مجله کودک 351 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 351 صفحه 15

غذا درست می­کرد. بوی خوش غذا در خانه پیچیده بود و هوش از کلّۀ آدم می­برد. هستی، تند و تند بدنش را با حوله خشک کرد و که رفت پیش مادر و با شوق زیاد گفت: «مامان! خودم را شستم. حالا کدام لباسم را بپوشم؟ » مامان با لبخندی گرم و مهربان گفت: «هر کدام را که خودت دوست داری! فقط لباس زمستانی نپوش!» هستی، از این حرف مامان خیلی خوشحال شد. امّا کمی هم تعجّب کرد. چون مادر همیشه اجازه نمی­داد که هستی، هر لباسی را از ما پذیرایی دوست داشت، بپوشد. در این موقع بوی خوش غذا به دماغ هستی خورد و با تعجّب پرسید: «مامان! مگر نمی­خواهیم برویم مهمانی؟» مادر گفت: «می­دانم برای چی می­ترسی دخترم! مهمانی، همین­جا، توی خانۀ ماست.» هستی پرسید: «چی؟ همین­جا؟ توی خانۀ خودمان؟!» چون ما «مهمانِ خدا» هستیم و خدای مهربان، خودش می­کند. امشب، شبِ اوّل «ماه رمضان» است. ماه رمضان هم، ماه مهمانی خداست. خدا هم که همه جا هست، حتّی توی خانۀ خودمان!» هستی، تازه فهمید که منظور مارد از «مهمانی» چیست. با خوشحالی رفت توی اتاقش تا بهترین و قشنگ­ترین لباس­هایش را بپوشد و خودش را برای مهمانی آماده کند. هستی، زیباترین لباس­هایش را پوشیده و با پدر و مادر سر سفرۀ شام نشسته بود. پدر، مرتّب از شام خوشمزۀ مادر تعریف می­کرد. در این موقع، تلویزیون یک آهنگ شاد پخش کرد و گفت: «فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، عید مؤمنان و بهار قرآن را به همۀ مسلمانان تبریک می­گوییم.» یک دفعه چیزی به ذهن هستی آمد و پرسید: «بابا؛ فقط آدم­هایی که روزه می­گیرند، مهمان خدا هستند؟» پدر گفت: «نه دخترم! شاید خیلی از آدم­ها نتوانند روزه بگیرند. مثل: بچّه­ها، آدم­های بیمار و سالخورده، مسافرها و بعضی­های دیگر... امّا همۀ آنها در این ماه قشنگ مهمان خدا هستند.» هستی گفت: «من هم دوست دارم که روزه بگیرم!» مادر به هستی قول داد که اجازه بدهد یک روز روزه بگیرد. نام جاندار: خفاش ماهی اندازه: حدود 30 سانتی­متر گستردگی: آبهای اقیانوس اطلس زیستگاه: عمق 30 تا 240 متری تغذیه: سخت پوستان کوچک، کرم، ماهی­های کوچک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 351صفحه 15