غذا درست میکرد. بوی خوش غذا در خانه پیچیده بود و هوش از کلّۀ آدم میبرد. هستی، تند و تند بدنش را با حوله خشک کرد و که رفت پیش مادر و با شوق زیاد گفت: «مامان! خودم را شستم. حالا کدام لباسم را بپوشم؟ » مامان با لبخندی گرم و مهربان گفت: «هر کدام را که خودت دوست داری! فقط لباس زمستانی نپوش!» هستی، از این حرف مامان خیلی خوشحال شد. امّا کمی هم تعجّب کرد. چون مادر همیشه اجازه نمیداد که هستی، هر لباسی را از ما پذیرایی دوست داشت، بپوشد. در این موقع بوی خوش غذا به دماغ هستی خورد و با تعجّب پرسید: «مامان! مگر نمیخواهیم برویم مهمانی؟» مادر گفت: «میدانم برای چی میترسی دخترم! مهمانی، همینجا، توی خانۀ ماست.» هستی پرسید: «چی؟ همینجا؟ توی خانۀ خودمان؟!» چون ما «مهمانِ خدا» هستیم و خدای مهربان، خودش میکند. امشب، شبِ اوّل «ماه رمضان» است. ماه رمضان هم، ماه مهمانی خداست. خدا هم که همه جا هست، حتّی توی خانۀ خودمان!»
هستی، تازه فهمید که منظور مارد از «مهمانی» چیست. با خوشحالی رفت توی اتاقش تا بهترین و قشنگترین لباسهایش را بپوشد و خودش را برای مهمانی آماده کند.
هستی، زیباترین لباسهایش را پوشیده و با پدر و مادر سر سفرۀ شام نشسته بود. پدر، مرتّب از شام خوشمزۀ مادر تعریف میکرد. در این موقع، تلویزیون یک آهنگ شاد پخش کرد و گفت: «فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، عید مؤمنان و بهار قرآن را به همۀ مسلمانان تبریک میگوییم.» یک دفعه چیزی به ذهن هستی آمد و پرسید: «بابا؛ فقط آدمهایی که روزه میگیرند، مهمان خدا هستند؟» پدر گفت: «نه دخترم! شاید خیلی از آدمها نتوانند روزه بگیرند. مثل: بچّهها، آدمهای بیمار و سالخورده، مسافرها و بعضیهای دیگر... امّا همۀ آنها در این ماه قشنگ مهمان خدا هستند.» هستی گفت: «من هم دوست دارم که روزه بگیرم!» مادر به هستی قول داد که اجازه بدهد یک روز روزه بگیرد.
نام جاندار: خفاش ماهی
اندازه: حدود 30 سانتیمتر
گستردگی: آبهای اقیانوس اطلس
زیستگاه: عمق 30 تا 240 متری
تغذیه: سخت پوستان کوچک، کرم، ماهیهای کوچک
مجلات دوست کودکانمجله کودک 351صفحه 15