کوزه به جای اینکه به تنِ نرمِ آب بخورد، به بدن سخت سنگ خورد و شکست! استاد از این
حادثه خیلی تعجّب کرد. باورش نمیشد. آرام به رنگ آبی چشمه دست کشید. هیچ آبی در کار
نبود. چشمه خالی نبود. امّا راستیهم نبود! چون جان نداشت و مثل یک چشمۀ واقعی، زنده نبود. نقش و رنگ بود! یک نقّاشی بیجان بود که خیلی زیبا کشیده شده بود و چشمهای هر مسافر
تشنه و خستهای را گول میزد! استاد نقّاش، همانطور که به تصویر بیجان چشمه نگاه میکرد، همه چیز را فهمید. این نقشۀ رقیب بود! نقّاشان چینی این حقّه را سوار کرده بودند تا ضرب شستی به رقیب ایرانی نشان بدهند و هنر خودشان را به رُخ او بکشند.
استاد، برای چند لحظه فقط ایستاد و فکر کرد. بعد لبخندی زد و با صدایی که از خوشحالی
میلرزید، گفت: «بد جنسها! خیال کردهاید؟ حالا من میدانم که با شما چه کار کنم!» این را
گفت و به طرف خورجین اسب رفت. وسایل نقّاشیاش را از میان خورجین بیرون آورد و رفت لب چشمه و فوری شروع به کار کرد. در وسط چشمه تصویر یک سگ مُرده را کشید، که بدنش پوسیده و کرم گذاشته بود. کِرمهای ریز و درشت زیادی روی بدن حیوان مُرده جمع شده بودند و آن را میخوردند. وقتی که رنگآمیزی نقّاشی تمام شد، استاد چند قدم از چشمه فاصله گرفت و از دور مشغول تماشای آن شد. نقّاشی آنقدر طبیعی به نظر میرسید که هر کسی را به اشتباه میانداخت. استاد، با رضایت از کار خوبَش لبخندی زد و رفت که وسایل نقّاشی را جمع کند.
یک ساعت از ظهر گذشته، مسافر خسته و تشنه به شهر مقصد رسید. هنرمندان چینی از همکار ایرانی خودشان با شور و شادی و گرمی استقبال کردند. خوشآمد گفتند و مهمان را به مهمان سرای بزرگی
نام جاندار: خرچنگ
اندازه: حدود 10 سانتیمتر
گستردگی: شرق اقیانوس اطلس، مدیترانه
زیستگاه: مناطق کم عمق
تغذیه: سخت پوستان، لاشه حیوانات آبزی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 349صفحه 10