مامان من کو
سرور کتبی
یک روز، چند بزغاله روی تپه بازی می کردند که ناگهان چشمشان به تخم سفیدی افتاد. بزغاله ها دور تخم جمع شدند. یکی از بزغاله ها گفت:" آخی! چه تخم قشنگی!" دومی گفت:" این تخم چیه؟" سومی گفت:" شاید تخم مرغه!" چهارمی گفت:" شاید تخم فیله!" ناگهان تخم تکانی خورد و تُرق ... ترک برداشت و کمی بعد ... تق تق تخم شکست. بزغاله ها گفتند:" وای! تخم شکست." پوسته ی تخم باز شد و یک حیوان کوچولو از تخم بیرون آمد . حیوان کوچولوی خاکستری بود و یک دم بلند داشت. بزغاله ها گفتند:" سلام! تو کی هستی!" حیوان کوچولو گفت:" من غم دارم." بزغاله ها گفتند :" غم چی داری؟" حیوان کوچولو گفت: غم بی مادری ! من مامانمو می خوام." بزغاله ها گفتند:" آخی
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 343صفحه 4