرت از او ـ جل و علا ـ کوچ کند و این عاقبت و پیآمد حب نفس و دنیا است.» (صحیفه امام، ج16، ص216)
در جای دیگر ایشان به عنوان مثال نسبت به این قضیه مهم می فرمایند:
«یکی از محترمین قزوین ملاهای خیلی عابد قزوین ـ خداوند رحمتش کند ـ ظاهراً گفت که ما رفتیم عیادت یک نفرآدم که نزدیک های فوتش بود. این آدم گفت که ظلمی را ـ نعوذبالله ـ آن ظلمی را که خدا به من کرده است به هیچ کس نکرده. من این بچه هایم را چطور تربیت کردم چطور حالا می خواهد مرا ببرد. مسئله این است آن که کمر انسان را می شکند این است که حب انسان به خودش و حب انسان به ریاستش و حب انسان به همه چیزهایی که موجب حب است، انسان را برساند به آن جایی که اگر نبی اکرم هم از او بگیرند دشمن او می شود و آن وقت هم که می فهمد خدا دارد می گیرد دشمن او می شود.» (صحیفه امام، ج14، ص16-15)
سومین نتیجه اش آنکه طبق حدیث شریف حب الدنیا رأس کل خطیئه، انسان برای بدست آوردن بیشتر دنیا و طمع به آن به طور حتم مرتکب انواع گناهان می شود تا جایی که از ارتکاب هیچ نوع گناهی باکی ندارد و این بزرگترین عامل در سیاهی قلب و تیرگی نفس و علت بزرگ نفاق و هواپرستی است. امام خمینی می فرمایند:
«اینکه در روایات ما هست که حب الدنیا راس کل خطیئه این یک واقعیتی است و اساس حب دنیا هم ریشه حب دنیا هم حب نفس است که آن هم حب دنیاست. تمام فسادهایی که در بشریت پیدا شده است از اولی که بشریت تحقق پیدا کرده است تاکنون و تا آخر منشأش همین حب نفس است. از حب نفس است که حب به جاه حب به مقام حب به مال و حب به همه انگیزه های شهوانی پیدا می شود و انبیا اساس کارشان این بوده است که این حب نفس را تا آن مقدار که ممکن است سرکوب کنند و نفس ها را مهار کنند.» (همان، ج16، ص162)
2. بی حیایی علت دیگر نفاق است. امام صادق فرمود: الوقاحه صدر النفاق و صدر النفاق الکفر. (شرح مصباح الشریعه، ص571) بی حیایی و وقاحت اساس و بنیان هر نفاق است و نفاق اساس کفر است. حیا در لغت به معنای شرمساری و خجالت است که در مقابل آن وقاحت و بی شرمی قرار دارد(لسان العرب، ج8 ص51) در فرهنگ عالمان اخلاق، حیا نوعی انفعال و انقباض نفسانی است که موجب خودداری از انجام امور ناپسند در انسان می گردد و منشأ آن ترس از سرزنش دیگران است. (اخلاق ناصری، ص77) همچنین گفته اند: «حیا به معنی شرم و گرفتگی روان است از چیزی، و ترک آن چیز از ترس خواری و پستی که در آن است. و نیز اشاره شده حیا صفت کسی است که گناهی را که مرتکب شده می پوشاند و یا از آشکار شدن آنچه به درون او مربوط می شود امتناع می کند، مخصوصاً اموری که مربوط است به زندگی جنسی. و نیز اگر کسی از ترس گرفتار شدن به کبر و غرور دیگران را از ستودن کمالات و فضایل خود منع کند، به این حالت نیز حیا اطلاق می شود. به همین دلیل جرجانی می گوید: «حیا بر دو نوع است: نفسانی، ایمانی. حیای نفسانی حیایی است که خداوند آن را در هر جانی آفریده است مثل حیا از پیدا شدن زشتی و حیای ایمانی حیایی است که به موجب آن، مومن از ترس خدا از گناه امتناع می کند» (فرهنگ فلسفی، ص326)
امام خمینی می فرمایند:
«چه بسا فیلسوف قوی البرهانی که با علم برهانی بحثی اثبات نموده احاطه علمی حقتعالی را به جمیع ذرات وجود و تمام نشئات غیب و شهادت را حاضر در محضر حقتعالی می داند و تجرد تام حق را به جمیع انواع تجرد و احاطه قیومی ذات مقدس را با براهین متقنه قطعیه ثابت می نماید ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته باشد با آمدن طفل ممیزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود و عملش به حضور حق بلکه حضور ملائکه الله بلکه احاطه اولیاء کمل ـ که همه در تحت میزان برهانی علمی است ـ برای او حیا از محضر این مقـدسین نمی آورد و او را از قبـایح اعمـال منصـرف نمی کند.» (شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص201-202)
از بی حیایی مفاسد زیادی زاییده می شود. انسان بی حیا از اینکه گناه کند باکی ندارد، پس روز به روز بر گناهش افزوده شده و روح و قلبش را تاریک و تاریکتر می سازد تا جایی که هیچ امیدی به نجات او نمی ماند. همچنین انسان بی حیا از اینکه گناهش آشکار شده و در معرض دید دیگران قرار بگیرد نیز باکی ندارد و همین امر سبب می شود گناه او به یک قاعده عام برای دیگران تبدیل شده و در جامعه رواج پیدا کند و وقتی گناهی در جامعه شیوع پیدا کرد، هرج ومرج و بی بند و باری و پایمال کردن حقوق دیگران و مفاسد بسیار دیگری روی می دهد و نظام اخلاقی جامعه را به هم می ریزد و همین امر سبب بروز زیان های مادی و معنوی بسیار می شود. به همین دلیل انسان بی حیا معلم بی اخلاقی، بی فرهنگی و لاابالی گری و نفاق در جامعه است و انجام هیچ کار زشتی از او بعید نیست. بر این اساس است که امام صادق ضمن حدیثی فرمود: هر که حیا ندارد ایمان ندارد. (بحار الانوار، ج71 ص331) همچنین در حدیث دیگری فرمود: ای مفضل اگر حیا نبود انسان هیچگاه مهمان نمی پذیرفت، به وعده وفا نمی کرد، نیازهای مردم را بر آورده نمی ساخت، از نیکی ها بر حذر بود و بدیها را مرتکب می شد. بسیاری از امور لازم و واجب نیز برای حیا انجام می شود. بسیاری از مردم، اگر حیا نمی کردند و شرمگین نمی شدند، حقوق والدین را رعایت نمی نمودند، هیچ صله رحمی نمی کردند هیچ امانتی را به درستی بازپس نمی دادند و از فحشا بر حذر نبودند. (همان، ج،3 ص 81) پس ببین که از بیحیایی چه
مفاسدی زاییده می شود. امام خمینی در مورد آثار بی حیایی میفرماید:
«اگر انسان بی حیایی را از حد گذراند و هتک حرمات الهیه نمود، خداوند غیور مستورات او را که به لطف و ستاریت خود ستر فرموده بود، مکشوف فرماید و هتک مستور آن را می فرماید در بین مردم در این عالم و ملائکه و انبیاء و اولیاء علیهم السلام در آن عالم مفتضح می شود.» (شرح چهل حدیث، ص306)
3. مجادله و ستیزه جویی. امیرالمومنین(ع) در روایتی به این جهت مردم را از مجادله نهی کرده که مجادله موجب عداوت و دشمنی است. فرمود: ایاکم و المراء و الخصومه فانهما یمرضان القلوب علی الاخوان و ینبت علیهما النفاق (نقطه های آغاز، ص693) از مجادله و ستیزه جویی بپرهیزید زیرا این دو دلهای برادران دینی را نسبت به یکدیگر مکدر می کند و بذر نفاق را پرورش می دهد.
اشاره به برخی از نشانه های منافقان
غیر از آنچه در خصوص نشانه های منافقان در لابه لای بحث های بالا گفته شد، در کتاب مصباح الشریعه از قول امام صادق(ع) نقل شده است که نشانه های منافقان چند چیز است:
«باکی نداشتن از دروغ گفتن، خیانت کردن در مال مسلمانان، بی شرمی و بی حیایی، با وجود بی کمالی ادعای کمال کردن، تیز چشم بودن و به چشم گشاده به کسی نگریستن و نگاه کردن، سفیه بودن و بی اندیشه و تأمل کاری کردن و رعایت ادب کسی را نکردن، کوچک و آسان شمردن گناهان و تقصیرها، کوچک کردن ارباب دین و علم و احترام لازم را نگذاشتن، کوچک شمردن بلاهای آخرت، کبر به خود راه دادن و خود را بزرگ دانستن، دوست داشتن اینکه مردم او را مدح کنند، حسود بودن، اختیار کردن دنیا بر آخرت و بدی را بر خوبی ترجیح دادن، حریص بودن بر نمامی و سخن چینی، دوست داشتن لعب و لهو و به کارهای بیهوده رغبت داشتن، اعانت کردن اهل فسق، از اهل خیرات نبودن، نیک دانستن کار خود هرچند درواقع بد باشد و بد دانستن کار دیگران هر چند خوب باشد» (شرح مصباح الشریعه، ص248)
علاج نفاق از نگاه امام خمینی
علاج یک رذیله زشت زمانی اتفاق می افتد که صاحب آن صفت بخواهد و اراده کند که خود را علاج نماید پس اولین قدم در اصلاح نفس اراده و آنگاه تفکر است. و تفکر در امور بسیاری است؛ ابتدا باید در آثار نفاق، و عواقبی که منتظر اوست چه در دنیا و چه در آخرت تفکر کند. زمانی که فرد به آثار نفاق توجه کند و به این بیندیشد که اگر به این صفت معرفی شود، از انظار مردم می افتد، رسوا شده و آبروی خود را از دست میدهد و از رسیدن به کمال باز می ماند، قطعا بر عزم خود برای از بین بردن این صفت مصمم تر میگردد. همچنین شخص باید تفکر کند در عالم دیگر و به خود بفهماند که هر چه را در این عالم از مردم بپوشاند، در عالم دیگر نمی تواند و زمانی که اسرار هویدا شود و حقایق برملا گردد روسیاهی او پیش دیگران آشکار می شود. نکته دیگر تامل در روایات و آیاتی است که در مذمت نفاق و نتایج آن خصوصاً در قیامت به دست ما رسیده است. از جمله آنکه هرکه با دو زبان با مردم رفتار کند روز قیامت خدا را ملاقات می کند در حالی که دو زبان از آتش دارد. این احادیث و تفکر در آنها عامل بازدارندگی قوی و محکمی از نفاق است. مسئله دیگری که باید در آن تامل نمود، اسماء قهری حق تعالی از جمله عظمت و جلال و جبروت اوست که هر بزرگی پیش او کوچک و هر عزیزی در برابر عزت او خوار است و عالم تماماً فقیر الی الله و او غنی و بی نیاز مطلق است. تفکر در احوال بزرگان و عرفا و علماء و الگو گرفتن از رفتار ائمه و بازخوانی تاریخ و شناخت رفتار و انگیزه های منافقان از آغاز تاکنون خود نقش مهمی در رفتار عملی انسان دارد. پس از تفکر در امور مربوطه لازم است تا به درمان عملی خود بپردازد و قانون در این قسم امور چنانکه علمای اخلاق از جمله امام خمینی بارها به آن تاکید داشته اند آن است که برای علاج هر صفت رذیله ای که انجام می دهد، ضد آن را پیوسته انجام دهد تا آن بلیه زشت مرتفع گردد. و ضد عمل نفاق آن است که هر گاه خواست تا غیر از آنچه در دلش است سخنی بگوید، صداقت پیشه گرفته و از مکنونات قلبی خود بگوید یا اگر خواست با کسی به ظاهر محبت کند در حالی که او را دشمن دارد بهتر است با او دوستی بگیرد که تمام آن
خلاف هوای نفس اوست. پس عمل به خلاف هوای نفس، اساس ترک نفاق و هر رذیله اخلاقی دیگر است.
امام خمینی می فرمایند:
«بدانکه علاج این خطیئه بزرگ و نقص عظیم دو چیز است: یکی تفکر در مفاسدی که مترتب بر این رذیله است چه در این دنیا که اگر انسان به این صفت معرفی شد، از انظار مردم می افتد و رسوای خاص و عام می شود و بی آبرو پیش همه اقران و امثال می گردد... و چه در عالم دیگر که عالم کشف و اسرار است و هر چه را در این عالم از نظر پوشانید در آنجا نتواند مستور کرد و در آنجا مشّوه الخلقه با دو زبان از آتش محشور گردد و با منافقان و شیاطین معذب شود پس... وارد شود مرحله عمل که طریقه دیگر علاج نفس است و آن چنان است که انسان مدتی با کمال دقت مواظبت کند از حرکات و سکنات خود و کاملاً مداقه در اعمال خویش کند و بر خلاف خواهش و آرزوی نفس اقدام کند و مجاهده نماید و اعمال و اقوال خود را در ظاهر و باطن خوب کند و تظاهرات و تدلیسات را عملا کنار گذارد و از خدای متعال در خلال این احوال توفیق طلب کند که او را بر نفس اماره و هواهای آن مسلط کند.» (شرح چهل حدیث ص158-159)
منابع:
1. علم اخلاق اسلامی، ترجمه جامع السعادات، سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات حکمت، 1377 ش
2. شرح چهل حدیث امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش
3. مجموعه آثار، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا 1372ش
4. تفسیر جامع سید محمد ابراهیم بروجردی، تهران، انتشارات صدر، 1366 ش
5. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، تهران، دار الکتب الإسلامیة،1374 ش
6. ترجمه تفسیر المیزان، سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی ، 1384 ش
7. تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن ، 1383 ش
8. تحفه الملوک، سید بحرالعلوم، انتشارات علامه طباطبایی، 1418 ق
9. آداب الصلاه، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش
10. اسرار الصلاه، میرزا جواد ملکی تبریزی، تهران، پیام آزادی، 1378 ش
11. تنبیه الخواطر، ورام بن ابی فراس، قم، مکتبه فقیه، چاپ اول
12. غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد تمیمی آمدی، قم، دفتر تبلیغات، 1366 ش
13. صحیفه، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379 ش
14. شرح مصباح الشریعه ملا عبدالرزاق گیلانی، انتشارات پیام حق، 1377ش
15. لسان العرب، ابن منظور، قاهره، دارالمعارف، بی تا
16. اخلاق ناصری، خواجه نصیر الدین طوسی، تهران، انشارات خوارزمی، 1356 ش
17. فرهنگ فلسفی، جمیل صلیبا منوچهر صانعی، تهران، انتشارات حکمت 1366 ش
18. شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش
19. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، تهران، انتشارات اسلامیه، بی تا
20. نقطه های آغاز، محمد رضا مهدوی کنی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1376 ش