کرد و گفت: «این بخاری الان سرما میخورد! باید کاری بکنیم!»
همهی وسایل فکر کردند. کمد گفت: «توی دل من جا نمیشود. وگرنه میتوانستم او را گرم کنم.» میز گفت: «من میتوانم کنار او بایستم. امّا باد کولر از زیر پایههایم رد میشود و او دوباره یخ میکند.»
صندلی گفت: «از دست من هم که کاری برنمیآید!»
سشوار گفت: «میخواهید من او را گرم کنم؟»
یکدفعه کسی گفت: «نه!» همه به طرف صدا برگشتند. ننهلحاف بود. ننهلحاف از توی کمد دیواری بیرون پریده بود. او جلو آمد و گفتت «تمام طول بهار و تابستان کسی از من استفاده نمیکند. باید توی تاریکی بمانم و منتظر پاییم و زمستان باشم! اینطوری که نمیشود. آخر دل آدم میپوسد از تاریکی و تنهایی!»
همهی وسایل خوشحال شدند و سر و صدا کردند. ننه لحاف آرام آرام به طرف بخاری رفت. بخاری هنوز داشت عطسه میکرد. پنجره از دیدن این صحنه احساساتی شده بود و داشت شیشههای خیسش را با پرده پاک میکرد. ننهلحاف مثل یک مادر مهربان خودش را دور بخاری میپیچید. بخاری که اصلاً متوجه نبود، اوّل از تاریکی ترسید. امّا بعد که ماجرا را فهمید خوشحال شد و از ننهلحاف تشکّر کرد. بعدازظهر بود. همهی وسایل زیر باد کولر دراز کشیده بودند و چرت میزدند. امّا شیرینترین خواب، خواب بخاری بود. او به خواب عمیقی فرو رفته بود و توی رویاهایش شعلههای گرم را میدید.
نام پرنده: پرستوی مارتین
اندازه: حدود 12 سانتی متر
گستردگی در جهان: بخش گستردهای از زمین
زیستگاه: دشتهای باز، مناطق نزدیک آب
غذا: حشرات
سایر ویژگیها: چهار تا پنج تخم میگذارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 344صفحه 15