... او مهمان است!
نوشته: مژگان بابا مرندی امیر محمد لاجورد
از دیروز تا به حال سمانه را ندیده ام . قایم شوم ببینم مرا پیدا می کند یا نه؟
اما این صدا، صدای سمانه نیست.
سمانه: ریحانه، با مهرناز بیایید تو دیگر."
ریحانه:" اما این جا که کسی نیست."
سمانه: فقط مهرناز هر روز همین ساعت می آید تا با هم بازی کنیم. ما هر روز ، دلمان برای همدیگر تنگ می شود."
پس این طور، این همان دختر عمویش است.
اول خانه ام را درست کنم. اما چرا باید خانه من تنهایی و خانه آن ها دو نفری باشد. یعنی سمانه او را بیشتر از من دوست دارد؟!
عیب ندارد، هر چه باشد او مهمان است.
-:" بچه ها سلام، مهمان نمی خواهید؟!"
سمانه:" خوش آمدید. منزل خودان است. بفرمایید خوراکی!"
ریحانه:" تو که هر روز دوستت دار می بینی. دیگر چرا این قدر به او تعارف میکنی؟"
عجب تعارف می کند! ببین برای او چقدر زیاد خوراکی گذاشته و برای من چقدر، فعلا که تو دوست عزیزش هستی.
خوراکی برایم مهم نیست . اما چرا سمانه با ریحانه را دید عوض شد؟
یعنی به همین راحتی دوستی بین من و خودش را فراموش کرد. آن هم دوستی هر روزه ...
نه. دیگر نمی توانم تحمل کنم. باید بروم!
سمانه:" مهرناز جان نرو، کمی صبر کن." ریحانه:" ولش کن، بنشین بازی کنیم."
بعضی دایناسورها قدرت حرکت سریع نداشتند . بیشتر دایناسورهای گیاهخوار از این دسته بودند . بنابراین هنگام خطر به جای دویدن و فرار مجبور به دفاع می شدند. بدن زره مانند واستخوان های کوچک و تیز روی بدنشان به این موضوع کمک می کرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 415صفحه 36