پیامبر نگاه تندی به مرد کرد. مرد، خود را از نگاه پیامبر مخفی کرد. جوان، شتابزده عذرخواهی کرد و آهسته و بریده بریده گفت:
«مادرم... مادرم... گفتند... گفتند که... همین پیراهن را که به تن دارید، بدهید!... گفت... گفت، میخواهد در کفنش بگذارد.»
زمزمهی جمعیت آغاز شد. عدهای با خشم و کینه به جوان خیره شدند. پیامبر لحظهای سکوت کرد و بعد آرام گفت: «بسیار خوب... برویم خانه تا من پیراهنم را به تو بدهم!»
سپس با اشاره به جمع گفت:
«کسی نیاید... برای نماز ظهر خواهم آمد.»
امّا نیامد. یعنی آمد؛ امّا دیر... بعدها جریان را از پیراهن جوان که نمازظهر را در مسجد بود، شنیدم. او تعریف کرد که آن روز، مردم هر چه منتظر شدند، پیامبر به مسجد برنگشت و بعد از مدتی که نگرانی مردم به اوج رسید، به طرف خانهی پیامبر حرکت کردند، معلوم شد که پیامبر به خاطر نداشتن پیراهنی دیگر و بخشش من به پیرزن، در خانه مانده است و بعد از آن یکی از اصحاب، پیراهن خود را به پیامبر امانت داد. پیامبر به مسجد آمد و نمازظهر را برگزار کرد. پیامبر پس از نماز علّت دیر آمدن و جریان بخشش مرا برای مردم تعریف کرد؛ حتی برای مردم گفته بود که جبرئیل، درست در لحظاتی بعد، از سوی خدا، پیام آورده که: «نه دست خود را از روی خسیسی به گردن ببند و نه آنقدر بخشش کن که در هر دو حال ملامتزده و حسرتخورده بنشینی.»
پیرزن که این ماجرا را شنیده بود، میخواست مرا پس بدهد، امّا پیامبر قبول نکرد. اشک در چشمهای پیامبر حلقه زد و آهسته گفت:
«مادر!... محمد را دعا کن!»
دستهای چروکیده و رنج کشیدهی پیرزن، مرا به سینه فشردند.
چهارشنبه، نهم مرداد، مصادف با 27 رجب، روزی است که در آن، پیامبر رحمت، حضرتمحمد(ص) از جانب خداوند به پیامبری مبعوث شد. این عید بزرگ را به همه شما تبریک میگوییم.
نام پرنده: بال بل
اندازه: حدود 20 سانتی متر
گستردگی در جهان: هند، جنوب شرق آسیا
زیستگاه: بیشه زار، پارکها، باغها
غذا: میوه، حشرات، دانههای خوراکی
سایر ویژگیها: دو تا چهار تخم میگذارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 344صفحه 18