سخنرانی
زمان: بعدازظهر 13 تیر 1358 / 9 شعبان 1399
مکان: قم
موضوع: تفاوت دانشگاه غربی و دانشگاه اسلامی
حضار: استادان دانشگاه تهران
بسم الله الرحمن الرحیم
تفاوت دانشگاه اسلامی با دانشگاه غربی
فرق بین دانشگاههای غربی و دانشگاههای اسلامی باید در آن طرحی باشد که اسلام برای دانشگاهها طرح می کند. دانشگاههای غربی ـ به هر مرتبه ای هم که برسند ـ طبیعت را ادراک می کنند، طبیعت را مهار نمی کنند برای معنویت. اسلام به علوم طبیعی نظر استقلالی ندارد. تمام علوم طبیعی ـ به هر مرتبه ای که برسند ـ باز آن چیزی که اسلام می خواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار می کند برای واقعیت؛ و همه را رو به وحدت و توحید می برد. تمام علومی که شما اسم می برید و از دانشگاههای خارجی تعریف می کنید ـ و تعریف هم دارد ـ اینها یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازلتر از همۀ اوراق. عالَم، از مبدأ خیر مطلق تا منتها الیه، یک موجودی است که حَظِ طبیعی اش یک موجود بسیار نازل است؛ و جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است؛ چنانکه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند. فرق مابین اسلام و سایر مکتبها ـ نه مکتبهای توحیدی را عرض نمی کنم ـ بین مکتب توحیدی و سایر مکتبها، که بزرگترینش اسلام است، این است که اسلام در همین طبیعت یک معنای دیگری می خواهد، در همین طب یک معنای دیگری می خواهد، در همین هندسه یک معنای دیگری را می خواهد، در همین ستاره شناسی یک معنای دیگری می خواهد ... .
کسی که مطالعه کند در قرآن شریف این معنا را، می بیند که جمیع علوم طبیعی جنبۀ معنوی آن در قرآن مطرح است نه جنبۀ طبیعی آن. تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده
است و امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل؛ عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت، یک شبحی است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این حظ نازل را می بینیم.
در حدیث است که إِنَ الله َ تَعَالی مَا نَظَرَ إلَی الدُّنْیا ـ یا إلی الطبیعة ـ مُنذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحمَةٍ؛ نه اینکه این جزء رحمت نیست لکن نظر به ماورای این عالم است، به ماورای این طبیعت است. اینهایی که ادعا می کنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را شناختیم، اینها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان. آنهایی که می گویند که ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان ـ آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیت انسان ـ را شناختند و گمان کردند که انسان همین هست. آنهایی که ادعا می کنند که ما اسلام شناس هستیم، اینها هم یک چیزی از این مرتبۀ نازل اسلام را دیدند و به همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند. انسان به مراتبی که دارد، مرتبۀ طبیعتش از همۀ مراتبش نازلتر است؛ منتها محسوس ماست. آن چیز چون محسوس ماست، ما که طبیعی هستیم و الآن در عالم طبیعت هستیم، این محسوس ما را گاهی اشباع می کند. معنویت نیست الآن، محسوسات هست.
بهره گیری معنوی و توحیدی از علوم
اسلام برای برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبۀ توحید است. تعلیمات اسلام تعلیمات طبیعی نیست، تعلیمات ریاضی نیست؛ همه را دارد. تعلیمات طب نیست؛ همۀ این را دارد لکن اینها مهار شده به توحید. برگرداندن همۀ طبیعت و همۀ ظِلهای ظلمانی به آن مقام نورانی، که آخِر مقام الوهیت است. بنابراین، باید این معنا که علوم ـ ما از آن هم تمجید می کنیم؛ تعریف می کنیم؛ همۀ علوم طبیعی، همۀ علوم مادی؛ لکن آن خاصیتی که اسلام از اینها می خواهد در غرب از آن خبری نیست. اگر هم باشد فقط یک چیز نازلی است ـ آن معنایی که از علوم دانشگاهها ما می خواهیم و آن معنایی که از علوم
مدارس قدیمه ما می خواهیم، همین معنا نیست که در سطح ظاهر الآن هست. و متفکرین ما همان سطح ظاهر را دارند در آن [کار] می کنند و بسیار هم ارجمند است کارهایشان؛ لکن آنکه اسلام می خواهد این نیست.
آنی که اسلام می خواهد تمام علوم، چه علوم طبیعی باشد و چه علوم غیرطبیعی باشد، آنکه از آن اسلام می خواهد، آن مقصدی که اسلام دارد، این است که تمام اینها مهار بشود به علوم الهی و برگشت به توحید بکند. هر علمی جنبۀ الوهیت در آن باشد، یعنی انسان طبیعت را که می بیند خدا را در آن ببیند، ماده را که می بیند خدا را در آن ببیند، سایر موجودات را که مشاهده بکند خدا را در آن ببیند. آنکه اسلام برای آن آمده است: برای برگرداندن تمام موجودات طبیعی به الهیت و تمام علوم طبیعی به علم الهی. و از دانشگاهها هم این معنا مطلوب است. نه اینکه خود طب را ـ البته طب هم باید باشد، علوم طبیعی هم همه باید باشد، معالجات بدنی هم باید باشد ـ لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکز توحید است. تمام اینها باید برگردد به آن جهت الوهیت. نباید ما خیال کنیم که ... مثلاً اگر علومی در اسلام هم باشد، نظر مثل علومی است که سایر مردم دارند یا سایر رژیمها دارند.
ساختن جامعۀ توحیدی از جهان مادی
اسلام در همه چیزش اصلش آن مقصد اعلی را خواسته. هیچ نظری به این موجودات طبیعی ندارد الاّ اینکه در همان نظرْ نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبۀ عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان اینکه طبیعت یک صورتی است از الهیت؛ یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند به عنوان این است که یک موجودی است که از او می شود یک موجود الهی درست کرد. تربیتهای اسلام تربیتهای الهی است؛ چنانکه حکومت اسلام حکومت الهی است. فرق مابین حکومتهای دیگر با حکومت اسلام این است که آنها حکومت را می خواهند برای اینکه غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیدا
کنند یک عده ای بر عدۀ دیگر؛ اسلام نیست؛ این منظورش نیست. اسلام از کشورگشاییها نمی خواهد کشورگشایی کند. اسلام می خواهد که کشورگشایی کند که همه را بکِشد طرف یک عالم دیگری. همه را تربیت انسانی بکند نه اینکه استفاده از آنها بکند؛ مثل این رژیمها که شما ملاحظه کردید و می کنید که چه در غرب باشد، چه آنهایی که در شرق بوده است؛ که همه نظر به این بوده است که یک سلطه ای پیدا کنند و یک استفاده های مادی بکنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هر کس قرآن را مشاهده کند می بیند همۀ چیزهای ماده در آن هست لکن نه به عنوان مادی. همه اش به عنوان یک مرتبۀ دیگری؛ تعلیم به یک مرتبۀ دیگری.
حکومت اسلامی، جلوه ای از جلال الوهیت
حکومت اسلامی هم اینطوری است که می خواهد حکومت الله در عالم پیدا بشود؛ یعنی می خواهد سرباز مسلمان با سربازهای دیگر فرق داشته باشد: این سرباز الهی باشد. نخست وزیر مسْلم با نخست وزیر سایر رژیمها فرق داشته باشد؛ این یک موجود الهی باشد. هر جا یک مملکتی باشد که هر جایش ما برویم صدای الله در آن باشد. اسلام این را می خواهد. اسلام از کشورگشایی می خواهد که الله را در همۀ عالم نمایش بدهد؛ تربیت الوهیت بکند در همه عالم، تربیت انسانی بکند؛ انسان را برساند به آنجایی که «در وهم تو ناید آن ...».بنابراین ما باید فرق بگذاریم بین علومی که خودشان مستقلاً اینها را می بینند و آن علومی که اسلام آنها را طرح کرده. علوم اسلامی همۀ اینها هست به علاوه اینها همینها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق ما بین علوم اسلامی در همه طرف، در همه جا، با سایر علوم این است که یک علاوه در اسلام هست که این علاوه در آنجا نیست. آن علاوه ای که در اسلام هست، آن جنبۀ معنویت و روحانیت و الوهیت مسئله است.
عالمان اسلام و رسالت کنترل زمامداران
و اما قضیۀ «خواجه نصیر» و امثال خواجه نصیر را؛ شما می دانید این را که خواجه
نصیر که در این دستگاهها وارد می شد نمی رفت وزارت کند؛ می رفت آنها را آدم کند. نمی رفت که برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد. می خواست آنها را مهار کند تا آن اندازه ای که بتواند. کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد، آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد؛ نه طب خواجه نصیر و نه ریاضیات خواجه نصیر. آن خدمتی که به اسلام کرد. خواجه نصیر که رفت در دنبال هلاکو و امثال آنها لکن نه برای اینکه وزارت بکند، نه برای اینکه برای خودش یک چیزی درست کند. او رفت آنجا برای اینکه آنها را مهار کند؛ و آنقدری که قدرت داشته باشد خدمت بکند به عالم اسلام و خدمت به الوهیت بکند. و امثال او، مثل محقق ثانی، مثل مرحوم مجلسی و امثال اینهایی که [...] مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد! آنها را کشاند توی مدرسه و توی علم و توی دانش و اینها ـ تا آن اندازه ای که البته توانستند. بناء علیه ما نباید مقایسه بکنیم که روحانیون یک وقتی وارد شدند. الآن هم ما اگر بتوانیم [همین وظیفه را داریم] ما آن وقت هم اگر می توانستیم، که آنطوری که آنها می خواهند خدمت بکنند، ما هم وارد می شدیم. برای اینکه مقصد این است که انسان درست بکنیم. اگر انسان بتواند محمدرضا را انسان کند، بسیار کار خوبی است. انبیا برای همین آمده اند. پیغمبر اکرم برای خاطر اینکه این کفار مسلمان نمی شدند و اعتنای به این مسائل را نمی کردند غصه می خورد. بَاخِعٌ نَفسَکَ که بر آثار تو اینها توجه نکردند.
کتاب انسان سازی و رسالت آدمسازی
در هر صورت انبیا آمدند که همۀ مردم را آدم کنند. علم انبیا علم آدمسازی است. قرآن هم یک کتابی است کتاب آدمسازی. نه کتاب طب است، نه کتاب فلسفه است، نه
کتاب فقه است، نه کتاب ـ عرض می کنم ـ سایر علوم است. هر چه در قرآن هست اگر کسی مطالعه کند درست، می بیند آنی که در قرآن هست آن جنبۀ الوهیتش هست. همیشه هر چیزی طرح شده به جنبۀ الوهیت طرح شده است. همه چیز در آن است اما به جنبۀ الوهیتش. اسلام برای خدمت به خدا آمده است. انبیا خدمۀ خدا هستند و برای خدا آمده اند؛ و برای توجه دادن همۀ موجودات اینجا و همۀ انسانهای اینجا به خدای تبارک و تعالی.
انقلاب اسلامی، تحولی خدایی
و من امیدوارم که دانشگاه ما یک تبدل معنوی پیدا بکند، یک تحول پیدا کند. همان جوری که بسیاری از چیزها در این نهضت تحول پیدا کرد. و شما ملاحظه کردید که یک تحول بزرگ روحی که در ایران پیدا شد بالاتر از این فتحی بود که کردند. و آن تحول روحی این بود که یک روز پاسبان می آمد توی بازار می گفت «چهارم آبان است، همه باید بیرق بزنید» هیچ کس به خودش اجازه نمی داد که، توی مغزش نمی آمد که می شود با این پاسبان مخالفت کرد؛ هیچ کس! همه اطاعت؛ هر جا می رفت اطاعت. توی دانشگاه هم که می آمد اطاعت می کردند؛ یکوقت بعد از یکی ـ دو سال همچو شد که مردم ریختند توی خیابان و گفتند «ما شاه نمی خواهیم»! و پیروز هم شدند. [با] این تحول روحی، آن خوفی که از پاسبان بود متبدل شد به یک شجاعتی که از تانک نترسیدند. همان آدمی که از آن چوبی که دست پاسبان بود می ترسید، همان آدم آمد در خیابان و مشتش را گره کرد و حمله کرد به تانک. کشته هم شد اما حمله کرد به تانک. این تحول یک تحولی بود که در این نهضت پیدا شد. و این یک دست الهی بود؛ نه یک چیزی بود که ماها بتوانیم این کارها را بکنیم؛ انسان بتواند این کارها را بکند. اصلاً این حرفها نیست. این یک نظر الهی بود. یک نظری بود که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد و متحولشان کرد به یک صورتی که مثل سربازهای صدر اسلام، که می گفتند که ما جنگ می کنیم کشته بشویم هم نفع با ماست، و بکشیم هم نفع با ماست، اینها را اینجوری کرده
بودند. مکرر پیش ما آمدند، الآن هم باز، الآن هم من گاهی وقتها، شاید همین دیروز بود که اینجا می رفتم یک کسی بیخ گوشِ من گفت که دعا کنید من شهید بشوم. این تحول که مردم شهادت را برای خودشان فوز عظیم می دانستند و می آمدند توی خیابانها به عشق اینکه شاید هم شهید بشوند، این تحول اسباب این شد که این پیروزی حاصل شد. و الآن این تحول را باید حفظش کنیم.
لزوم حفظ روحیه انقلابی
آن چیزی که لازم است این است که شما که در دانشگاه هستید، شما که تماس با جوانها دارید، این معنا را تذکر بدهید که این تحولی که رمز پیروزی شما بود و شما را تا اینجا رساند و این سد بزرگ شیطانی را شکستید، این تحول و این نهضت را به این معنا که هست حفظش کنید، تا اینکه بعدها هم بتوانیم یک دانشگاه داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک مدرسه علمی داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک ارتش داشته باشیم مستقل برای خودمان. ما هیچ چیز نداشتیم. ما نمی توانیم ادعا کنیم؛ نه شما دانشگاه داشتید، نه ما مدرسۀ علمی. همه دست آنها بود. همه. همه با امر آنها بود. سازمان امنیت همه را می خواست اداره بکند. مساجد ما؛ دست سازمان امنیت بود. هر کدامش یک نفر بازنشسته را نشانده بودند آنجا که نظارت بکند. همۀ امور دست آنها بود. این تحول اسباب این شد که ما دست همه را ان شاءالله کوتاه کردیم و می کنیم. بعدها هم به شرط اینکه شما دانشگاهیها و اساتید محترم در محل خودتان، من که یک طلبه هستم در محل خودم، آقایان که از علما هستند در محل خودشان، همه مان دنبال این معنا باشیم که این نهضت به اینجوری که تا اینجا آمده حفظ بشود. اگر این نهضت به همین طور، یعنی وحدت کلمه، گروه گروه نشویم
اعلام موجودیت گروههای گوناگون
الآن شما ملاحظه می کنید صد گروه در تهران اظهار وجود کرده اند! یعنی صد گروه مخالفت با اسلام. ... ولو خودشان نفهمند. ولو خودشان برای اسلام می گویند ما این کار
را می کنیم. اما وقتی بنا شد که ما با انسجام این جمعیتها با هم پیش بردیم؛ تا اینجا رساندیم؛ انسجام گروهها با هم؛ همه با هم فشرده شدند. یعنی دانشگاهی نگفت من جدا هستم از روحانی؛ روحانی هم نگفت من جدا هستم از دانشگاهی؛ آن هم نگفت من از حزب و حزب از جبهه و جبهه از کذا. این حرفها آن وقت مطرح نبود. چون مطرح نبود و امر هم الهی بود و همه هم اسلام را می خواستند، همه هم متنفر از این ظلمها و این ظَلَمه بودند، از این جهت پیش بردیم. حالا که به اینجا رسیدیم، این خطر آمده است در کار که حالا هی اظهار وجود! یک گروهی به یک اسمی اظهار وجود؛ یک گروه دیگر آنجا به اسمی. همین طور گروه گروه دارند می شوند و آن انسجام را دارند از دست می دهند. اگر این انسجامی که بود ما از دست بدهیم، اگر دانشگاه جدا بشود از روحانیت، روحانیت جدا بشود از دانشگاه، هر دو جدا بشوند از مردم دیگر، احزاب احزاب مختلف متشتت ـ که مع الأسف هر کدام با دیگری بدند، اگر این معنا بشود ما خوف این معنا را داریم که نهضت ما نرسد به آن ثمره ای که باید برسد؛ و دانشگاه شما هم نرسد به آن معنایی که دلتان می خواهد؛ و مدارس ما هم نرسد به آن معنایی که دلمان می خواهد.
حکومت ایده آل اسلامی
آن چیزی که الآن همۀ ما باید دنبال آن باشیم و جدیت داشته باشیم این است که شما در دانشگاه و ما در مدرسه ها و آقایان در شهرها و همه در همه جا مردم را دعوت کنند به وحدت کلمه و اینکه از این تشتت دست بردارند. با وحدت کلمه و توجه به اینکه ما همه یک جمهوری اسلامیِ عدل می خواهیم، یک حکومت اسلامی عدل می خواهیم، یک حکومتی که همه آزاد فکر کنند، آزاد نظر بدهند ـ عرض می کنم ـ آزاد عمل بکنند، استقلال داشته باشند در همه چیز. ما یک همچو [حکومتی] را می خواهیم درست بکنیم. تا این وحدت کلمه نباشد، تا اینکه همین معنایی که این سد را شکست محفوظ نگه نداشته باشیم، نمی توانیم به آن مطلب برسیم. و من الآن خوف این معنا را دارم که این تشتتهایی که گمان هم ندارم که همین طور بیخودی شده باشد، من خوف این را دارم که
یک دستهایی در کار باشد برای همین ایجاد این تشتتها، گروه گروه درست کردنها، و هی اظهار وجود در روزنامه! صد تا گفته اند بیشتر است ـ یا همین حدود ـ صد تا گروه است که در همین دو ماه اظهار وجود کرده اند! یعنی صد گروه با هم دشمن! صد گروه بی توجه به مصالح کشور. به خیال خودشان توجه دارند لکن اینطور نیست. خیال می کنند! این مخالف با مسیری است که این نهضت داشت و پیروز شد.
اگر این [وحدت] حفظ نشود، نه شما دیگر امید داشته باشید که یک دانشگاه مستقل داشته باشید؛ و نه ما امید داشته باشیم که یک مسجد و محراب مستقل داشته باشیم. و اگر ان شاءالله ، امیدوارم بشود، همۀ ما مجتمع باشیم، همۀ ما نظر صحیحی داشته باشیم، فکر نکنیم که شما از ما جدا و ما از شما جدا، همه مسلِم، همه دارای ـ عرض می کنم ـ عقیدۀ اسلامی، همه توجه به اینکه کشورمان مستقل باشد، مال خودمان باشد، منافعش مال خودمان باشد، زحمت مردم مال خودشان باشد، معنویاتش درست بشود، مادیاتش درست بشود، همۀ این چیزها، اگر این مطلب محفوظ بماند و همه با هم باشیم، همان طوری که تا حالا بودیم، پیروز هستیم ان شاءالله . و تا آخر می رسیم. شما راحت [با ]علوم دانشگاه تربیت کنید اشخاص را؛ ما هم راحت می توانیم به طلبگی خودمان ادامه بدهیم.
و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همۀ شما را می خواهم. و امیدوارم همۀ ما در راهی که خدای تبارک و تعالی می خواهد در آن راه قدم برداریم؛ و همۀ ما موفق بشویم که این کشور را نجات بدهیم؛ بلکه کشورهای اسلامی را ان شاءالله . ان شاءالله خداوند همۀ شما را تأیید کند.