
فریبا را بگو خجالت نمیکشد، چه انتظاراتی از آدم دارد. تنبل خانم میخواهد دیگران کارهایش را برایش انجام دهند. مادر: (( پس شما کجایید؟ ایوای، یاسمن کو؟)) - : (( گفت الان برمیگردم ولی الن نیم ساعت است که گذشته و نیامده.))
مادر: خوابیدهای؟ بلند شو ببینم ... خسته نباشی دخترم! چیزی کم و کسر نداری؟ بگویم برایت شربت درست کنند؟ تاریخی، علومی، دیکتهای، چیزی نداری زنگ بزنم پدر و مادر من هم بیایند آنها را برایت انجام دهند؟...)) یاسمن : (( من فقط میخواستم استعداد پدربزرگ و مادربزرگ شکوفا شود.)) - : (( دروغ؟ یک کار بد بعد از یک کار بد دیگر؟ تو به فکر شکوفا کردن... ))
یاسمن : (( بس است مادر. دیگر خجالتم ندهید، بخشید خودم متوجه کار بد ... ای وای! پدر صدایم میکند؟ شما چیزی به او گفتید؟)) پدر : (( داشتم با پدرم صحبت میکردم که آمدی او را برای چند لحظه ببری. چیزی نگفتم. هر چه صبر کردم برنگشت. رفتم سراغش دیدم تنهاست. از این گذشته دراز کشیده بود و چیزی در دفترت مینوشت. از او که هر چه میپرسم چیزی نمیگوید. چرا ساکتی؟ انشایت را بخوان ببینم!))
یاسمن: (( هر کسی کار خودش. بر همه واضح و ... واضح و... و... )) پدربزرگ: (( مبرهن است که هر انسان دارای وظایفی است که خود باید برای انجام دادن آن اقدام کند. همانطور که ... همانطور که... که ... که ...)) پدر: (( که اینطور. چشمم روشن.))
پدربزرگ: (( بچه جان این که کاری ندارد. ببین خیلی مرتب برایت نوشتهام که، یعنی خودت نوشتهای که همانطور که مستحضرید ... )) پدر: (( کافیست بابا. به اندازه کافی شنیدم ... یادم میآید من هم سن تو که بودم اتفاق شبیه همین، برای من افتاد. بابا فهمید و مجبورم کرد از یک مخوضوع ده تا انشا بنویسم. آن موقع خیلی ناراحت شدم. حالا میدانم صلاح مرا خواسته است. حالا با تو چکار کنم؟ )) - : (( مهم این است که میدانم هر کاری بکنید، صلاح مرا میخواهید.))
موضوع تمبر: طراحی هنری فیجی
قیمتک 4 واحد
سال انتشار: 1968
مجلات دوست کودکانمجله کودک 406صفحه 37