
«ماجراهای وسایل عجیب»
بخاری سرمایی
کولرخان گفت: «هوا گرم شده! حالا دیگر نوبت من است که روشن شوم!» و شروع کرد به فوت کردن، توی اتاق! باد خنک توی اتاق پیچید. کمد کشوهایش را باز کرد و گفت: «آخیش! چه هوای خنکی!...» جاروبرقی لولهاش را بالا گرفت و گفت: «خیر ببینی کولرخان!... لباسشویی گفت: «یک نفس راحت بکشیم... مردیم از گرما!» امّا خانم بخاری اصلاً خوشحال نبود. او همینطور که میلرزید، غرغرکنان گفت: «چه خبر شده؟ کولاک آمده؟ باید زود روشن بشوم!» همهی وسایل خندیدند و گفتند: «خواب میبینی بخاریجان!» الان وسط تابستان است. کولاک کجا بود؟» بخاری گفت: «پس این سوز و سرما از کجا میآید؟» رادیو اخبارش را قطع کرد و جواب داد: «از کولر... آخر ما داشتیم از گرما هلاک میشدیم!»
بخاری عطسهای کرد و گفت: «امّا من سردمه! اینطوری یخ میزنم! من به خاطر شما خاموش شدم که گرمتان نشود. حالا خودم دارم از سرما...»
یخچال گفت: «خوب تو سرمایی هستی! امّا اینجا هوای خیلی خوب است. نه سرد است و نه گرم.» بخاری که دید نمیتواند کاری بکند، چیزی نگفت. او لحظه به لحظه بیشتر سردش میشد و تند و تند عطسه میکرد.
بالاخره جاروبرقی دلش برای او سوخت و به همهی وسایل نگاهی
نام پرنده: پرستو
اندازه: حدود 22 سانتی متر
گستردگی در جهان: بخش عمدهای از کره زمین
زیستگاه: دشتهای باز، مناطق نزدیک آب شیرها و روستاها
غذا: حشرات، پرنده
سایر ویژگیها: چهار تا پنج تخم میگذارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 344صفحه 14