پدرمن...
پدر من کارگر است.
او در یک کارخانهی ماشینسازی کار میکند.
ما خودمان ماشین نداریم. یک روز به پدرم گفتم: «امروز یک ماشین برای خودمان درست کنید!»
پدر خندید و گفت: «درست کردن ماشین کار خیلی خیلی سختی است. من به تنهایی نمیتوانم یک ماشین واقعی درست کنم. در کارخانه، کارگرهای زیادی کار میکنند و با کمک دستگاههای مختلف یک ماشین درست میشود.»
یک روز پدر من یک عکس از کارخانه برایم آورد.
آنجا بزرگ بود.
پر از دستگاه و پر از کارگرهایی که همه مثل پدرم لباس پوشیده بودند.
کاش آنها یک روز فقط برای خودشان ماشین بسازند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 236صفحه 22