روزی دو خواهر بزرگتر، به بهانه چیدن توت فرنگی، ماشا را با خودشان به جنگل بردند. در جنگل، هر چه گشتند، نشانی از توت فرنگی پیدا نکردند. ماشا برای این که دو خواهرش نومید نشوند و دست خالی پیش پدر و مادر برنگردند، سیب ، سرخ و بشقاب نقره ای اش را به کار انداخت و با آهنگی شاد خواند:" ای سیب سرخ، بچرخ! روی بشقاب نقره ای بچرخ و جای توت فرنگی ها و گل های آبی رنگ را به من نشان بده!"
یک دفعه صدایی مثل صدای ناقوس بلند شد. سیب سرخ روی بشقاب نقره چرخید و تصویری از تمام جنگل روی بشقاب نمایان شد. بشقاب نقره، به ماشا و دو خواهرش جای توت فرنگی های وحشی ، گل های آبی رنگ و قارچ های خوراکی را نشان داد. حتی تصویری از چشمه های دوردست ، دریاچه نیلگون آن سوی جنگل، و قوهای وحشی کنار دریاچه را پیش چشم دخترها به نمایش درآورد.
دو خواهر بزرگتر، با دیدن این صحنه ها ، به حای آن که خوشحال شوند از خواهر کوچکتر قدردانی کنند ، بیشتر از پیش دچار کینه و حسادت شدند و یک دفعه به طرف ماشا حمله کردند و با چوب و مشت و لگد به جانم دختر بیچاره افتادند. آنها به قدری ماشا را کتک زدند که از هوش رفت و بدنش بی حرکت روی زمین افتاد. دو خواهر بزگتر فکر کردند که خواهر کوچکشان مرده است، از این فکر به وحشت افتادند و پا به فرار گذاشتند. اما پیش از رفتن، یادشان رفت که بشقاب نقره و سیب سرخ را بردارند و با خود ببرند. آنها از روی نشانه هایی که بشقاب نقره ای به آنها داده بود جای توت فرنگی های وحشی را پیدا کردند و سبدهایشان را از توت فرنگی و قارچ پر کردند و به خانه برگشتند. وقتی به خانه رسیدند چهره خود را غمگین و افسرده نشان دادندف تا پدر و مادر به آنها شک نکنند. همین که مادر، سراغ ماشا را از دخترها گرفت ، یک دفعه هر دو با هم زدند زیر گریه و گفتند:" ماشا از ما اطاعت نمی کرد و دلش می خواست دورتر و دورتر بورد. آخرش هم گم شد! ما همه جای جنگل را گشتیم. ولی نتوانستیم او را پیدا کنیم. شاید گرگ یا پلنگی او را در قسمت انبوه جنگل گیر آورده و خورده باشد!"
(ادامه دارد)
نام: پل اسکولز
سن: 35 ساله
ملیت: انگلیس
باشگاه قبلی: منچستر یونایتد
باشگاه فعلی: منچستر یونایتد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 413صفحه 15