سخنرانی
تحول روحی از برکات نهضت
سخنرانی در جمع کارکنان بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی (برکات نهضت)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 13 ت‍ی‍ر ‭1358

زمان (قمری) : 9 ش‍ع‍ب‍ان‌ ‭1399

مکان: قم

شماره صفحه : 424

موضوع : تحول روحی از برکات نهضت

زبان اثر : فارسی

حضار : کارکنان اداره بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی

سخنرانی در جمع کارکنان بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی (برکات نهضت)

سخنرانی 

‏زمان: 13 تیر 1358 / 9 شعبان 1399 ‏

‏مکان: قم‏

‏موضوع: تحول روحی از برکات نهضت ‏

‏حضار: کارکنان ادارۀ بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

دستاوردهای انقلاب اسلامی

‏     از برکات این نهضت یکی این است که ما با آقایان محترمی که دور از مرکز علمند، در‏‎ ‎‏مراکز دیگرند، از نزدیک آشنا می شویم و مطالبی اگر دارند و داریم به هم می رسانیم، و‏‎ ‎‏اگر درد دلی هم داریم ذکر می کنیم، بلکه شما که مأمور بهداری و بهزیستی هستید‏‎ ‎‏معالجه کنید.‏

‏     یکی از برکات این نهضت قضیۀ «تحول روحی» در جامعۀ ما هست که من مکرر این‏‎ ‎‏را گفته ام که این تحول روحی که در ایران پیدا شده است و این نهضت توانست این تحول‏‎ ‎‏روحی را ایجاد کند به خواست خدای تبارک و تعالی از این پیروزی که نصیب ما شده‏‎ ‎‏است و دست اجانب را کوتاه کردیم و دست خیانتکارها را، اهمیتش بیشتر است. این‏‎ ‎‏تحولات روحی به این زودی برای یک شخص هم حاصل نمی شود تا برسد به گروهها؛‏‎ ‎‏تا برسد به سرتاسر یک کشور. شما هم ملاحظه می کنید که چند جور تحول، تحولهای‏‎ ‎‏روحی پیدا شد در این جمعیتها؛ یکی که من کراراً گفتم و باز هم تکرار می کنم این‏‎ ‎‏تحولی ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ که از خوف و ترس به شجاعت متحول شدند. شما ملاحظه کردید، دیگر‏‎ ‎‏اینها همه یادتان هست، که یک پاسبان اگر می آمد در بازارها؛ بازار تهران، بازار تبریز و‏‎ ‎‏می گفت که «4 آبان‏‎[1]‎‏» است و باید بیرق بزنید سر دکانها، توی ذهن مردم اصلاً نمی آمد‏‎ ‎

‏که می شود هم با پاسبان معارضه کرد و گفت نه. همه اطاعت می کردند روی اینکه خوب،‏‎ ‎‏دنبالش خوف اینکه حبس باشد، زجر باشد، شکنجه باشد در ظرف کمتر از دو سال آخر‏‎ ‎‏این انقلاب، در ظرف کمتر از دو سال، همین جمعیتها یک تحولی درشان پیدا شد که‏‎ ‎‏ایستادند در مقابل توپ و تانک و مسلسل و گفتند ما اصلاً رژیم ‏‏[‏‏شاه را‏‏]‏‏ نمی خواهیم.‏‎ ‎‏آنکه به خودش جرأت نمی داد که بگوید من امشب این کار را نمی کنم و بیرق نمی زنم،‏‎ ‎‏این جرأت را پیدا کرد که مشتش را گره کند و جلو برود. بریزند توی خیابانها و فریاد بزنند‏‎ ‎‏که مرگ بر این سلطنت کذا. این تحول آسانی نیست. بله، یک نفر، دو نفر، ده نفر، یک‏‎ ‎‏همچو تحولی پیدا بکنند، خوب می شود، اما یک ملتی اینطور بود، همان طوری که در‏‎ ‎‏آذربایجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شیراز بود، در دهات بود، در قصبات‏‎ ‎‏بود. اختصاص به یک محیطی نداشت، سرتاسر کشور یکدفعه متحول شد و این نبود جز‏‎ ‎‏اینکه یک عنایت خاصی از طرف خدای تبارک و تعالی به این ملت شد، یک نظر‏‎ ‎‏معنوی خدای تبارک و تعالی بر این ملت انداخت و ملت را فوق النظر متحول کرد؛ کانّه‏‎ ‎‏یک چیزی دیگر شدند. جمعیتها سرتاسر کشور یک چیز دیگری شدند، یک چیزی‏‎ ‎‏بودند، یک چیز دیگر شدند؛ متحول شدند یک جمعیتی به یک جمعیت دیگر. و باز‏‎ ‎‏جزو تحولات، این تحول حس اعانت بود که مردمی که از هم جدا بودند و کاری به هم‏‎ ‎‏نداشتند و اینها یک وقت ما دیدیم که وقتی جمعیت راه می افتد، به اطراف، اینها اعانت‏‎ ‎‏می کنند؛ زن و مردخانه ها، این خیابانهایی که هست و خانه هایی که در خیابان هست‏‎ ‎‏ـ آنطور که برای ما نقل می کردند ـ مکرر اینها آب می آوردند، چه می کردند و به مردم‏‎ ‎‏اعانت می کردند در این کاری که داشتند؛ یک دسته تظاهر می کردند یک دسته هم‏‎ ‎‏اعانت به این اشخاصی که تظاهر می کردند. ‏

‏     یک قصه ای که در نظر من خیلی جالب است این است‏‎[2]‎‏ که یکی از اشخاص به من‏‎ ‎‏گفت: گفت من در خیابان تهران دیدم که در این تظاهرات یک زنی یک کاسه ای دستش‏

‏هست اینطور ایستاده و تویش هم پول هست، من فکر کردم که خوب این حالا فقیر‏‎ ‎‏هست و پولی می خواهد، پیرزن هم بود، گفت وقتی که نزدیک شدم و از او استفسار‏‎ ‎‏کردم، گفت که امروز تعطیل است، اینجا هم مرکز تلفن است؛ من این را نگه داشته ام که‏‎ ‎‏هر که بخواهد تلفن کند این پول را بردارد و بیندازد آنجا و تلفن کند. این یک قضیه‏‎ ‎‏کوچک جزیی است، اما معنایش زیاد است. این جزو همان تحولهایی است که پیدا شد.‏‎ ‎‏یا کسی باز نقل می کرد که اگر یک ساندویچی را به یک نفر تعارف می کردند در این‏‎ ‎‏اجتماعات ـ ایشان گفت من خودم دیدم ـ این تکه تکه می کرد، لقمه لقمه، به این و آن‏‎ ‎‏می داد تا آخر. اینها یک مسائلی است که به نظر اولی کوچک می آید، لکن اینها بزرگ‏‎ ‎‏است. یک تحول بوده این، این حس تعاون مردم که از هم داشتند این یک مسئله عادی‏‎ ‎‏نیست، باز یک مسئله الهی است که اشخاصی که آن وقت ارتباط به هم نداشتند، کاری‏‎ ‎‏نداشتند، اینها همچو مرتبط به هم شدند و همچو جوش پیدا کردند که شدند یک‏‎ ‎‏خانواده؛ کانّه مردم یک خانواده بودند؛ این خانواده هم از هیچ چیز نمی ترسید.‏

حماسه آفرینیها

‏     گفت شخصی که یک بچه ده ـ دوازده ساله ای در این مبارزات سوار موتور سیکلت‏‎ ‎‏ظاهراً بود ـ یا دوچرخه یا موتور سیکلت ـ گفت این همان طور رفت طرف تانکی که‏‎ ‎‏داشت می آمد حمله کرد این بچه و بچه هم زیر تانک خرد شد از بین رفت. اما اینطور‏‎ ‎‏شده بودند. این تحول یک تحول الهی بود و یک دست غیبی مردم را اینطور متحول‏‎ ‎‏کرد، و تا این نحو تحول نبود این پیروزی نبود. ملتی که دست خالی بود، هیچ نداشت‏‎ ‎‏ـ حالا چهار تا تفنگ پیدا شده است، کی، آن وقت این حرفها بود ـ دست خالی، آنها هم‏‎ ‎‏مسلح و همه تانک و توپ و مسلسل دار و اینها هیچ نداشتند جز اینکه یک فریاد «لااله‏‎ ‎‏الاالله » و «الله اکبر» و یک مشت پُر و یک ایمان قلبی قوی. این ایمان بود که این مردم را به‏‎ ‎‏این پیروزی رساند که همۀ حسابها فاسد از کار درآمد. حساب اینکه دست خالی‏‎ ‎‏نمی شود غلبه کرد بر این سلاحهای مدرن، این حسابها خلاف درآمد. چون آنها حساب‏

‏معنویات را نمی کردند؛ حساب مادیات را می کردند. معنویت غلبه کرد بر مادیات، خدا‏‎ ‎‏غلبه کرد بر شیطان و غلبه دارد بر شیطان. ‏

شگفتی جهانیان از انقلاب ایران

‏     این تحول یک نعمت بزرگی است که اگر ما نگهش داریم این نعمت خدا را، برای ما‏‎ ‎‏همه چیز هست. اول بفهمیم که نعمتی بوده، خدا داده است، ما خودمان ضعیف بودیم و‏‎ ‎‏خداوند ما را تقویت کرد و قوتی داد که همۀ قدرتهای خارجی را شکست دادید. ‏

‏     اینهایی که از خارج می آیند، از امریکا می آیند، از جاهای دیگر می آیند، می گویند‏‎ ‎‏که ایرانی ها نمی دانند چه کردند، خارج می دانند چه خبر است؛ آنها می فهمند که چه‏‎ ‎‏شده است؛ خود ایرانی ها توجه ندارند. باز داخل معرکه هستند نمی دانند چه شده است.‏‎ ‎‏تمام دُوَل پشتیبان محمدرضا بودند. نه دولتهای امریکا و شوروی و ابرقدرتها، خیر.‏‎ ‎‏همین دولتهای پایین تر، همین دولتهای اسلامی همه طرفدار بودند، و با همۀ‏‎ ‎‏طرفداریهایی که کردند و با همۀ قدرتهایی که خود این هم داشت نتوانستند این را نگهش‏‎ ‎‏دارند. ملت با دست خالی شکست داد هم قدرت محمدرضا را و هم آنهایی که پشتیبان‏‎ ‎‏او بودند. این یک مسئله ای نیست که ما بتوانیم روی موازین طبیعی حلش کنیم، این دلیل‏‎ ‎‏بر این است که یک مبدأ فوق این مبادی هست؛ این دلیل بر این است که خدا هست.‏

تداوم پیروزی در گرو انسجام و وحدت

‏     اگر این را حفظش بکنید همه چیز دارید، اگر این انسجامی که ملت پیدا کرد و‏‎ ‎‏گروهها، متفرقات به هم مجتمع شدند، همه با هم شدند، آنهایی که دور از هم بودند به‏‎ ‎‏هم نزدیک شدند و آن ایمانی که قلبها مملو از ایمان و همه داد می زدند «جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی» اگر این را ما نگهش داریم، قدر این نعمت را بدانیم، نگهش داریم، یک ملت‏‎ ‎‏پیروزی هستیم که دیگر نمی توانند این ریشه های فاسد کاری انجام بدهند. لکن مهم‏‎ ‎‏همین است که نگهش داریم. مهم این است که ما آن وحدتی که داشتیم حفظش کنیم.‏‎ ‎‏حالایی که رسیدیم به یک مرتبه ای از پیروزی و دشمنها را بیرون کردیم، حالا خیال‏

‏نکنیم که تمام شد قضیه و برگردیم سراغ اینکه من خانه ندارم، کسب من حالا چطوری‏‎ ‎‏است.‏

‏     شما دیدید آن روزی که توی خیابانها می ریختند ـ همه تان بودید لابد ـ توی خیابانها‏‎ ‎‏می ریختند و فریاد «الله اکبر» را بلند می کردید، هیچ فکر این بودید که کسب شما امروز چه‏‎ ‎‏جوری است؟ شما کسبها را رها کرده بودید، شما پنج ماه، شش ماه بیشتر کسبها را رها‏‎ ‎‏کردید. یک همچو موجودی خدا ساخت. آنی که حاضر نبود یک روز دکانش را رها‏‎ ‎‏بکند شش ماه رها کرد، نه شش ماه رها کرد و نگران بود، شش ماه رها کرد و عاشقانه رها‏‎ ‎‏کرد. این را یک چیز آسانی حساب می کنید؟ اینها یک نعمتهایی است، عنایاتی است که‏‎ ‎‏خدای تبارک و تعالی بر شما کرد و این عنایت را، این رحمت را، دو دستی بگیرید‏‎ ‎‏نگهش دارید، حفظش کنید. همه با هم برادر، همه فداکار هم باشید و فداکار اسلام‏‎ ‎‏باشید. اگر این روحیه محفوظ بماند، این شجاعت محفوظ بماند، ـ و شما آذربایجانیها،‏‎ ‎‏مرکز شجاعتید ـ اگر این شجاعت محفوظ بماند و این توجه به خدا محفوظ بماند و این‏‎ ‎‏وحدت کلمه محفوظ بماند دیگر کسی نمی تواند، هیچ قدرتی نمی تواند شما را عقب‏‎ ‎‏بزند و هیچ کسی نمی تواند همۀ دارایی شما را بگیرد و بخورد و ببرد و خیانت به شما‏‎ ‎‏بکند. نه دولتی دیگر می تواند که خلاف بکند و نه ارتشی می تواند به شما تحمیل بشود و‏‎ ‎‏نه ژاندارمری می تواند تحمیل بشود و نه هیچ چیز. خودتانید و استقلال، آنها هم از شما‏‎ ‎‏هستند، آنها هم قوای شما هستند. ‏

حکومت ایده آل اسلامی

‏     وحدت کلمه و اسلامی بودن یک مملکت به این است که از آن رئیس جمهور که آن‏‎ ‎‏بالا هست به حسب اعتبار، تا آن کسی که آن پایینهاست اینها یک جور باشند، نه این از او‏‎ ‎‏بترسد نه او توقع داشته باشد که این از او بترسد. اسلام اینطوری است. ‏

‏     حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ که خلیفۀ مسلمین بود، خلیفۀ یک مملکتی که شاید ده‏‎ ‎‏مقابل مملکت ایران بود، از حجاز تا مصر، آفریقا، کذا ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ یک مقدار هم از اروپا، این‏‎ ‎‏خلیفۀ الهی وقتی توی جمعیت بود مثل همه ما که نشسته ایم با هم، این هم زیر پایش نبود،‏

‏همین بود که یک پوست داشتند ـ به حسب نقل ـ یک پوست داشتند که شب خودش و‏‎ ‎‏حضرت فاطمه رویش می خوابیدند، و روز روی همین پوست علوفۀ شترش را‏‎ ‎‏می ریخت. پیغمبر هم همین شیوه را داشت. اسلام این است، آنی که ما می خواهیم این‏‎ ‎‏است. البته هیچ کس قدرت ندارد مثل او باشد اما ما می خواهیم یک خرده نزدیک، یک‏‎ ‎‏بویی از اسلام بیاید در ایران ما می خواهیم اینطور بشود که وقتی رئیس یک مملکتی‏‎ ‎‏فرض کنید رئیس جمهور، نخست وزیرش توی جمعیت می آید همچو امتیازی نباشد که‏‎ ‎‏مردم کنار بروند، آی آه واه بشود. زمان رژیم سابق اگر می خواست این شخص از یک‏‎ ‎‏خیابانی عبور کند، سازمان امنیت و مأمورها قبل از اینکه بیاید، دو روز، سه روز قبل این‏‎ ‎‏جاها را همه را تحت نظر می گرفتند؛ خانه ها را، این خانه ها را خالی می کردند از مردم،‏‎ ‎‏تحت نظر می گرفتند که ایشان می خواهد یک عبوری از اینجا بکند. چرا؟ برای اینکه‏‎ ‎‏خودش خائن بود و خائن می ترسد. خیانت به مملکت کرده بود و خائن خائف است. از‏‎ ‎‏خودش می ترسد، می ترسد بکشندش. اما مالک اشتر هم اینطور بود؟ توی مردم بودند،‏‎ ‎‏حضرت امیر تو مردم بود، با مردم بود. پیغمبر اکرم توی مسجد ـ به حسب نقل ـ توی‏‎ ‎‏مسجد وقتی نشسته بودند با اصحابشان، یک عرب که از خارج می آمد نمی شناخت کدام‏‎ ‎‏یکی ‏‏[‏‏از‏‏]‏‏ آنها پیغمبرند، کدام یکی دیگران هستند. می پرسید که: کدام یکیتان هستید؟‏‎ ‎‏پیغمبر کدامها هستید؟ وضع اینطور بود که دور ‏‏[‏‏هم‏‏]‏‏ می نشستند. یک صدری ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ یک‏‎ ‎‏ذیلی نبود. دور هم می نشستند. وقتی یک کسی می آمد، خوب اینها که دور هم نشسته اند‏‎ ‎‏کدام یکیشان هستند. وضع حکومت اسلام این است. ‏

ارتش در دوران پهلوی

‏     ارتش اسلام اینطور نبوده است که وقتی بیاید مردم از خوف فرار کنند از دست آنها،‏‎ ‎‏پشت بکنند به آنها. رژیمهای طاغوتی ارتششان برای این است که مردم را اول سرکوب‏‎ ‎‏کنند. ارتش ایران هیچ وقت برای این نبوده است که بروند دشمنان را سرکوب کنند. این‏‎ ‎‏ارتشها برای سرکوب کردن شماهاست. شما هم شاید بسیاریتان یادتان باشد که متفقین‏‎ ‎‏وقتی که آمدند در سرحدات، زمان رضاخان، شاید بعضی تان یادتان باشد، وقتی که‏

‏آمدند در سرحدات، به مجرد اینکه اینها‏‎[3]‎‏ حمله کردند آنها‏‎[4]‎‏ فرار کردند ... این را‏‎ ‎‏دیگر من خودم شاهد بودم، سرحد را ما شاهد نبودیم. اما از سر حد که حمله کردند‏‎ ‎‏تهران خالی شد. تمام صاحب منصبان از تهران رفتند طرف اصفهان. چمدانشان را پر‏‎ ‎‏کردند و فرار کردند. رضاخان گفته بود آخر این ارتش و این بساط چطور سه ساعت طول‏‎ ‎‏کشید. گفته بودند سه ساعت طول نکشید، آنها آمدند و ما رفتیم. ما برای اینکه اظهار‏‎ ‎‏قدرت بکنیم می گوییم سه ساعت، کی سه ساعت طول کشید؟ مسئله اینطور بود. در سر‏‎ ‎‏حد اینطور شد. من تهران بودم، در سر حد این قضیه واقع شده بود. سربازها در تهران از‏‎ ‎‏سربازخانه ها بیرون ریخته بودند و فرار کرده بودند. تو خیابانها راه می رفتند، فرار‏‎ ‎‏می کردند. به هم ریخت. آنها در سر حد آمدند، تهران به هم ریخت. فرار کردند‏‎ ‎‏صاحب منصب های ارشد، ارتشبدها و نمی دانم فرض کنید که سپهبدها؛ چمدان ها را‏‎ ‎‏برداشتند و سوار اتومبیل شدند رفتند طرف اصفهان که از یک طرفی مثلاً پناهگاه پیدا‏‎ ‎‏کنند.‏

‏     ارتش برای این نبود که مقابل یک قدرت خارجی باشد، ارتش برای این بود که ماها‏‎ ‎‏را سرکوب کنند تا دیگران بیایند بخورند و ما نتوانیم حرف بزنیم. برای این بود. یک‏‎ ‎‏همچو ارتشی نمی تواند مقاومت کند در مقابل یک قدرت، بلکه نتوانست مقابله کند در‏‎ ‎‏مقابل شماها. البته پیوند هم شدند به ما، آنهایی که روح انسانی شان باقی بود متصل شدند‏‎ ‎‏به ملت، آن هم برای اینکه، می دیدند که حق با اینهاست. آنها را هم چاپیده بودند. آنها را‏‎ ‎‏هم خود آنها چاپیده بودند. شاید از حقوق آنها هم باز دربار یک چیزی می برد.‏‎ ‎‏می گویند از پاسبانها هم می بردند. من اطلاعی ندارم.‏

سیره حضرت علی در حکومت

‏     اسلام اگر ان شاءالله با خواست خدا در خارج تحقق پیدا کند، ولو به یک وجود‏‎ ‎‏کوچکی نازلی، غیر از این مسائل است که اینها خیال می کنند. غیر از این مطالبی است که‏

‏مردم خیال می کنند، و اینهایی که خیال می کنند که ما اسلام را می فهمیم، غیر از این مسائل‏‎ ‎‏است. اگر اسلام پیدا بشود، اسلام آن است که همان روزی که بیعت کردند با حضرت امیر‏‎ ‎‏ـ سلام الله علیه ـ همان روز ـ در تاریخ هست ـ که بیعت کردند، بیعتی که طول و عرض‏‎ ‎‏مملکتش آنقدر بود که عرض کردم ـ بیعت تمام شد بیل و کلنگش را برداشت رفت یک‏‎ ‎‏چشمه ای بود که مشغول بود برای کندنش. رفت آنجا ... سرِ کارش. کارگر بود. حالا‏‎ ‎‏چشمه درآمد! می گویند که چشمه هم وقتی که کلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب‏‎ ‎‏بیرون آمد. یک کسی گفت خوب است، گفت که این ورثه را چیز بده. بعد آن را وقفش‏‎ ‎‏کرد. یک همچو سردارهایی اسلام داشته است. یک همچو لشکری داشته است که وقتی‏‎ ‎‏جنگ می کردند ـ تاریخ هست ـ گرسنه بودند. این جهازات جنگی در کار نبود، هر چند‏‎ ‎‏نفرشان یک دانه شمشیر و هر چند نفرشان یک دانه شتر داشتند، این حرفها نبود که خیال‏‎ ‎‏کنید که حالا ساز و برگ ‏‏[‏‏فراوان است‏‏]‏‏ هر چند نفر یک خرما. یک دانه خرماگیر این‏‎ ‎‏می آمد می گذارد دهانش، همان شیرینی اش که به دهانش می رسید در می آورد می داد به‏‎ ‎‏رفیقش آن بگذارد دهانش. می داد رفیقش، آن می داد رفیقش، تا آن آخر. اینطور اسلام‏‎ ‎‏را اینها نگه داشتند، و حالا ما باید نگه داریم این اسلام را‏

رسالت پاسداری و فداکاری برای اسلام

‏     اسلام خیلی عزیز است. اسلام خیلی فدایی داده است. پیغمبر اسلام برای اسلام خیلی‏‎ ‎‏زحمت کشیده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش. آن وقتی که در مکه بود‏‎ ‎‏زحمتش یک طور بود، با آن رنج و تعبی که بود و مدتها در حبس، یعنی بیرون بود و‏‎ ‎‏نمی توانست اصلاً خودش را نشان بدهد. آن وقت هم که مدینه آمدند جنگهای زیادی‏‎ ‎‏که با مشرکین واقع شد و با خائنها و با گردن کلفتها و با ثروتمندها تا اینها را بخواهند خاضع‏‎ ‎‏کنند برای اسلام. بسته بودند چند نفر را، داشتند می آوردند. اسیر کرده بودند. فرمود ببین!‏‎ ‎‏ما باید با زنجیر اینها را به بهشت ببریم. جنگهایشان برای این بود که مردم را آدم کنند. نه‏‎ ‎‏این بود که مملکت بگیرند. مملکت گیری ‏‏[‏‏روش‏‏]‏‏ اسلام نیست. ممالک را که فتح‏

‏می کردند برای این بود که قلوب اینها فتح بشود، نه برای این بود که یک مملکت زیادی‏‎ ‎‏درست کنند، مالیات زیاد بشود؛ برای این بود که اینها را آدم کنند؛ انسان کنند. اسلام‏‎ ‎‏خیلی عزیز است، و اسلام خیلی فدایی داده. اسلام، امام حسین را فدایی داده؛ او را باید‏‎ ‎‏نگهش داشت. الآن نوبت ماست. الآن اسلام به دست ما افتاده. الآن جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏است. طاغوتی در کار نیست. ما باید فکر این باشیم که این اسلام را حفظ کنیم، نگه‏‎ ‎‏داریم. ما باید از این اختلافاتی که تازگی دارد ‏‏[‏‏پیوسته‏‏]‏‏ پیدا می شود و دامن به آن‏‎ ‎‏می زنند؛ آنهایی که می خواهند نگذارند این اسلام تحقق پیدا کند، به آن دامن می زنند،‏‎ ‎‏به اختلافات دامن می زنند، ما باید این اختلافات را کوشش کنیم از بین برود، و این‏‎ ‎‏وحدت کلمه ای که نعمت خدا، نعمت بزرگ خدا بود به ما داد محفوظ بماند، تا اینکه این‏‎ ‎‏بار را ان شاءالله با سلامت، سعادت به منزل برسانیم. ‏

‏     خداوند ان شاءالله همۀ شما را تأیید کند. موفق باشید. خداوند همۀ شما را سعادتمند‏‎ ‎‏کند. مملکت مال خودتان باشد، خودتان زحمت بکشید برای خودتان، نه اینکه شما‏‎ ‎‏زحمت بکشید و دیگران ببرند و بچاپند.‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‎ ‎

  • - چهارم آبان، روز تولد محمدرضا پهلوی بود و بدین جهت، مردم و بویژه کسبه را مجبور می کردند که بر سردر خانه ها و مغازه هایشان، پرچم بزنند!
  • - اصل: بود.
  • - متفقین.
  • - ارتش ایران.