10
مثل قرقی
امیرمحمد لاجورد
بابا بزرگ 60 سال پیش
بابا بزرگ : « ای بابا ، این تلویزیون بازم که برفکی شد. حالا چه جوری بفهمم اخبار ازچه قراره ؟» این بود که بابابزرگ تصمیم گرفت به پشت بام برود و آنتن را بچرخاند. هرکای کردم که صرف نظر کند نشد. وقتی کاری را بخواهد بکند ، می کند.
- :« الان مثل قرقی میرم ودرستش می کنم.»
نیلوفر: پس اجازه بدید من هم باهاتون بیام.»
بابا بزرگ :« توکجا می خوای بیای دختر؟...
تا چشم به هم بزنی مثل قرقی رفتم وبرگشتم .»
نیلوفر:« خودم دلم می خواد بیام.» راستش اصلا دلم نمی خواست بروم چون تکالیفم مانده بود ومی خواستم....
... آن ها را انجام دهم. بابابزرگ می گوید مثل قرقی می رود وبه یک چشم برهم زدن برمی گردد اما من که می دانم تابه پشت بام برسیم....
... حداقل یک ساعتی طول می کشد. یک ربع از شروع سفرمان از همکف ساختمان به طرف پشت بام گذشته بود .
که موفق شدیم به طبقه اول برسیم .
بابا بزرگ :« آخ آخ ، قرصم ، وقت قرصه توهمین جا وایسا تا من بپرم و برم و قرصم رو بخورم وزودی بیام . جایی نری ها، همین الان برمی گردم.»
□ سرباز نیروی امدادی ( پزشکی ) آلمان - جبه لایپزیک - سال 1944
کادر درمانی و امدادی ارتش آلمان درجنگ دوم جهانی درجبهه لایپزیک واقع در منطقه دریای بالتیک از چنین یونیفورمی استفاده می کرد . واحد نظامی « فلاک» عنوان سازمانی این نیروها بود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 167صفحه 10