
کسی میان تب بود
و مثل شمع میسوخت
که چکه چکه چکه
میان جمع میسوخت
کسی که چهرهی او
به آفتاب میماند
غروب او در آن شب
ولی به خواب میماند
شبی سیاه و سنگین
تمام دشت خاموش
چکید قطرهای اشک
و شمع گشت خاموش
او تصمیم خود را میگیرد: ما باید
برگردیم. این فکری است که کاپیتان به
دنبال اجرای آن است. بنابراین روباتی به
نام «اوتو» را صدا میزند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 374صفحه 7