مریم مفرح/ 9ساله/ از قم پاسخ ما به شما
دوست عزیز مجله، شیدا نوری از تهران
در نامه از شعرهایت برایمان گفتی. اگر منظورت همان کلام و جملههای احساسی توست که در نامه آورده بودی، باید بگویم حسابش از شعر جداست، اما چشم، اگر جمله-ها و کلامت حاوی مطالب دارای مفهوم ادبی باشد که منظوری را بیان میکند، ما آن را چاپ خواهیم کرد. در مورد چاپ کتاب معذوریم،
چون چنین امکانی نداریم. امّا تو
میتوانی به یکی از ناشرین کتابهای کودک و نوجوان (برای این
منظور) مراجع کنی. در پایان، بخشی از نوشتهات را آوردهایم.
«ما از دیگران آموختیم که چگونه
زندگی کنیم. آموختیم که چرا در حال زیستن و زندگی کردن هستیم.
آموختیم که آیا همیشه در زندگی،
خودمان هستیم. خلاصه از وقتی که
متولد شدیم تا وقتی که جان سپردیم، فقط آموختیم و دیدیم و تجربه کردیم، همین فقط همین.»
شیدا نوری از تهران
میثم نادری
کبوتر
کبوتر ناز من تنها نشسته
دلم برایش میسوزه بالش شکسته
مامان جونم مهربونم بالشرو بسته
کبوتر ناز من نخور تو غصّه
کبوتر ناز من خوب میشی فردا
دوباره پر میکشی تو آسمونها
بهار میآید دوباره گل میشه پیدا
دوباره پر میکشی روی چمنها
مبینا ملا ابراهیمی کلاس سوم از تهران
پاسخ ما به شما
دوست خوب مجله
محمّدرسول مرادی از کرمانشاه
اول به خاطر کارت زیبایی که درست کردی و برای ما فرستادی، متشکریم. الآن هم خیلی از خوانندگان ما، برایمان شعر، داستان و... میفرستند و ما آنها را چاپ میکنیم. در حقیقت آنها، همه همکاران افتخاری ما هستند. تو هم میتوانی آثارت را برایمان بفرستی. در مورد فوتبالیستها، با مسئول این بخش در میان گذاشتیم. متأسفانه نمیتوانیم کتابی برایت بفرستیم. اما تو میتوانی این کتابها را از مراکز و فروشگاههای کانون پرورش فکری در شهرتان یا شهرهای مجاور تهیه کنی. در پایان قصهات را میآوریم.
خرسی که عسل دوست نداشت
روزی بود و روزگاری. خرسی بود که از عسل خوشش نمیآمد. تولد او نزدیک بود. کل خانواده او تصمیم گرفته بودند که برای هدیهی تولد او کوزهای عسل بخرند و به او هدیه دهند. روز تولد فرا رسید. خرس قصه ما خواست از خانه بیرون برود و با دوستانش بازی کند که ناگهان مادر، پدر، خواهر و برادر او دورش حلقه زدند و گفتند: تولدت مبارک! امّا خرس قصّهی ما که فکر میکرد درون هدیهای که در دست پدرش قرار داشت و از طرف همگی بود، اسباببازی زیبایی قرار دارد، گفت: متشکرم من همیشه منتظر این روز بودم. پدر گفت: پس زیاد تو را معطّل نمیکنیم و هدیه را به او داد. خرسی هم در جعبه را باز کرد که- که- که کوزهای عسل پدیدار شد. خرسی از ته دل ناراحت بود، امّا برای خوشحالی خانواده گفت: ممنونم و با کوزهی عسل از خانه بیرون رفت. رفت و رفت و رفت تا به جنگل همسایه رسید. با ناراحتی کوزه عسل را روی زمین انداخت و کوزه شکست و عسل از آن بیرون ریخت. کندوی زنبورها به عسل حمله کردند و بعد به جان خرسی افتادند و تا توانستند او را نیش زدند و حالا خرس قصّه ما به خاطر ترس از زنبور هم شده، همیشه عسل میخورد.
محمدرسول مرادی 10 ساله
امیرحسین مددی/ از قم
نام جاندار: ماهی خونآشام سلوان
اندازه: بیش از 35 متر
گستردگی: آبهای مناطق گرم
زیستگاه: عمق 1000 متری آب
تغذیه: ماهی، سختپوستان
مجلات دوست کودکانمجله کودک 351صفحه 3