راضیه:" بدو نگین، بدو نگین که پولم جور شد، این دیگر چیه؟" نگین:" این را پدرم خریده تا به می فرستد. پدرم می گوید هوا سرد است، حتما به این احتیاج دارند پدرم می گوید هیچ چیز مزه بخشیدن را ندارد و پدرم می گوید بخشش واقعی آن است که آدم به چیزی را که خودش دوست دارد ببخشد. راضیه جان ناراحت نشو. اما من تصمیمم عوض شده و پولم را به پدرم دادم تا ..."
راضیه:" مامان ، ببین چقدر خوشگله! چی شده." چرا گریه می کنی؟ برای این برنامه تلویزیون؟ چند بار بهت گفته ام که این صحنه های غمگین را نبین. "
آخر الان موقع بستن بود؟
نگین :" چی شده راضیه؟ چرا این جا نشسته ای؟ مبارکت باشد! چرا بازش نکرده ای تا به دستت ببندی؟"
راضیه:" دست روی دلم نگذار! انگار همه ی عالم دست به دست هم داده اند تا دلم را خون کنند. آن از حرف های تو و پدرت آن از گریه های مادرم، آن هم از صحنه های تلویزیون. خیلی غصه ام شد. نگین، آمده ام ساعتم را پس بدهم. می خواهم پولش را به پدرت بدهم تا ... مغازه هم که بسته، راستش رویم هم نمی شود بروم پیش حسین آقا و ساعت را پس بدهم. می دانی که !" نگین:" خب اصلا چرا می خواهی پس بدهی؟ اگر این ساعت به دست یکی از بچه های آن جا برسد شاید خیلی خوشجال شود نه؟!"
نام: کریستین گنتنو
سن: 24 ساله
ملیت : آلمان
باشگاه قبلی: اشتوتگارت
باشگاه فعلی: ولفسبورگ
مجلات دوست کودکانمجله کودک 413صفحه 37