
مهناز دوباره بلند شد و من و منّی کرد و آخر سر تندتند گفت: (( خانم، من بیاورمش بنشیند کنارما؟ )) شیرین داد زد: (( نمیخواهم!)) و لب و لوچهاش آویزان شد. خانم محمدی بلند شد و رفت ایستاد بالای سر شیرین. اول کمی خیرهخیره نگاهش کرد و بعد نشست جلو پایش. دیدم که شیرین از گوشۀ چشم دارد به خانم محمدی، که همیشه (( عزیز )) صدایش میکرد، نگاه میکند. خانم محمّدی دستهای شیرین را گرفت توی دستهایش و گفت: (( اگر قول بدهی دختر خوبی باشی، اجازه میدهم با یکی از بچهها بروی گردش!)) و بعد یک دستش را برد زیر چانۀ شیرین تا سرش را بلند کند و قولش را محکمتر بگیرد. شیرین هنوز هم داشت خانم محمدی را از گوشۀ چشم نگاه میکرد. خانم محمدی گفت: (( قول میدهی؟)) شیرین، بدون اینکه حرف بزند، با تکان دادن سرش قول داد. خانم محمدی سر شیرین را کشید طرف خودش و صورتش را بوسید.
قضیه شیرین، خانم محمدی و بچههای کلاس از این هم خواندنیتر است میتوانید ادامهی این داستان زیبا و خواندنی را در کتاب زود برمیگردیم )) که به بهای 900 تومان چاپ و منتشر شده است، دنبال کنید و بخوانید.
موضوع تمبر: چهره شخصیت فیجی
قیمت: یک واحد
سال انتشار: 1912
مجلات دوست کودکانمجله کودک 406صفحه 35