
ابر فکری کرد و با خودش گفت: «نه، من هیچوقت دلم نمیخواهد کار مادربزرگ را زیاد کنم. او پیر و خسته است و نباید زیاد کار کند.»
با باد راه افتاد و رفت، روی مزرعه رسید. مردی را دید که کنار زمینهای شخم زدهاش نشسته است و دارد فکر میکند. ابر روی مزرعه ایستاد. مرد سرش را بالا کرد و ابر را دید. از جا برخاست، مشتش را به طرف ابر تکان داد و فریاد زد: «باز هم یک ابر دیگر...! تا کی میخواهید بیایید مرا تماشا کنید و بروید؟» ابر خیلی غمگین شد. با خودش گفت: «هیچکس مرا نمیخواهد. هیچکس دلش نمیخواهد من بالای سرش بایستم و ببارم... کاش یک ابر بیباران بودم...» و دیگر نتوانست جلو خودش را بگیرد. شروع به گریه کرد و...
این بخشی از قصهی ابر نوشته جمشید سپاهی بود که خواندید. با تهیه کتاب که به بهای 400 تومان چاپ و منتشر شده، میتوانید قصهی کامل را به همراه قصهای دیگر بخوانید و لذت ببرید.
نام جاندار: ستاره دریایی
اندازه: حدود 30 سانتیمتر
گستردگی: مدیترانه
زیستگاه: سواحل شنی و صخرهای تا عمق 25 متر
تغذیه: مرجانها، جانداران آبزی کوچک
مجلات دوست کودکانمجله کودک 349صفحه 35