فاضل ترکمن
افسانه های 2000 و چندمی حسنی نگو یک دسته گل
یکی بود ، یکی نبود . توی ده شلمرود ، نوجوانی به نام حسنی زندگی می کرد که تمام بر و بچه های محل از جمله فلفلی ، قلقلی و حتّی مرغ زرد کاکلی ، « حسنی نگو یه دسته گل» صدایش می زدند امّا خود حسنی دیگر اصلاٌ دلش نمی خواست که آنقدر بچه مثبت باشد و از اینکه دوستانش او را یه دسته گل صدا می زدند ، بسیار ناراضی بود ، چون فکر می کرد که دسته گل بودن دیگر خیلی وقت بود که دمده شده !
به همین دلیل تصمیم گرفت برای تنوع هم که شده ، کمی به گذشتة کثیفش برگردد ! او برای رسیدن به این هدف شوم خود ، در ابتدا کلی ژل و تافت و کتیرا و واکس و چسب مو خرید و بعد با کلی دستگاه دیجیتالی و مدرن مو درست کن که حتی اسمش را هم نمی توانست تلفظ کند ، موهایش را به سبک مو های فشن های خیلی خیلی خفن ، توی فیلم های اکشن خیلی خیلی خفن ، درست کرد ! پوستش را برتزه کرد ! دماغ گنده اش را زیر تیغ جراحی برد و صاحب یک بینی خیلی خیلی خیلی سر بالا و « اِ وا خاک عالم بر سرم» شد ! دور دو دستش کلی دستبند و النگو بست و روی دستانش را هم با جملة « بی تو سردمه ! » خالکوبی کرد . به ناخنهایش تا حد ممکن ، اجازة رشد داد ! یک تی شرت و شلوار تنگ و کثیف و پاره پوره هم پوشید و کلهم یک آدم دیگر
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 184صفحه 4