1
شبِ یَلدا بود. بُلندترین شبِ سال. مادربزرگ، برای شبِ یَلدا، انار دانه کرده بود و در
کاسهی آبی ریخته بود. مادرم، یک هندوانۀ پاره کرده بود. هندوانه، سرخِ سرخ بود.
خواهرم، در یک کاسهی بلور، آجیلِ شیرین ریخته بود.
همهی ما، دورِ سفرهی شبِ یلدا بودیم. پدربزرگ، کاسههای انار و آجیل را به ما تعارف
میکرد. از پشتِ پنجره دیدیم که برف، آرام آرام میبارید. نیمه شب، همه خوابیدیم.
پدربزرگ، قبل از آنکه خوابِمان ببرد، گفت: امشب، بلندترین شبِ سال است. امیدوارم
خوابهای خیلی شیرین ببینید!
شب یلدا
احمدرضا احمدی
بسیار زیاد بود نیز مورد استفاده قرار داشت.
کلاههای لوکوموتیورانان از جنس پلاستیک بود
و بر جلوی آن آرم یا نشانه قطاری که
او رانندگی آنرا برعهده داشت، حک شده
بود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 365صفحه 33