قصههای رمضان
مهمانی خدا
محمّدعلی دهقانی
هستی نُه سال دارد. امسال به کلاس سوم میرود. او مثل خیلی از بچّههای ایران تابستان خوبی را پشت سر گذاشته است و خودش را برای آخرین روزهای این فصلِ گرم آماده میکند.
یک روز عصر که هستی به کلاس نقّاشی رفته بود. وقتی همراه پدر به خانه برگشت، چیزهای تازهای دید: مادر همه جای خانه را تمیز کرده و برق انداخته بود. روی میز وسط پذیرایی چند تا گلدان را پر از گل گذاشته بود. خودش هم زیباترین لباسهایش را پوشیده و عطر خوش بویی به خودش زده بود. هستی با تعجّب به مادر نگاه کرد و گفت: «مامان! عید شده؟ یا میخواهیم برویم مهمانی؟»
مامان خندید و گفت: «هر دوتا. هم عید شده، هم میخواهیم برویم مهمانی!» هستی با خودش فکر کرد: «حالا که عیدنوروز نیست. پس چه عیدی است؟ » با این فکر، رفت که کیف و وسایل نقّاشیاش را توی اتاقش بگذارد. وقتی میخواست لباسهایش را در بیاورد. یاد حرف مادر افتاد و پرسید: «مامان! لباسهایم را در بیاورم؟» مادر گفت: «آره دخترم!» هستی دوباره پرسید: «مگر نمیخواهیم برویم مهمانی؟» مادر گفت: «چرا! ولی اول باید بروی حمّام و خودت را تر و تمیز بشویی!» هستی، زود لباسهایش را عوض کرد و دوید توی حمّام. دو تا کار را خیلی دوست داشت: یکی حمّام کردن و یکی لباسهای نو و قشنگ پوشیدن. وقتی که هستی از حمّام بیرون آمد. مادر داشت توی آشپزخانه
نام جاندار: ماهی آنگلر
اندازه: حدود 2 متر
گستردگی: شرق اقیانوس اطلس، مدیترانه، دریای سیاه
زیستگاه: عمق 20 تا 1000 متری
تغذیه: ماهی، بیمهرههای دریایی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 351صفحه 14